عبارات مورد جستجو در ۲۳۵۹۳ گوهر پیدا شد:
شاه نعمتالله ولی : مفردات
شمارهٔ ۲۶۶
شاه نعمتالله ولی : مفردات
شمارهٔ ۲۷۰
شاه نعمتالله ولی : مفردات
شمارهٔ ۲۷۱
شاه نعمتالله ولی : مفردات
شمارهٔ ۲۷۲
شاه نعمتالله ولی : مفردات
شمارهٔ ۲۷۴
شاه نعمتالله ولی : مفردات
شمارهٔ ۲۷۶
شاه نعمتالله ولی : مفردات
شمارهٔ ۲۷۹
شاه نعمتالله ولی : مفردات
شمارهٔ ۲۸۲
عرفی شیرازی : غزلها
غزل شمارهٔ ۵۲۱
دانی که چیست مصلحت ما؟ گریستن
پنهان ملول بودن و تنها گریستن
بی درد را به صحبت ارباب دل چه کار
خندیدن آشنا نبود با گریستن
دایم به گریه غرقم و چون نیک بنگرم
زین گریه ره دراز بود تا گریستن
عمری به گریه های هوس آلود صرف شد، کنون
عمری به تازه بایدم و واگریستن
درمان من ز مسیحا مجو که هست
دردم جفای یار و مداوا گریستن
گاهی به یاد سرو قدی، گریه هم خوش است
تا کی ز شوق سدرهٔ طوبا گریستن
هر کس که هست گریه به جانش رواست و بس
نتوان به عالمی تن تنها گریستن
عرفی ز گریه دست نداری که در فراق
دردت ز دل نمی برد الا گریستن
پنهان ملول بودن و تنها گریستن
بی درد را به صحبت ارباب دل چه کار
خندیدن آشنا نبود با گریستن
دایم به گریه غرقم و چون نیک بنگرم
زین گریه ره دراز بود تا گریستن
عمری به گریه های هوس آلود صرف شد، کنون
عمری به تازه بایدم و واگریستن
درمان من ز مسیحا مجو که هست
دردم جفای یار و مداوا گریستن
گاهی به یاد سرو قدی، گریه هم خوش است
تا کی ز شوق سدرهٔ طوبا گریستن
هر کس که هست گریه به جانش رواست و بس
نتوان به عالمی تن تنها گریستن
عرفی ز گریه دست نداری که در فراق
دردت ز دل نمی برد الا گریستن
عرفی شیرازی : غزلها
غزل شمارهٔ ۵۲۵
بوستان پژمرده گردد، از دل ناشاد من
یاسمن را خنده بر لب سوزد از فریاد من
باغبان عشق می گوید که خاکستر شود
شانهٔ باد صبا در طرهٔ شمشاد من
گفتم آیین مغان پر ذوق بر باز آمدن
عشق گفت آیین مجنون من و فرهاد من
کفر نی، اسلام نی، اسلام کفر آمیز نی
حکمت ایزد ندانم چیست در ایجاد من
صد بت از هر ذره نشناسی و ماند مایه ای
گر کنی ای برهمن گلگشت کفر آباد من
عرفی از من گر ملولی سعی در خونم مکن
سیل غم را التفاتی نیست با بنیاد من
یاسمن را خنده بر لب سوزد از فریاد من
باغبان عشق می گوید که خاکستر شود
شانهٔ باد صبا در طرهٔ شمشاد من
گفتم آیین مغان پر ذوق بر باز آمدن
عشق گفت آیین مجنون من و فرهاد من
کفر نی، اسلام نی، اسلام کفر آمیز نی
حکمت ایزد ندانم چیست در ایجاد من
صد بت از هر ذره نشناسی و ماند مایه ای
گر کنی ای برهمن گلگشت کفر آباد من
عرفی از من گر ملولی سعی در خونم مکن
سیل غم را التفاتی نیست با بنیاد من
عرفی شیرازی : غزلها
غزل شمارهٔ ۵۲۸
تا تیغ به کف یابی، بر نفس دو دستی زن
