عبارات مورد جستجو در ۱۰۷۶۰ گوهر پیدا شد:
ادیب صابر : مقطعات
شمارهٔ ۹۱
دل من مهر آن گزید که او
بسته دارد میان به کینه من
من زدشمن چگونه پرهیزم
دشمن من میان سینه من
ادیب صابر : رباعیات
شمارهٔ ۱۰
دلبر که به کام دل سفر کرد و برفت
ما را لب و دیده خشک و تر کرد و برفت
دیدار عزیز را به یک عزم سفر
از دیده و جان عزیزتر کرد و برفت
ادیب صابر : رباعیات
شمارهٔ ۱۶
دل تنگم از آنک هر چه خواهم آن نیست
دریای دل تنگ مرا پایان نیست
بیرون شدن از تنگ دلی آسان نیست
درمانش ز صبر است و مرا درمان نیست
ادیب صابر : رباعیات
شمارهٔ ۲۴
در تو نگرم که هر که در تو نگرد
گر دل نبرد رنگ غم از دل ببرد
می با تو خورم که هر که می با تو خورد
از راه ملامت به سلامت گذرد
ادیب صابر : رباعیات
شمارهٔ ۲۵
تا بر سر من قیامت عشق رسید
چشمم اثر سلامت عشق ندید
از بس که دلم غرامت عشق کشید
شد بر دو رخم علامت عشق پدید
ادیب صابر : رباعیات
شمارهٔ ۳۵
گر چه غم تو رخم به خون می شوید
عشق تو دراین دلم فزون می روید
آن است که عشق تو زبون می جوید
ورنه شکر تو تلخ چون می گوید
ادیب صابر : رباعیات
شمارهٔ ۴۵
گر شب چو دراز گردد ای مایه ناز
تن را به فغان آرد و دل را به گداز
چون است دلم را به دو زلف تو نیاز
گر نایب زلف توست شبهای دراز
ادیب صابر : رباعیات
شمارهٔ ۵۳
آن باده که من کشیدم از جام فراق
اینک ز فراق اوست ایام فراق؟
تا چند تپم چو مرغ در دام فراق
سیر آمدم از شنودن نام فراق
ادیب صابر : رباعیات
شمارهٔ ۵۵
ای خواب شبم برده به زلف شب رنگ
با چشم چو آهو چه کنی کبر پلنگ
پشت و دلم از بس که جفا کردی و جنگ
چون زلف تو گوژ گشت و چون چشم تو تنگ
ادیب صابر : رباعیات
شمارهٔ ۵۷
دلبر که بدو بود مرا مرهم دل
بگرفت کم من و نگیرد کم دل
با صبر توان نشست در ماتم دل
کو صبر که دست گیرد اندر غم دل
ادیب صابر : رباعیات
شمارهٔ ۶۰
ای گنبد بر رفته ز تو پست شدم
جز جور ندیدم از تو تا هست شدم
ای ساقی غم ز جام تو مست شدم
رو دست ز من بدار کز دست شدم
ادیب صابر : رباعیات
شمارهٔ ۶۴
هر چند درآب دیده غرق است تنم
از آتش دل سوخت زبان در دهنم
با ذل غریبی و فراق وطنم
جز دمن من مباد از این سان که منم
ادیب صابر : رباعیات
شمارهٔ ۷۰
ای عشق دلم تو خسته ای مرهم کو
روی چو مه و زلف خم اندر خم کو
در بند غمم بند گشای غم کو
در رنج شبم روی سپیده دم کو
ادیب صابر : رباعیات
شمارهٔ ۷۸
از بس که کنی ده دلی و ده رایی
ده بند ببندی و یکی نگشایی
اندر دل یکتای من ای بینایی
صد گونه غم است از آن دل ده تایی
ادیب صابر : قصاید
شمارهٔ ۹
مشک است توده توده نهاده بر ارغوان
زلفین حلقه حلقه آن ماه دلستان
زان توده توده، توده مشک آیدم حقیر
زین حلقه حلقه، حلقه تنگ آیدم جهان
چون قطره قطره آب لطیف است عارضش
