عبارات مورد جستجو در ۹۷۰۶ گوهر پیدا شد:
سعدی : قطعات
شمارهٔ ۱۰۳
الحق امنای مال ایتام
همچون تو حلال‌زاده بایند
هرگز زن و مرد و کفر و اسلام
نفس از تو خبیث‌تر نزایند
اطفال عزیز نازپرورد
از دست تو دست بر خدایند
طفلان تو را پدر بمیراد
تا جور وصی بیازمایند
سعدی : قطعات
شمارهٔ ۱۰۶
چه گنجها بنهادند و دیگری برداشت
چه رنجها بکشیدند و دیگری آسود
به تازیانهٔ مرگ از سرش به در کردند
که سلطنت به سر تازیانه می‌فرمود
نفس که نفس برو تکیه می‌کند بادست
به وقت مرگ بداند که باد می‌پیمود
سعدی : قطعات
شمارهٔ ۱۰۷
خواهی از دشمن نادان که گزندت نرسد
رفق پیش آر و مدارا و تواضع کن و جود
کهن سخت که بر سنگ صلابت راند
نتواند که لطافت نکند با داود
سعدی : قطعات
شمارهٔ ۱۱۲
اگر ملازم خاک در کسی باشی
چو آستانه ندیم خسیت باید بود
ز بهر نعمت دنیا که خاک بر سر او
برین مثال که گفتم بسیت باید بود
هزار سال تنعم کنی بدان نرسد
که یک زمان به مراد کسیت باید بود
سعدی : قطعات
شمارهٔ ۱۱۴
روز قالی فشاندنست امروز
تا غبار از میان ما برود
چون مگس در سرای گرد آمد
خوان نباید نهاد تا برود
هر که ناخوانده آید از در قوم
نیک باشد که ناشتا برود
سعدی : قطعات
شمارهٔ ۱۲۲
نه آدمیست که در خرمی و مجموعی
به خستگان پراکنده بر نبخشاید
گلیم خویش برآرد سیه گلیم از آب
وگر گلیم رفیق آب می‌برد شاید
سعدی : قطعات
شمارهٔ ۱۲۷
بندگان را ز حد به در منواز
این سخن سهل تستری گوید
کانکه با خود برابرش کردی
بیم باشد که برتری جوید
سعدی : قطعات
شمارهٔ ۱۲۸
بود در خاطرم که یک چندی
گرچه هستم به اصل و دانش حر
به خرد با فرشته هم پهلو
سخن نظم، نظم دانهٔ در
تا مگر گردد از ایادی تو
تنگم از مرده ریگ مردم پر
چون نبودیم در خور خدمت
گفت عفوت که السلامة مر
بندگی درت کنم چندی
بی‌ریا همچو ایبک و سنقر
ترک کردیم خدمت و خلعت
نه دیار عرب نه شیر شتر
سعدی : قطعات
شمارهٔ ۱۳۱
بردند پیمبران و پاکان
از بی‌ادبان جفای بسیار
دل تنگ من که پتک و سندان
پیوسته درم زنند و دینار
قدر زر و سیم کم نگردد
و آهن نشود بزرگ مقدار
سعدی : قطعات
شمارهٔ ۱۳۲
حدیث وقف به جایی رسید در شیراز
که نیست جز سلسل البول را در او ادرار
فقیه گرسنه تحصیل چون تواند کرد
مگر به روز گدایی کند، به شب تکرار
سعدی : قطعات
شمارهٔ ۱۳۴
خداوند کشور خطا می‌کند
شب و روز ضایع به خمر و خمار
جهانبانی و تخت کیخسروی
مقامی بزرگست کوچک مدار
که گر پای طفلی برآید به سنگ
خدای از تو پرسد به روز شمار
سعدی : قطعات
شمارهٔ ۱۴۴
گروهی از سر بی‌مغز بیخبر گویند
بریده به سر بدگوی تا نگوید راز
من این ندانم، دانم تأمل اولیتر
که تره نیست که چون برکنی بروید باز
سعدی : قطعات
شمارهٔ ۱۴۵
هر چه می‌کرد با ضعیفان دزد
شحنه با دزد باز کرد امروز
ملخ آمد که بوستان بخورد
بوستانبان ملخ بخورد امروز
سعدی : قطعات
شمارهٔ ۱۴۸
پادشاهان پاسبانانند مر درویش را
پند پیران تلخ باشد بشنو و بدخو مباش
چون کمند انداخت دزد و رخت مسکینی ببرد
پاسبان خفته خواهی باش و خواهی گو مباش
سعدی : قطعات
شمارهٔ ۱۵۰
دل مبند ای حکیم بر دنیا
که نه چیزیست جاه مختصرش
شکر آنان خورند ازین غدار
که ندانند زهر در شکرش
پیش ازان کز نظر بیفکندت
ای برادر بیفکن از نظرش
هیچ مهلت نمی‌دهد ایام
که نه برمی‌کند به یکدگرش
خرد بینش به چشم اهل تمیز
که بزرگی بود بدین قدرش
زندگانی و مردنش بد بود
که نماند و بماند سیم و زرش
حسن عنوان چنانکه معلومست
خبر خوش بود به نامه درش
هر که اخلاق ظاهرش با خلق
نیک بینی گمان بد مبرش
وانکه ظاهر کدورتی دارد
بتر از روی باشد آسترش
سعدی : قطعات
شمارهٔ ۱۵۲
ای که دانش به مردم آموزی
آنچه گویی به خلق خود بنیوش
خویشتن را علاج می‌نکنی
باری از عیب دیگران خاموش
محتسب کون برهنه در بازار
قحبه را می‌زند که روی بپوش
سعدی : قطعات
شمارهٔ ۱۶۰
کسان که تلخی حاجت نیازمودستند
ترش کنند و بتابند روی از اهل سؤال
تو را که می‌شنوی طاقت شنیدن نیست
قیاس کن که درو خود چگونه باشد حال؟
سعدی : قطعات
شمارهٔ ۱۶۳
ضرورتست که آحاد را سری باشد
وگرنه ملک نگیرد به هیچ روی نظام
به شرط آنکه بداند سر اکابر قوم
که بی‌وجود رعیت سریست بی‌اندام
سعدی : قطعات
شمارهٔ ۱۷۲
آن ستمدیده ندیدی که به خونخواره چه گفت
ملکا جور مکن چون به جوار تو دریم
گله از دست ستمکار به سلطان گویند
چون ستمکار تو باشی گله پیش که بریم؟
سعدی : قطعات
شمارهٔ ۱۷۵
اگر گویندش اندر نار جاوید
بخواهی ماند با فرعون و هامان
چنان سختش نیاید صاحب جاه
که گویندش مرو فردا به دیوان
دو بهر از دینش ار معدوم گردد
نیاید در ضمیرش هیچ نقصان
برآید جانش از محنت به بالا
گر از رسمش به زیر آید منی نان