عبارات مورد جستجو در ۱۰۷۶۰ گوهر پیدا شد:
سید حسن غزنوی : رباعیات
شمارهٔ ۱۶
از دل همه آسایش جان رفت ز دست
وز دل تن بیچاره بدین روز نشست
در جمله هر مراد و مقصود که هست
نومید شدم زین دل امید پرست
سید حسن غزنوی : رباعیات
شمارهٔ ۲۱
ای دوست مرا غمت چو موئی کرده است
صدگونه بلا از تو برون آورده است
گفتم که مگر غم تو من می خوردم
می در نگرم غمت مرا می خورده است
سید حسن غزنوی : رباعیات
شمارهٔ ۳۷
دل را چو هوای آن دل آرای گرفت
دست غمش آمد و مرا پای گرفت
گفتی که اگر صبر کنم نیک آید
تا نیک آید بد آمد و جای گرفت
سید حسن غزنوی : رباعیات
شمارهٔ ۳۸
جان جز به امید تو سکونی نگرفت
دیوانه شد و ز دم فسونی نگرفت
آن دل که چو تو عشق زبونی نگرفت
افسوس که خون گرفت و خونی نگرفت
سید حسن غزنوی : رباعیات
شمارهٔ ۴۲
یک وعده که نیم عشوه بد یار نداد
در گلشن وصل خود مرا خار نداد
بر تخت دلم به پادشاهی بنشست
پس مردمک چشم مرا بار نداد
سید حسن غزنوی : رباعیات
شمارهٔ ۴۳
یارم چو کلاله بر گل و لاله نهاد
جان نیز دل شکسته بر ناله نهاد
مسکین دل من امید یک روزه نداشت
باری به چه حرص این غم صد ساله نهاد
سید حسن غزنوی : رباعیات
شمارهٔ ۴۶
هر شب که رخ سپهر گلشن گردد
عالم تاریک چون دل من گردد
صد آه بر آوردم ز آیینه دل
کابینه دل ز آه روشن گردد
سید حسن غزنوی : رباعیات
شمارهٔ ۵۰
نقد دلم از غمت عیاری دارد
جان بی تو بر اندوه تو کاری دارد
هرگز نکنی به نیک و بد یاد مرا
بیچاره کسی که چون تو یاری دارد
سید حسن غزنوی : رباعیات
شمارهٔ ۵۱
هرگز به وفا ز تو گمان نتوان برد
جز جور و جفا از تو نشان نتوان برد
در وصل دو روزه تو دل نتوان بست
وز هجر همیشه تو جان نتوان کرد
سید حسن غزنوی : رباعیات
شمارهٔ ۵۵
دل را بدمی شاد نمی یارم کرد
چون خاک شدم یاد نمی یارم کرد
دارم سخنان یاد نمی یارم کرد
فریاد که فریاد نمی یارم کرد
سید حسن غزنوی : رباعیات
شمارهٔ ۶۴
دردا که دلم به وصل تو شاد نماند
وز خاک درت به دست جز باد نماند
جانی که ترا عزیز می داشت برفت
صبری که مرا غرور می داد نماند
سید حسن غزنوی : رباعیات
شمارهٔ ۶۶
هوشم سوی یار ناجوانمرد بماند
بی عارض گلگونش رخم زرد بماند
گفتم که مگر دردم ازاین دل بشود
بازی بازی دل بشد و درد بماند
سید حسن غزنوی : رباعیات
شمارهٔ ۶۷
نی باد سحر بادم سر دم ماند
نی گونه زر بروی زردم ماند
در هر که نگه کنم ازو زار ترم
هم درد من خسته به دردم ماند
سید حسن غزنوی : رباعیات
شمارهٔ ۷۸
یک روز مرا کار به سامان نرود
دل باز نیاید به من و جان نرود
برما سزد ار بخت به فرمان نرود
امروز به دست ماست نیز آن نرود
سید حسن غزنوی : رباعیات
شمارهٔ ۸۶
در عشق نماند دیده را جای امید
تا آخر اگر چنین بود وای امید
دستم چو نمی رسد به سودای امید
در دامن غم کشیده ام پای امید
سید حسن غزنوی : رباعیات
شمارهٔ ۸۷
هر لحظه کنی دلا یکی درد شکار
وانگه به هزار محنتم بکشی زار
دانی چکنی مرا به من باز گذار
وین دست عنایت از سر من بردار
سید حسن غزنوی : رباعیات
شمارهٔ ۹۶
پیش لب خود یاد شکر هیچ مگیر
پایان چو شد این سخن ز سر هیچ مگیر
گفتی تو مرا چو باد در سر داری
خاک قدم توام دگر هیچ مگیر
سید حسن غزنوی : رباعیات
شمارهٔ ۱۰۰
از درد دل پر غمم ای ماه به ترس
وی خفته ز ناله سحرگاه به ترس
در هر نفسی تعبیه دارم آهی
ای آینه میگویمت از آه به ترس
سید حسن غزنوی : رباعیات
شمارهٔ ۱۱۰
هر دم جنگ است با من مسکینش
هر لحظه فزون است چو مهرم کینش
سبحان الله زبان تلخش نگرید
بیزار شدم از آن لب شیرینش
سید حسن غزنوی : رباعیات
شمارهٔ ۱۱۹
ای چرخ فلک قد بخم از زلف توام
در دوخته تا جامه ماتم ز توام
با این همه هر تیغ که داری بگذار
گر از تو سپر بیفکنم همچو توام