عبارات مورد جستجو در ۲۳۵۹۳ گوهر پیدا شد:
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۵۷۹
در گریه چشم افشک فشان را ندیده ای
فصل بهار لاله ستان را ندیده ای
ای عندلیب این همه تعریف گل مکن
تو حسن نیمرنگ خزان را ندیده ای
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۵۸۵
مرا چون نیست طالع ز آشنایی
همان بهتر که سازم با جدایی
من و بیگانگی، کز خوش قماشی
ندارد پشت و رو چون آشنایی
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۶۰۱
عمر را سازد دو بالا، دیدن بالای او
خضر و عمر جاودان، ما و قد رعنای او
خواجه مستغنی ز دین من به دنیای دنی است
چون نباشم من به دین مستغنی از دنیای او؟
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۶۲۵
به فکر از عقده افلاک نتوان کرد سر بیرون
چرا در بیضه آرد مرغ زیرک بال و پر بیرون؟
چو ملک دلنشین نیستی ملکی نمی باشد
که از دلبستگی ز آنجا نمی آید خبر بیرون
ز فرش بوریا گردید خواب تلخ من شیرین
ز بندیخانه نی صاف می آید شکر بیرون
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۶۲۷
ز عشق بی مژه تر نمی توان بودن
بهار بی می و ساغر نمی توان بودن
نگه از چشم کبود تو چه خوش می آید
یوسف از نیل به این آب نیاید بیرون
در چنین فصل بهاری که گل از سنگ دمید
زاهد از گوشه محراب نیاید بیرون
نیست از ورطه افلاک خلاصی ممکن
به شنا موج ز گرداب نیاید بیرون
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۶۲۸
ز عشق بی مژه تر نمی توان بودن
بهار بی می و ساغر نمی توان بودن
دلم ز کنج قفس تا گرفت دانستم
که در بهشت، مکرر نمی توان بودن
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۶۲۹
خوش است چاشنی سود در زیان دیدن
رخ بهار در آیینه خزان دیدن
چه خوب کرد که بلبل خزان ز گلشن رفت
شکسته رنگی گل را نمی توان دیدن
رویت که شست چهره به آتش نقاب ازو
شد مشرق ستاره و مه آفتاب ازو
چشم حیا مدار ز خوبان، که آینه است
امروز دیده ای که نرفته است آب ازو
جرات نگر که در قدح موم کرده ایم
آن باده ای که هست بط می کباب ازو
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۶۳۱
در مجلس شراب رخ شرمگین مجو
از جویبار شعله گل کاغذین مجو
مجنون به پای ناقه لیلی نهاد روی
رنگ ادب ز لاله صحرانشین مجو
از آفتاب، صلح به روز سیاه کن
نقشی که بر مراد بود زین نگین مجو
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۶۳۷
با خموشی هستی از نیکان عالم بی سخن
چون گشودی لب به گفتن، نیک یا بد می شوی
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۶۴۵
کند چه نشو و نما دانه زمین گیری
که در گذار ندیده است ابر تصویری
مبرهن است ز شبنم ربایی خورشید
که در بساط فلک نیست دیده سیری
به هر که نیست به حق آشنا، ندارد کار
ندیده ام چو سگ نفس آشنا گیری
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۶۴۸
غافل ز سیر عالم انوار مانده ای
در عقده بزرگی دستار مانده ای
گم کرده ای چو شعله ره بازگشت خویش
در زیر دست و پای خس و خار مانده ای
شبنم به آفتاب رسانید خویش را
در دام رنگ و بو چه گرفتار مانده ای؟
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۶۴۹
در گریه چشم افشک فشان را ندیده ای
فصل بهار لاله ستان را ندیده ای
ای عندلیب این همه تعریف گل مکن
تو حسن نیمرنگ خزان را ندیده ای
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۶۵۵
مرا چون نیست طالع ز آشنایی
همان بهتر که سازم با جدایی
من و بیگانگی، کز خوش قماشی
ندارد پشت و رو چون آشنایی
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۶۵۷
تا چو سرزلف صد شکست نیابی
دامن معشوق را به دست نیابی
تا ندهی خویش را تمام به علمی
بعضی ازان را چنان که هست نیابی
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۶۷۱
عمر را سازد دو بالا، دیدن بالای او
خضر و عمر جاودان، ما و قد رعنای او
خواجه مستغنی ز دین من به دنیای دنی است
چون نباشم من به دین مستغنی از دنیای او؟
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۶۷۸
اگر ز تیغ کند روزگار افسر تو
برون نمی رود این باد نخوت از سر تو
ز سرکشی تو نبینی به زیر پا، ورنه
به لای نفی بنا کرده اند پیکر تو
صائب تبریزی : مطالع
شمارهٔ ۲
چرخ می داند عیار آه پرتاثیر را
می توان در زخم دیدن جوهر شمشیر را
صائب تبریزی : مطالع
شمارهٔ ۴
چون دریغ از دیده داری حسن ذات خویش را
از چه دادی عرض بر عالم صفات خویش را؟
صائب تبریزی : مطالع
شمارهٔ ۷
زد غوطه بس که در تن خاکی روان ما
گردید رفته رفته زمین آسمان ما
صائب تبریزی : مطالع
شمارهٔ ۹
بگذار شود زیر و زبر جسم گران را
تا چند عمارت کنی این گور روان را؟