عبارات مورد جستجو در ۳۷۸۶۴ گوهر پیدا شد:
فایز دشتی : دوبیتی‌ها
دوبیتی شمارهٔ ۸۷
مگر یار آمده بر پشت بامم
که بوی جنت آید بر مشامم؟
فرود آ گرچه فایز نیست قابل
بیا بنشین نگه دار احترامم
فایز دشتی : دوبیتی‌ها
دوبیتی شمارهٔ ۸۸
تو بر من بگذری چون برق رخشان
منت چون رعد اندر پی خروشان
ز باران سرشک چشم فایز
بروید لاله چون فصل بهاران
فایز دشتی : دوبیتی‌ها
دوبیتی شمارهٔ ۸۹
خیال کشتن من داشت جانان
کدامین سنگدل کردش پشیمان
ندانست عید فایز آن زمانست
که گردد در منای دوست قربان
فایز دشتی : دوبیتی‌ها
دوبیتی شمارهٔ ۹۲
مرو ای جان شیرین از بر من
توقف کن که آید دلبر من
بده فایز به تلخی جان شیرین
که جانانت بگیرد سر به دامن
فایز دشتی : دوبیتی‌ها
دوبیتی شمارهٔ ۹۳
اگر هنگام مردن دلبر من
نهد از مهر بر زانو سر من
بگیرد یار فایز را در آغوش
بسا آسان رود جان از تن من
فایز دشتی : دوبیتی‌ها
دوبیتی شمارهٔ ۹۴
به سیر باغ رفتم باختم من
نظر بر نوگلی انداختم من
الهی دیده فایز شود کور
که دلبر آمد و نشناختم من
فایز دشتی : دوبیتی‌ها
دوبیتی شمارهٔ ۹۷
دل از من چشم شهلا دلبر از تو
لب خشکیده از من کوثر از تو
بنه بر جان فایز منت از لطف
سر از من سینه از من خنجر از تو
فایز دشتی : دوبیتی‌ها
دوبیتی شمارهٔ ۹۸
دلا تا چند در آزارم از تو
گهی نالان، گهی بیمارم از تو
تو فایز در جهان بدنام کردی
برو ای دل که من بیزارم از تو
فایز دشتی : دوبیتی‌ها
دوبیتی شمارهٔ ۹۹
دو گیسو را به دوش انداختی تو
ز ملک دل دو لشکر ساختی تو
به استمداد چشم و زلف و رخسار
به یکدم کار فایز ساختی تو
فایز دشتی : دوبیتی‌ها
دوبیتی شمارهٔ ۱۰۱
نگفتم جا مده بر چهره گیسو
مسوزان اندر آتش بچه هندو
بت فایز گمانم، کافرستی
که با آتش‌پرستی کرده‌ای خو
فایز دشتی : دوبیتی‌ها
دوبیتی شمارهٔ ۱۰۳
نسیم آهسته آهسته سحرگاه
روان شو سوی یار از راه و بیراه
بجنبان حلقه زنجیر زلفش
ز حال زار فایز سازش آگاه
فایز دشتی : دوبیتی‌ها
دوبیتی شمارهٔ ۱۰۴
دلم از بس که دنبال تو گشته
دل خون‌گشته پامال تو گشته
مگر در وقت مردن خون فایز
ترشح کرده و خال تو گشته
فایز دشتی : دوبیتی‌ها
دوبیتی شمارهٔ ۱۰۶
پری‌رویان به ما کردند نظاره
یکی چون ماه و باقی چون ستاره
کمان ابرو و مژگان تیز کردند
زدند بر جان فایز چون هزاره
فایز دشتی : دوبیتی‌ها
دوبیتی شمارهٔ ۱۰۷
به زیر زلف برق گوشواره
زدی بر خرمن عمرم شراره
بیا فایز که از نو آتش طور
تجلی کرده بر موسی دوباره
فایز دشتی : دوبیتی‌ها
دوبیتی شمارهٔ ۱۰۸
ندانم ای غزالم از چه دشتی
در ایام جوانی خوش گذشتی
گذشتی از بر چشمان فایز
چو عمر رفته رفتی برنگشتی
فایز دشتی : دوبیتی‌ها
دوبیتی شمارهٔ ۱۰۹
بتا در گوش، گوش آویز داری
لب می‌گون شکّرریز داری
بشارت می‌دهد این دل به فایز
دلی در سینه مهرانگیز داری
فایز دشتی : دوبیتی‌ها
دوبیتی شمارهٔ ۱۱۰
خروس امشب بداده هرزه‌خوانی
مگر وقت سحر امشب ندانی؟
اگر بیدار گردد یار فایز
به بالت تیر تا شهپر نشانی
فایز دشتی : دوبیتی‌ها
دوبیتی شمارهٔ ۱۱۱
به قامت مظهر سرو رسایی
به طلعت دلفریب و جانفزایی
تو با این قامت و حسن خداداد
هزار افسوس ای مه، بی‌وفایی
رهی معیری : چند تغزل
وعدهٔ خلاف
ندانم کان مه نامهربان، یادم کند یا نه؟
فریب انگیز من، با وعده یی شادم کند یا نه؟
خرابم آنچنان، کز باده هم تسکین نمی یابم
لب گرمی شود پیدا، که آبادم کند یا نه؟
صبا از من پیامی ده، به آن صیاد سنگین دل
که تا گل در چمن باقی است، آزادم کند یا نه؟
من از یاد عزیزان، یک نفس غافل نیم اما
نمیدانم که بعد از این، کسی یادم کند یا نه؟
رهی، از ناله ام خون میچکد اما نمیدانم
که آن بیدادگر، گوشی به فریادم کند یا نه؟
رهی معیری : چند قطعه
چشم فیروزه گون
ثریای فیروزه گون چشم من
که چون آسمان پاس دلها نداشت
در انگشتری داشت فیروزه ای
که همرنگ آن چرخ مینا نداشت
همه خیره در جلوه و رنگ او
ولی جلوه در دیده ما نداشت
که فیروزه ای پربها بود لیک
بها پیش چشم ثریا نداشت