عبارات مورد جستجو در ۹۷۰۶ گوهر پیدا شد:
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۳۶
با هرکه نشستی و نشد جمع دلت
وز تو نرمید زحمت آب و گلت
زنهار تو پرهیز کن از صحبت او
ورنی نکند جان کریمان بحلت
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۵۷
بی‌یار نماند هرکه با یار بساخت
مفلس نشد آنکه با خریدار بساخت
مه نور از آن گرفت کز شب نرمید
گل بوی از آن یافت که با خار بساخت
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۶۷
عمریست که جان بنده بی‌خویشتن است
و انگشت‌نمای عالمی مرد و زن است
برخاستن از جان و جهان مشکل نیست
مشکل ز سر کوی تو برخاستن است
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۴۰۶
ماه عید است و خلق زیر و زبر است
تا فرجه کند هرآنکه صاحب نظر است
چه طبل زنی که طبل با شور و شر است
زان طبل همی زند که آن خواجه کراست
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۴۶۳
آنجا بنشین که همنشین مردانند
تا دود کدورت ترا بنشانند
اندیشه مکن به عیب ایشان کایشان
زانبیش که اندیشه کنی میدانند
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۴۶۵
آن خوبانی که فتنهٔ بتکده‌اند
ما را به خرابات بتان ره زده‌اند
کافر دل و خونخواره این ره بده‌اند
وز مکر چنین عابد و زاهد شده‌اند
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۴۶۶
آن دشمن دوست روی دیدی که چه کرد
یا هیچ به غور آن رسیدی که چه کرد
گفتا همه آن کنم که رایت خواهد
دیدی که چه گفت و هم شنیدی که چه کرد
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۴۸۰
آن روز که روز ابر و باران باشد
شرط است که جمعیت یاران باشد
زانروی که روییار را تازه کند
چون مجمع گل که در بهاران باشد
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۴۹۵
آن کس که مرا به صدق اقرار کند
چون لعبتگان مرا به بازار کند
بیزارم از آن کار و نیم بازاری
من بندهٔ آن کسم که انکار کند
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۵۰۵
آنها که شب و روز تو را بر اثرند
صیاد نهانند ولی مختصرند
با هر که بسازی تو از آنت ببرند
گر خود نروی کشان کشانت ببرند
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۶۰۷
تا رهبر تو طبع بدآموز بود
بخت تو مپندار که پیروز بود
تو خفته به صبح و شب عمرت کوتاه
ترسم که چو بیدار شوی روز بود
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۶۱۰
تا مدرسه و مناره ویران نشود
اسباب قلندری بسامان نشود
تا ایمان کفر و کفر ایمان نشود
یک بندهٔ حق به حق مسلمان نشود
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۶۶۸
در عشق اگرچه خرده بینم کردند
در پیشروی اگر گزینم کردند
آمد سرما و پوستینیم نشد
گرچه همه شهر پوستینم کردند
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۷۰۹
دیوانه میان خلق پیدا باشد
زیرا که سوار اسب سودا باشد
دیوانه کسی بود که او را نشناخت
دیوانه به نزد ما شناسا باشد
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۷۳۰
سر مستان را ز محتسب ترسانند
شد محتسب مست همه میدانند
این مردم شهر ما اگر مردانند
این مستان را چرا گرو نستانند
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۸۳۱
مه‌رویان را یکان یکان برشمرید
باشد به غلط نام مه ما ببرید
ای انجمنی که رد پس پرده درید
بر دیدهٔ پر آتش من در گذرید
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۸۴۰
هر چند دلم رضا او می‌جوید
او از سر شمشیر سخن می‌گوید
خون از سر انگشت فرو می‌چکدش
او دست به خون من چرا می‌شوید
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۸۶۰
یاران یاران ز هم جدائی مکنید
در سر هوس گریز پائی نکنید
چون جمله یکید دو هوائی مکنید
فرمود وفا که بی‌وفائی مکنید
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۸۶۳
یک سو مشکوة امر پیغام نهاد
یک سوی دگر هزار گون دام نهاد
هر نیک و بدی که اول و آخر رفت
او کرد ولی بهانه بر عام نهاد
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۸۷۱
اندیشهٔ دهرت ز چه بگداخت جگر
طبع تو مزاج دهر نشناخت مگر
پندار که نطفه‌ای نینداخت پدر
انگار که گلخنی نپرداخت قدر