تا سنگ به دست آید، بر شیشهٔ هستی زن
چون مرغ چمن تا کی بر آّب و هوا کوشی
پروانه صفت خود را بر شعله پرستی زن
اندوه مسلط کن بر شادی دون فطرت
شمشیر بلندی را بر تارک پستی زن
نا دیده عدم، خامی، در زن به وجود آتش
چون سیر عدم کردی، باز آ، در هستی زن
در راه طلب، عرفی، با هوش و سبک می رو
چون هوش ز پی ماند، در کوچهٔ مستی زن
تا سنگ به دست آید، بر شیشهٔ هستی زن
چون مرغ چمن تا کی بر آّب و هوا کوشی
پروانه صفت خود را بر شعله پرستی زن
اندوه مسلط کن بر شادی دون فطرت
شمشیر بلندی را بر تارک پستی زن
نا دیده عدم، خامی، در زن به وجود آتش
چون سیر عدم کردی، باز آ، در هستی زن
در راه طلب، عرفی، با هوش و سبک می رو
چون هوش ز پی ماند، در کوچهٔ مستی زن
عرفی شیرازی : غزلها
غزل شمارهٔ ۵۵۷
اگر آرایش از دکانچهٔ ناموس بستانی
سر آویل تذرو و حلهٔ طاووس بستانی
نگیری هیچ اسباب ترنم، در ضرر افتد
همه هیهات برداری، همه افسوس بستانی
چراغت از دل آتش پرستان گر شود روشن
در اندازی درآتش سبحه و ناقوس بستانی
ادب از دست بگذاری و سودای وصال او
به لعلش جان دهی در آستانش، بوس بستانی
هر آن سرمایهٔ مقصود نایاب تر، عرفی
نجویی گر دهندت قدر نامحسوس بستانی
سر آویل تذرو و حلهٔ طاووس بستانی
نگیری هیچ اسباب ترنم، در ضرر افتد
همه هیهات برداری، همه افسوس بستانی
چراغت از دل آتش پرستان گر شود روشن
در اندازی درآتش سبحه و ناقوس بستانی
ادب از دست بگذاری و سودای وصال او
به لعلش جان دهی در آستانش، بوس بستانی
هر آن سرمایهٔ مقصود نایاب تر، عرفی
نجویی گر دهندت قدر نامحسوس بستانی
عرفی شیرازی : غزلها
غزل شمارهٔ ۵۶۹
با گلهٔ دوستان هست حلاوت بسی
گر ز کسی نشنوی، خود گله ای کن، کسی
بر سر رنجور من این همه غم سر مده
کس نبرد دوزخی بر سر مشت خسی
آن چه بود در جهان مایهٔ فخر خسان
یا زر و سیمی بود، یا قصب و اطلسی
من کیم از رهروان، راه روان کیستند
واپسی از قافله، قافلهٔ واپسی
گفتی از ابنای دهر، عرفی خوش لهجه کیست
بی هنری جاهلی، بی اثری ناکسی
گر ز کسی نشنوی، خود گله ای کن، کسی
بر سر رنجور من این همه غم سر مده
کس نبرد دوزخی بر سر مشت خسی
آن چه بود در جهان مایهٔ فخر خسان
یا زر و سیمی بود، یا قصب و اطلسی
من کیم از رهروان، راه روان کیستند
واپسی از قافله، قافلهٔ واپسی
گفتی از ابنای دهر، عرفی خوش لهجه کیست
بی هنری جاهلی، بی اثری ناکسی
عرفی شیرازی : رباعیها
رباعی شمارهٔ ۷
عرفی شیرازی : رباعیها
رباعی شمارهٔ ۹
عرفی شیرازی : رباعیها
رباعی شمارهٔ ۱۰
عرفی شیرازی : رباعیها
رباعی شمارهٔ ۱۴
عرفی شیرازی : رباعیها
رباعی شمارهٔ ۱۶
عرفی شیرازی : رباعیها
رباعی شمارهٔ ۱۸
عرفی شیرازی : رباعیها
رباعی شمارهٔ ۳۵