عبارات مورد جستجو در ۳۷۸۶۴ گوهر پیدا شد:
عنصری بلخی : رباعیات
شمارهٔ ۳۴
هم غالیه زلفینی و هم سیم اندام
هم روی نکو داری و هم نیکونام
دو لب چو مدام داری و زلف چو دام
من مانده بدام دایم از بهر مدام
عنصری بلخی : رباعیات
شمارهٔ ۳۶
گفتم صنما پیشۀ تو ؟ گفت : ستم
گفتم نگری بغمگنان ؟ گفتا : کم
گفتم که بزر بوسه دهی ؟ گفت : دهم
گفتم بجز از بوسه دهی ؟ گفت : نعم
عنصری بلخی : رباعیات
شمارهٔ ۴۰
شبها چو ز روز وصل او یاد کنم
تا روز هزار گونه فریاد کنم
ترسم که شب اجل امانم ندهد
تا باز بروز وصل دل شاد کنم
عنصری بلخی : رباعیات
شمارهٔ ۴۲
ای دل چو بغمهای جهان درمانم
از دیده سرشکهای رنگین رانم
خود را چه دهم عشوه یقین میدانم
کاندر سر دل بآخر جانم
عنصری بلخی : رباعیات
شمارهٔ ۴۳
راز تو ز بیم خصم پنهان دارم
ور نه غم و محنت تو چندان دارم
گویی که ز دل دوست نداریم همه
آری ز دلت ندارم از جان دارم
عنصری بلخی : رباعیات
شمارهٔ ۴۴
گفتم که چرا چو ابر خونبارانم
گفت از پی آنکه چون گل خندانم
گفتم که چرا بی تو چنین پژمانم
گفت از پی آنکه تو تنی من جانم
عنصری بلخی : رباعیات
شمارهٔ ۴۶
من صورت تو بدیده اندر دارم
کز دیده همی برخ برش بنگارم
چندان صنما ز دیدگان خون بارم
تا صورت تو ز دیده بیرون آرم
عنصری بلخی : رباعیات
شمارهٔ ۴۹
سیب و گل و سیم دارد آن دلبر من
سیبش ز نخ و گل دو رخ و سیمش تن
بنگر برخ و دو زلف آن سیم ذقن
تا لاله بخروار بری ، مشک بمن
عنصری بلخی : رباعیات
شمارهٔ ۵۰
در عشق تو پای کس ندارد جز من
در شوره کسی تخم نکارد جز من
با دشمن و با دوست بدت می گویم
تا هیچکست دوست ندارد جز من
عنصری بلخی : رباعیات
شمارهٔ ۵۴
وز دست همی در گذرد کارم ازو
آن دل که بدست بت گرفتارم ازو
بیزار شدست از من و من زارم ازو
دل نه ، اما هزار درد دل دارم ازو
عنصری بلخی : رباعیات
شمارهٔ ۵۵
با روز رخ تو گرچه ای دوست چو ماه
از روز و شب جهان نبودم آگاه
بنمود چو چشم بد فروبست آن ماه
شبهای فراق تو مرا روز سیاه
عنصری بلخی : رباعیات
شمارهٔ ۵۸
گفتم چشمم کرد بزلف تو نگاه
چون گشت دلم برنگ زلف تو سیاه
گفت او نبرد مگر به بیراهی راه
زیرا که نگیرد آن لب او را بگناه
عنصری بلخی : رباعیات
شمارهٔ ۵۹
از چهره و حسنشان همی تابد ماه
بر ماه شکسته زلفشان گیرد راه
با چهرۀ اینچنین بتان دلخواه
من چون دارم خویشتن از عشق نگاه
عنصری بلخی : رباعیات
شمارهٔ ۶۱
ای ماه بروی لاله رنگ آمده ای
از سینه و دل حریر و سنگ آمده ای
گر تو بدهان و چشم تنگ آمده ای
دلتنگ چرایی ؟ نه بجنگ آمده ای
عنصری بلخی : رباعیات
شمارهٔ ۶۲
ای روی تو چشم حسن را بینایی
یغماست مرا قبله گر از یغمائی
خندان گل سرخی و بت گویائی
زینست که از بتان تو بی همتائی
عنصری بلخی : رباعیات
شمارهٔ ۶۳
رخ پاکتر از ضمیر صادق داری
زلفین سیه چون دل فاسق داری
بر خویشتنم بدین دو عاشق داری
مؤمن سخن و وفا منافق داری
عنصری بلخی : رباعیات
شمارهٔ ۶۴
گر زلف تو سال و ماه لرزان بودی
عنبر ببها همیشه ارزان بودی
ور نه رخ تو بزلف پنهان بودی
روز و شب ازو بنور یکسان بودی
عنصری بلخی : رباعیات
شمارهٔ ۶۶
ای کاش من آن دو زلف عنبر برمی
تا بر رخ او زمان زمان بگذرمی
ای کاش من آن دو لعل چون شکرمی
تا از دهن نوش تو می بر خورمی
عنصری بلخی : رباعیات
شمارهٔ ۶۸
بر لاله ز مشگ زلف را گاه زدی
وز شب دو هزار حلقه بر ماه زدی
بر غالیه ای ماه رهی راه زدی
وین راه بدان دو زلف کوتاه زدی
عنصری بلخی : رباعیات
شمارهٔ ۷۰
بر شست دو زلف حلقه بست آوردی
تا چون ماهی دلم بشست آوردی
اینوقت می از کجا بدست آوردی
بی باده همش ز غمزه مست آوردی