وز نور شعله شعله نهاده بر ارغوان
زان قطره قطره قطره آب است در بحار
زین شعله شعله، شعله نارست چون دخان
هر روز دجله دجله ببارم من از دو چشم
کو طرفه طرفه گل شکفاند به بوستان
زان دجله دجله، دجله بغداد دردمند
زین طرفه طرفه، طرفه بغداد شد نوان
تا پشته پشته بار فراقش همی کشم
چو ذره ذره کرد مرا در هوا، هوان
زان پشته پشته، پشته چو کاه آیدم سبک
زین ذره ذره، ذره چو کوه آیدم گران
هجرانش پاره پاره زمن برد خواب و خور
من خیره خیره داده به دست عنا، عنان
زان پاره پاره،پاره شود مر مرا جگر
زین خیره خیره، خیره شود چشم خون فشان
چون نکته نکته در غزل آرم ز وصف او
بختم ز تحفه تحفه دولت دهد نشان
زان نکته نکته، نکته رنج و جراحت است
زین تحفه تحفه، تحفه قبول خدایگان
ادیب صابر : قطعات
شمارهٔ ۴
او شد جوان و آه جوانی من برفت
یاقوت من زرفتن او کهربا شده است
تا در هوای عالم پیری فتاده ام
شخصم ضعیف گشت و دلم در هوا شده است
غم شد جوان چو روز جوانی من برفت
شادیم پیر گشت و نشاطم هبا شده است
آبی که روی من ز جوانی گرفته بود
در چشمم آمده ست و ز رویم جدا شده است
زین پیش عشق زلف دو تا بود در دلم
آن عشق هیچ گونه ندانم کجا شده است
پر گرد آسیاست سر من ز روزگار
این گشت روزگار مگر آسیا شده است
آن دلبری که دم نزدی بی وفای من
اکنون وفای او همه بر من جفا شده است
پیری پیام گوی من آمد که بیش از این
زلف دو تا مجوی که پشتم دو تا شده است
بر من جوانی من چون خود وفا نکرد
او نیز چون جوانی من بی وفا شده است
ادیب صابر : قطعات
شمارهٔ ۸
به معالجت تن من زتو جز الم ندارد
به سرت که جز بر آتش دل من قدم ندارد
دل خود مدار گفتی به غم ای به حسن خرم
بنمای آن دلی کو ز غم تو غم ندارد
ادیب صابر : قطعات
شمارهٔ ۱۷
به هیچ وقتی اگر نام کهتران شمری
مرا و نام مرا اندر آن شمار شمر
در آن تبار که یک تن مخالف تو بود
ز روزگار ببارد بر آن تبار تبر
قمار کرد قمر با منازع تو به غم
سپرد عمر منازع در آن قمار قمر
بخار غم ز سرم بر دوید زآب دو چشم
یکی مرا به بزرگی از این بخار بخر
اگر ز چشم تو خوشنودیی شکار کنم
ز جام زهر بود مر مرا شکار شکر
چرا همیشه به جرم و خطای من نگری
به فضل خویش بر این عذر چون نگار نگر
درید پرده من پیشتر مدار فلک
تو نیز باقی پرده بر این مدار مدر
ادیب صابر : قطعات
شمارهٔ ۱۹
زمن به قهر جدا کرد روزگار سه چیز
چنان سه چیز که مانند آن ندانم نیز
یکی لباس جوانی دوم امید و امل
سیم حلاوت دیدار دوستان عزیز
ادیب صابر : قطعات
شمارهٔ ۲۲
خداوندا زدوران زمانه
دلم از غصه چون دیگ است در جوش
همی سوزد جهان هر ساعتم دل
همی مالد فلک هر لحظه ام گوش
دراین فکرت چگونه خوش بود دل
براین حیرت چگونه می شود نوش
به نکبت طبع من چون غم تبه کار
ز محنت روز من چون شب سیه پوش