عبارات مورد جستجو در ۲۵۹۸۲ گوهر پیدا شد:
عطار نیشابوری : باب چهارم: در معانی كه تعلّق به توحید دارد
شمارهٔ ۹۶
جانا ز میانِ من و تو دست کراست
گر شرح دهم چنین نمیآید راست
گر من منم، از چه میندانم خود را
ور من نه منم اینهمه فریاد چراست
عطار نیشابوری : باب چهارم: در معانی كه تعلّق به توحید دارد
شمارهٔ ۹۷
جانا نه یکیام نه دوام اینت عجب!
نه کهنهٔ عشقم نه نوام اینت عجب!
پیوسته نشسته میروم اینت عجب!
نه با توام و نه بیتوام اینت عجب!
عطار نیشابوری : باب چهارم: در معانی كه تعلّق به توحید دارد
شمارهٔ ۹۸
دل خستهٔ سال و بستهٔ ماه نماند
فانی شد و از نیک و بد آگاه نماند
از بس که فرو رفت به اندیشهٔ تو
اندیشهٔ غیر را در او راه نماند
عطار نیشابوری : باب چهارم: در معانی كه تعلّق به توحید دارد
شمارهٔ ۹۹
چون باز دلم غمِ ترا زقّه نهاد
بر پردهٔ چرخ هفتمش شقّه نهاد
ز اندیشهٔ هر دو کون آزادی، رست
کاندیشهٔ هر دو کون در حقّه نهاد
عطار نیشابوری : باب چهارم: در معانی كه تعلّق به توحید دارد
شمارهٔ ۱۰۰
در عشق توام شادی و غم هیچ نبود
پندار وجودم چو عدم هیچ نبود
هر حیله که بود کردم و آخر کار
معلومم شد کان همه هم هیچ نبود
عطار نیشابوری : باب پنجم: در بیان توحید به زبان تفرید
شمارهٔ ۱۳
گر هست دلی، ز عشق، دیوانه به است
چه عشق کدام عشق افسانه به است
روزی دو ز خانه رخت بردیم برون
با خانه شدیم زانکه هم خانه به است
عطار نیشابوری : باب ششم: در بیان محو شدۀ توحید و فانی در تفرید
شمارهٔ ۲
این سودایی که میدواند ما را
هرگز نتوان نشاند این سودا را
گویند که خویش را فرود آر آخر
دربند چگونه آورم دریا را
عطار نیشابوری : باب ششم: در بیان محو شدۀ توحید و فانی در تفرید
شمارهٔ ۱۸
در عشق دل من چو پریشانی گشت
در پای آمد بیسر و سامانی گشت
هرچند برونِ پرده حیرانی بود
چون رفت درونِ پرده سلطانی گشت
عطار نیشابوری : باب ششم: در بیان محو شدۀ توحید و فانی در تفرید
شمارهٔ ۳۴
مستم ز می عشق و خراب افتاده
برخاسته دل بیخور و خواب افتاده
در دریایی که آنست در سینهٔ ما
جان رفته و تن بر سر آب افتاده
عطار نیشابوری : باب ششم: در بیان محو شدۀ توحید و فانی در تفرید
شمارهٔ ۵۰
در عشق مرا عقل شد و رای نماند
جان نیز ز دست رفت و بر پای نماند
دی، مِه ز دو کون بود جولانگه فکر
امروز،‌ببین که فکر را جای نماند
عطار نیشابوری : باب ششم: در بیان محو شدۀ توحید و فانی در تفرید
شمارهٔ ۵۲
هر جان که چو جان من گرفتار آید
پیوسته درین راه طلبکار آید
تا چند روم که هر نفس صد وادی
از هر سویم همی پدیدار آید
عطار نیشابوری : باب ششم: در بیان محو شدۀ توحید و فانی در تفرید
شمارهٔ ۶۳
چون بادیهٔ عشق، مرا پیش آمد
هر گامم ازو ز صد جهان بیش آمد
دل رفت و درین بادیه تک زد عمری
خود بادیه او بود چو با خویش آمد
عطار نیشابوری : باب ششم: در بیان محو شدۀ توحید و فانی در تفرید
شمارهٔ ۶۴
آن دم که چو بحر کل شود ذات مرا
روزن گردد جملهٔ ذرات مرا
زان میسوزم، چو شمع، تا در ره عشق
یک وقت شود جملهٔ اوقات مرا
عطار نیشابوری : باب ششم: در بیان محو شدۀ توحید و فانی در تفرید
شمارهٔ ۶۶
زان گشت دلم خراب از هر ذرّه
تا برخیزد نقاب از هر ذرّه
چون پرده براوفتاد دل در نگریست
میتافت صد آفتاب از هر ذرّه
عطار نیشابوری : باب ششم: در بیان محو شدۀ توحید و فانی در تفرید
شمارهٔ ۶۹
در عشق وجود و عدمم یک سان است
شادی و غم و بیش و کمم یک سان است
تا کی گویی که فصل خواهی یا وصل
زین هر دو مپرس کاین همم یک سان است
عطار نیشابوری : باب ششم: در بیان محو شدۀ توحید و فانی در تفرید
شمارهٔ ۷۰
در عالم عشق محو و ناچیز شدیم
بالای مقام عقل و تمییز شدیم
گویی هر دم ز عالمی صد چندین
بگذاشته و اهل عالمی نیز شدیم
عطار نیشابوری : باب ششم: در بیان محو شدۀ توحید و فانی در تفرید
شمارهٔ ۷۷
دل سوختهٔ جمال او میبینم
جان شیفتهٔ وصال او میبینم
چندان که درین دایره برمیگردم
نقصان خود و کمال او میبینم
عطار نیشابوری : باب ششم: در بیان محو شدۀ توحید و فانی در تفرید
شمارهٔ ۷۸
ما مذهبِ عشقِ روی آن مه داریم
وز هرچه جزوست دست کوته داریم
گر درگه ما بسته شود در ره عشق
در هر گامی هزاردرگه داریم
عطار نیشابوری : باب ششم: در بیان محو شدۀ توحید و فانی در تفرید
شمارهٔ ۸۴
از عشق تو آمدم به جان چتوان کرد
سرگشته شدم گرد جهان چتوان کرد
چیزی که ز مین و آسمان تشنه بدانْسْتْ
من سیر نمیشوم از آن چتوان کرد
عطار نیشابوری : باب ششم: در بیان محو شدۀ توحید و فانی در تفرید
شمارهٔ ۸۵
گه عشق تو در میان جان دارم من
گه جان ز غم تو بر میان دارم من
آن چیز که از عشق تو آن دارم من
حقا که ز جان خود نهان دارم من