عبارات مورد جستجو در ۲۵۹۸۲ گوهر پیدا شد:
عطار نیشابوری : باب چهل و یكم: در صفت بیچارگی عاشق
شمارهٔ ۲۹
زان روز که عشق تو به من درنگریست
خلقی به هزار دیده بر من بگریست
هر روز هزار بار در عشق توام
میباید مُرد زار و میباید زیست
عطار نیشابوری : باب چهل و یكم: در صفت بیچارگی عاشق
شمارهٔ ۳۰
بس قصّه که بر خلق شمردم ز غمت
بس قصّه که زیر خاک بردم ز غمت
گر شادی تو در غم این مسکین است
تو شاد بزی که من بمردم ز غمت
عطار نیشابوری : باب چهل و یكم: در صفت بیچارگی عاشق
شمارهٔ ۳۱
در عشق توام هم نفس اندوه تو بس
در درد توام دسترس اندوه تو بس
در تنهائی که یار باید صد کس
گر نیست مرا هیچ کس، اندوه تو بس
عطار نیشابوری : باب چهل و یكم: در صفت بیچارگی عاشق
شمارهٔ ۳۲
در عشق تو من با دل پرخون چکنم
چون افتادم ز پرده بیرون چکنم
گفتم نفسی برآرم از دل با تو
دل رفت و نفس نماند اکنون چکنم
عطار نیشابوری : باب چهل و یكم: در صفت بیچارگی عاشق
شمارهٔ ۳۸
دل نیست که از عشق تو خون مینشود
تن نیست که از تو سرنگون مینشود
جان از تن غم کشم برون رفت و هنوز
سودای تو از سرم برون مینشود
عطار نیشابوری : باب چهل و یكم: در صفت بیچارگی عاشق
شمارهٔ ۳۹
در دست جفای تو زبون است دلم
در پای غم تو سرنگون است دلم
هرچند که خون دل حلال است ترا
در خونِ دلم مشو که خون است دلم
عطار نیشابوری : باب چهل و یكم: در صفت بیچارگی عاشق
شمارهٔ ۴۰
دانی تو که از حلقهٔ زلفت چونم
چون حلقه منه از در خود بیرونم
شک نیست که خونی نرهد از سردار
خونی گردی اگر شوی در خونم
عطار نیشابوری : باب چهل و دوم: در صفت دردمندی عاشق
شمارهٔ ۱
خونِ من خاکی که بریزد آخر
با خاک به خونی که ستیزد آخر
در خون دلم مشو که من خاک توام
از خون کفی خاک چه خیزد آخر
عطار نیشابوری : باب چهل و دوم: در صفت دردمندی عاشق
شمارهٔ ۵
گاه از غم تو مست و خرابم بینی
گه چون شمعی در تب و تابم بینی
دوشم دیدی به خواب جان رفته ز دست
امروز چو جان رفت چه خوابم بینی
عطار نیشابوری : باب چهل و دوم: در صفت دردمندی عاشق
شمارهٔ ۷
در عشق تو راه این دل غافل گم کرد
هر روز هزار بار منزل گم کرد
چون در پهلوست جای دل عاشق تو
در پهلوی تو چرا چنین دل گم کرد
عطار نیشابوری : باب چهل و دوم: در صفت دردمندی عاشق
شمارهٔ ۸
در عشق تو من گرد جنون میگردم
وز دایرهٔ عقل برون میگردم
دیری است که در خون دل من شدهای
در خون تو شدی و من به خون میگردم
عطار نیشابوری : باب چهل و دوم: در صفت دردمندی عاشق
شمارهٔ ۹
در عشقِ تو رسوای جهان آمده‌ایم
و انگشت نمای این و آن آمده‌ایم
کردیم هزار منزل از پس هر روز
تا ما ز دل خویش به جان آمده‌ایم
عطار نیشابوری : باب چهل و دوم: در صفت دردمندی عاشق
شمارهٔ ۱۲
در عشقِ تو برخویشتنم فرمان نیست
وین درد مرا به هیچ رو درمان نیست
گفتی: «برهی گر ز سرم برخیزی»
برخاستنم از سر جان آسان نیست
عطار نیشابوری : باب چهل و دوم: در صفت دردمندی عاشق
شمارهٔ ۱۳
جانا! دل من زیر و زبر خواهد شد
در پای غمت عمر بسر خواهد شد
دم دم به دمی که نیم جانی است گرو
خوش خوش به سر کارتو درخواهد شد
عطار نیشابوری : باب چهل و دوم: در صفت دردمندی عاشق
شمارهٔ ۱۴
تا کی طلبم ز هر کسی پیوستت
یک ره تو طلب اگروفائی هستت
چون بر دل همچوآتشم دست تراست
دستی برنه گر چه بسوزد دستت
عطار نیشابوری : باب چهل و دوم: در صفت دردمندی عاشق
شمارهٔ ۱۶
خود را ز تو بیگناه مینتوان داشت
دل جز به غمت سیاه مینتوان داشت
از دردِ تو بادِ سرد من چندان است
کز باد کُلَه نگاه مینتوان داشت
عطار نیشابوری : باب چهل و دوم: در صفت دردمندی عاشق
شمارهٔ ۱۸
تا عشق نشست ناگهی در سر من
برخاست ازین غم دل غم پرور من
هرگز به چه باز آید مرغِ دل من
تا بازآید برین که رفت از بر من
عطار نیشابوری : باب چهل و دوم: در صفت دردمندی عاشق
شمارهٔ ۱۹
بی عشق نفس زدن حرام است مرا
کان دم که نه عشقِ اوست دام است مرا
با قربتِ معشوق مرا کاری نیست
اندیشهٔ فکر او تمام است مرا
عطار نیشابوری : باب چهل و دوم: در صفت دردمندی عاشق
شمارهٔ ۲۰
عمری به هوس در تک و تاز آمد دل
تا محرم راز دلنواز آمد دل
پس رفت به پیش باز و جان پاک بباخت
انصاف بده که پاکباز آمد دل
عطار نیشابوری : باب چهل و دوم: در صفت دردمندی عاشق
شمارهٔ ۲۱
گر دل گویم به پای غم پست افتاد
ور جان گویم به عشق سرمست افتاد
میشست به خون دیده دل دست ز جان
دل نیز چو خون دیده بر دست افتاد