عبارات مورد جستجو در ۳۶۰۹۶ گوهر پیدا شد:
عنصری بلخی : رباعیات
شمارهٔ ۲۷
شاه حبش است زلفت ای بدر منیر
از عنبر تاج دارد از لاله سریر
تو شسته همی کنی گل سرخ بقیر
من شسته همی کنم بخوناب زریر
عنصری بلخی : رباعیات
شمارهٔ ۲۸
ای سرو روان و بار آن سرو قمر
سروت قد و سیمین برو چهره چو قمر
ماهی تو اگر بخنددی ماه از ابر
سروی تو اگر ببنددی سرو کمر
عنصری بلخی : رباعیات
شمارهٔ ۲۹
سیمین بر تو سنگ بپوشد بسمور
زلفت بشبه همی کند نقش بلور
ای با لب طوطیان و با کشی گور
حسن تو همی مرده بر آرد از گور
عنصری بلخی : رباعیات
شمارهٔ ۳۰
آمد بر من که ؟ یار . کی ؟ وقت سحر
ترسنده از که ؟ ز خصم خصمش که ؟ پدر
دادمش دو بوسه ، بر کجا ؟ بر لب بر
لب بد ؟ نه . چه بد ؟ عقیق . چون بد ؟ چو شکر
عنصری بلخی : رباعیات
شمارهٔ ۳۱
ای شب نکنی اینهمه پرخاش که دوش
راز دل من مکن چنان فاش که دوش
دیدی چه دراز بود دوشینه شبم
هان ای شب وصل آنچنان باش که دوش
عنصری بلخی : رباعیات
شمارهٔ ۳۲
چون بگشائی به خنده آن چشمۀ نوش
شکر به فغان آید و پروین به خروش
وز چشم بدش در آن دو زلفین بپوش
کو غارت کرد کلبۀ مشک فروش
عنصری بلخی : رباعیات
شمارهٔ ۳۴
هم غالیه زلفینی و هم سیم اندام
هم روی نکو داری و هم نیکونام
دو لب چو مدام داری و زلف چو دام
من مانده بدام دایم از بهر مدام
عنصری بلخی : رباعیات
شمارهٔ ۳۶
گفتم صنما پیشۀ تو ؟ گفت : ستم
گفتم نگری بغمگنان ؟ گفتا : کم
گفتم که بزر بوسه دهی ؟ گفت : دهم
گفتم بجز از بوسه دهی ؟ گفت : نعم
عنصری بلخی : رباعیات
شمارهٔ ۴۰
شبها چو ز روز وصل او یاد کنم
تا روز هزار گونه فریاد کنم
ترسم که شب اجل امانم ندهد
تا باز بروز وصل دل شاد کنم
عنصری بلخی : رباعیات
شمارهٔ ۴۲
ای دل چو بغمهای جهان درمانم
از دیده سرشکهای رنگین رانم
خود را چه دهم عشوه یقین میدانم
کاندر سر دل بآخر جانم
عنصری بلخی : رباعیات
شمارهٔ ۴۳
راز تو ز بیم خصم پنهان دارم
ور نه غم و محنت تو چندان دارم
گویی که ز دل دوست نداریم همه
آری ز دلت ندارم از جان دارم
عنصری بلخی : رباعیات
شمارهٔ ۴۴
گفتم که چرا چو ابر خونبارانم
گفت از پی آنکه چون گل خندانم
گفتم که چرا بی تو چنین پژمانم
گفت از پی آنکه تو تنی من جانم
عنصری بلخی : رباعیات
شمارهٔ ۴۹
سیب و گل و سیم دارد آن دلبر من
سیبش ز نخ و گل دو رخ و سیمش تن
بنگر برخ و دو زلف آن سیم ذقن
تا لاله بخروار بری ، مشک بمن
عنصری بلخی : رباعیات
شمارهٔ ۵۰
در عشق تو پای کس ندارد جز من
در شوره کسی تخم نکارد جز من
با دشمن و با دوست بدت می گویم
تا هیچکست دوست ندارد جز من
عنصری بلخی : رباعیات
شمارهٔ ۵۴
وز دست همی در گذرد کارم ازو
آن دل که بدست بت گرفتارم ازو
بیزار شدست از من و من زارم ازو
دل نه ، اما هزار درد دل دارم ازو
عنصری بلخی : رباعیات
شمارهٔ ۵۵
با روز رخ تو گرچه ای دوست چو ماه
از روز و شب جهان نبودم آگاه
بنمود چو چشم بد فروبست آن ماه
شبهای فراق تو مرا روز سیاه
عنصری بلخی : رباعیات
شمارهٔ ۵۸
گفتم چشمم کرد بزلف تو نگاه
چون گشت دلم برنگ زلف تو سیاه
گفت او نبرد مگر به بیراهی راه
زیرا که نگیرد آن لب او را بگناه
عنصری بلخی : رباعیات
شمارهٔ ۵۹
از چهره و حسنشان همی تابد ماه
بر ماه شکسته زلفشان گیرد راه
با چهرۀ اینچنین بتان دلخواه
من چون دارم خویشتن از عشق نگاه
عنصری بلخی : رباعیات
شمارهٔ ۶۱
ای ماه بروی لاله رنگ آمده ای
از سینه و دل حریر و سنگ آمده ای
گر تو بدهان و چشم تنگ آمده ای
دلتنگ چرایی ؟ نه بجنگ آمده ای
عنصری بلخی : رباعیات
شمارهٔ ۶۲
ای روی تو چشم حسن را بینایی
یغماست مرا قبله گر از یغمائی
خندان گل سرخی و بت گویائی
زینست که از بتان تو بی همتائی