عبارات مورد جستجو در ۲۵۹۸۲ گوهر پیدا شد:
صائب تبریزی : تکبیتهای برگزیده
تک‌بیت شمارهٔ ۱۳۱۸
بیستون را الم مردن فرهاد گداخت
سنگ را آب کند داغ عزیزان دیدن
صائب تبریزی : تکبیتهای برگزیده
تک‌بیت شمارهٔ ۱۳۶۴
خون می‌خورد کریم ز مهمان سیرچشم
داغ است عشق از دل بی‌آرزوی من
صائب تبریزی : تکبیتهای برگزیده
تک‌بیت شمارهٔ ۱۳۷۲
من و سیری ز عقیق لب خوبان، هیهات
خشکتر می‌شود از می‌ لب پیمانهٔ من
صائب تبریزی : تکبیتهای برگزیده
تک‌بیت شمارهٔ ۱۳۷۴
رفتی و رفت روشنی از چشم و دل مرا
با میهمان ز خانه صفا می‌رود برون
صائب تبریزی : تکبیتهای برگزیده
تک‌بیت شمارهٔ ۱۳۹۷
از زاهدان خشک مجو پیچ و تاب عشق
ابروی بی اشارهٔ محراب را ببین
صائب تبریزی : تکبیتهای برگزیده
تک‌بیت شمارهٔ ۱۳۹۸
خون مرا به گردن او گر ندیده‌ای
در ساغر بلور، می‌ ناب را ببین
صائب تبریزی : تکبیتهای برگزیده
تک‌بیت شمارهٔ ۱۴۰۶
نمی‌دانم کجا آن شاخ گل را دیده‌ام صائب
که خونم را به جوش آورد رنگ آشنای او
صائب تبریزی : تکبیتهای برگزیده
تک‌بیت شمارهٔ ۱۴۱۴
درین راه به دل نزدیک، گمراهی نمی‌باشد
که جای سبزه خیزد خضر از صحرای عشق تو
صائب تبریزی : تکبیتهای برگزیده
تک‌بیت شمارهٔ ۱۴۱۹
حقّ ما افتادگان را کی توان پامال کرد؟
بوسهٔ من کارها دارد به خاک پای تو!
صائب تبریزی : تکبیتهای برگزیده
تک‌بیت شمارهٔ ۱۴۲۱
در جبههٔ ستارهٔ من این فروغ نیست
یارب به طالع که شدم مبتلای تو؟
صائب تبریزی : تکبیتهای برگزیده
تک‌بیت شمارهٔ ۱۴۲۸
حرف گفتن در میان عشق و دل انصاف نیست
صاحب منزل ازو، منزل ازو، اسباب ازو
صائب تبریزی : تکبیتهای برگزیده
تک‌بیت شمارهٔ ۱۴۳۹
سوگند می‌دهم به سر زلف خود ترا
کز من اگر شکسته‌تری یافتی بگو
صائب تبریزی : تکبیتهای برگزیده
تک‌بیت شمارهٔ ۱۴۶۰
هر چند برآوردهٔ آن جان جهانم
چون خانه ندارم خبر از صاحب خانه
صائب تبریزی : تکبیتهای برگزیده
تک‌بیت شمارهٔ ۱۴۹۷
تویی در دیده‌ام چون نور و محرومم ز دیدارت
نمی‌دانم ز نزدیکی کنم فریاد، یا دوری
صائب تبریزی : تکبیتهای برگزیده
تک‌بیت شمارهٔ ۱۵۰۰
لب نهادم به لب یار و سپردم جان را
تا به امروز به این مرگ نمرده‌ست کسی
صائب تبریزی : تکبیتهای برگزیده
تک‌بیت شمارهٔ ۱۵۳۶
کمند زلف در گردن گذشتی روزی از صحرا
هنوز از دور گردن می‌کشد آهوی صحرایی
حافظ : اشعار منتسب
شمارهٔ ۱
ما برفتیم، تو دانی و دل غمخور ما
بخت بد تا به کجا می برد آبشخور ما
از نثار مژه چون زلف تو در زر گیرم
قاصدی کز تو سلامی برساند بر ما
به دعا آمده‌ام هم به دعا دست بر آر
که وفا با تو قرین باد و خدا یاور ما
فلک آواره به هر سو کندم می‌دانی؟
رشک می‌آیدش از صحبت جان پرور ما
گر همه خلق جهان بر من و تو حیف برند
بکشد از همه انصاف ستم داور ما
روز باشد که بیاید به سلامت بازم
ای خوش آن روز که آید به سلامی بر ما
به سرت گر همه آفاق به هم جمع شوند
نتوان برد هوای تو برون از سر ما
تا ز وصف رخ زیبای تو ما، دم زده‌ایم
ورق گل خجل است از ورق دفتر ما
هر که گوید که کجا رفت خدا را حافظ
گو به زاری سفری کرد و برفت از بر ما
حافظ : اشعار منتسب
شمارهٔ ۲
صبح دولت می‌دمد کو جام همچون آفتاب
فرصتی زین به کجا باشد بده جام شراب
خانه بی‌تشویش و ساقی یار و مطرب نکته‌گوی
موسم عیش است و دور ساغر و عهد شباب
از پی تفریح طبع و زیور حسن طرب
خوش بود ترکیب زرین جام با لعل مذاب
از خیال لطف می مشاطهٔ چالاک طبع
در ضمیر برگ گل خوش می‌کند پنهان گلاب
شاهد و مطرب به دست‌افشان و مستان پایکوب
غمزهٔ ساقی ز چشم می‌پرستان برده خواب
تا شد آن مه مشتری درهای حافظ را به نقد
می‌رسد هر دم به گوش زهره گلبانگ رباب
حافظ : اشعار منتسب
شمارهٔ ۳
اگر به لطف بخوانی مَزید الطاف است
وگر به قهر برانی درون ما صاف است
بیان وصف تو گفتن نه حد امکان است
چرا که وصف تو بیرون ز حد اوصاف است
ز چشم عشق توان دید روی شاهد غیب
که نور دیدهٔ عاشق ز قاف تا قاف است
چو سرو سرکشی ای یار سنگدل با ما
چه چشمهاست که از روی تو بر اطراف است
تو را که مایهٔ خلد است نیاز همتا نیست
از این مثال گزینم روان در اطراف است
ز مُصحَف رخ دلدار آیتی بر خوان
که آن بیان مقامات کشف کشّاف است
عدو که منطق حافظ طمع کند در شعر
همان حدیث هُما و طریق خطّاف است
حافظ : اشعار منتسب
شمارهٔ ۵
هوس باد بهارم به سوی صحرا برد
باد بوی تو بیاورد و قرار از ما برد
هرکجا بود دلی چشم تو برد از راهش
نه دل خسته بیمار مرا تنها برد
آمد و گرم ببرد آب رخم اشک چو سیم
زر به زر داد کسی کامد و این کالا برد
دل سنگین ترا اشک من آورد به راه
سنگ را سیل تواند به لب دریا برد
دوش دست طربم سلسلهٔ شوق تو بست
پای خیل خردم لشکر غم از جا برد
راه ما غمزهٔ آن ترک‌کمان ابرو زد
رخت ما هندوی آن سرو سهی بالا برد
جام می پیش لبت دم ز روان‌بخشی زد
آب وی آن لب جان‌بخش روان‌افزا برد
بحث بلبل بر حافظ مکن از خوش سخنی
پیش طوطی نتوان نام هزارآوا برد