عبارات مورد جستجو در ۲۳۵۹۳ گوهر پیدا شد:
خیام : هیچ است [۱۰۷-۱۰۱]
رباعی ۱۰۳
دنیا به مراد رانده گیر، آخِر چه؟
وین نامهٔ عمر خوانده گیر، آخِر چه؟
گیرم که به کامِ دل بماندی صد سال،
صد سال دگر بمانده گیر، آخر چه؟
خیام : هیچ است [۱۰۷-۱۰۱]
رباعی ۱۰۴
* رندی دیدم نشسته بر خِنْگِ زمین،
نه کفر و نه اسلام و نه دنیا و نه دین،
نی حق، نه حقیقت، نه شریعت نه یقین،
اندر دو جهان کرا بُوَد زَهرهٔ این؟
خیام : هیچ است [۱۰۷-۱۰۱]
رباعی ۱۰۵
این چرخِ فلک که ما در او حیرانیم،
فانوس خیال از او مثالی دانیم:
خورشیدْ چراغ دان و عالَم فانوس،
ما چون صُوَریم کاندر او گَردانیم.
خیام : هیچ است [۱۰۷-۱۰۱]
رباعی ۱۰۶
چون نیست زِ هرچه هست جُز باد به دست،
چون هست زِ هرچه هست نُقصان و شکست،
انگار که هست، هرچه در عالَم نیست،
پندار که نیست، هرچه در عالَم هست.
خیام : دم را دریابیم [۱۴۳-۱۰۸]
رباعی ۱۰۸
از منزلِ کفر تا به دین، یک نفس است،
وز عالم شک تا به یقین، یک نفس است،
این یک نفسِ عزیز را خوش می‌دار،
کَز حاصلِ عمرِ ما همین یک نفس است.
خیام : دم را دریابیم [۱۴۳-۱۰۸]
رباعی ۱۰۹
شادی بطلب که حاصلِ عمر دمی است،
هر ذرّه ز خاکِ کیقبادی و جَمی است،
احوالِ جهان و اصلِ این عمر که هست،
خوابی و خیالی و فریبی و دمی است.
خیام : دم را دریابیم [۱۴۳-۱۰۸]
رباعی ۱۱۰
تا زُهره و مَهْ در آسمان گشته پدید،
بهتر ز میِ ناب کسی هیچ ندید؛
من در عجبم ز می‌فروشان، کایشان،
زین بِهْ که فروشند چه خواهند‌خرید؟
خیام : دم را دریابیم [۱۴۳-۱۰۸]
رباعی ۱۱۱
مهتاب به نور دامن شب بشکافت
می نوش، دمی خوشتر از این نتوان یافت
خوش باش و بیندیش که مهتاب بسی
اندر سر گور یک به یک خواهد تافت
خیام : دم را دریابیم [۱۴۳-۱۰۸]
رباعی ۱۱۲
چون عهده نمی‌شود کسی فردا را،
حالی خوش کن تو این دلِ سودا را،
می نوش به ماهتاب، ای ماه که ماه
بسیار بگردد و نیابد ما را.
خیام : دم را دریابیم [۱۴۳-۱۰۸]
رباعی ۱۱۴
هنگام سپیده‌دم خروس سحری،
دانی که چرا همی‌کند نوحه‌گری؟
یعنی که: نمودند در آیینهٔ صبح
کز عمر شبی گذشت و تو بیخبری!
خیام : دم را دریابیم [۱۴۳-۱۰۸]
رباعی ۱۱۵
وقت سحر است، خیز ای مایهٔ ناز،
نرمک‌نرمک باده خور و چنگ نواز،
کان‌ها که بجایند نپایند کسی،
و آن‌ها که شدند کس نمی‌آید باز!
خیام : دم را دریابیم [۱۴۳-۱۰۸]
رباعی ۱۲۰
بر چهرهٔ گُل نسیمِ نوروز خوش است،
در صَحنِ چمن رویِ دل‌افروز خوش است،
از دی که گذشت هرچه گویی خوش نیست؛
خوش باش و ز دی مگو، که امروز خوش است.
خیام : دم را دریابیم [۱۴۳-۱۰۸]
رباعی ۱۲۱
ساقی، گل و سبزه بس طربناک شده‌است،
دریاب که هفتهٔ دگر خاک شده‌است؛
می نوش و گُلی بچین، که تا در نگری
گل خاک شده‌است و سبزه خاشاک شده‌است.
خیام : دم را دریابیم [۱۴۳-۱۰۸]
رباعی ۱۲۲
چون لاله به نوروز قدح گیر به دست،
با لاله‌رخی اگر تو را فرصت هست؛
می نوش به خرمی، که این چرخِ کبود
ناگاه تو را چو خاک گرداند پَست.
خیام : دم را دریابیم [۱۴۳-۱۰۸]
رباعی ۱۲۴
برخیز و مخور غمِ جهانِ گُذران،
خوش باش و دمی به شادمانی گذران
در طَبْعِ جهان اگر وفایی بودی،
نوبت به تو خود نیامدی از دگران.
خیام : دم را دریابیم [۱۴۳-۱۰۸]
رباعی ۱۲۵
در دایرهِٔ سپهرِ ناپیدا غور،
می نوش به خوشدلی که دور است به جور؛
نوبت چو به دوْرِ تو رَسَد آه مکن،
جامی است که جمله را چشانند به دوْر!
خیام : دم را دریابیم [۱۴۳-۱۰۸]
رباعی ۱۲۷
ایّامِ زمانه از کسی دارد ننگ،
کاو در غمِ ایّام نشیند دلتنگ؛
می خور تو در آبگینه با نالهٔ چنگ،
ز آن پیش که آبگینه آید بر سنگ!
خیام : دم را دریابیم [۱۴۳-۱۰۸]
رباعی ۱۲۸
* از آمدنِ بهار و از رفتنِ دی،
اوراقِ وجودِ ما همی‌گردد طی؛
می خور، مخور اندوه، که گفته‌است حکیم:
غم‌های جهان چو زَهر و تِریاقش می.
خیام : دم را دریابیم [۱۴۳-۱۰۸]
رباعی ۱۳۰
* ای دوست بیا تا غمِ فردا نخوریم،
وین یک‌دمِ عمر را غنیمت شمریم؛
فردا که ازین دیْر کُهَن درگذریم؛
با هفت‌هزارسالگان سربه‌سریم.
خیام : دم را دریابیم [۱۴۳-۱۰۸]
رباعی ۱۳۱
* تَن زن چو به زیرِ فَلَکِ بی‌باکی،
می نوش چو در جهانِ آفت‌ناکی؛
چون اوّل و آخِرت به جز خاکی نیست،
انگار که بر خاک نه‌ای در خاکی.