عبارات مورد جستجو در ۱۰۷۶۰ گوهر پیدا شد:
طبیب اصفهانی : قطعات
شمارهٔ ۸
بس که ساغر چشم مخمورش ز خون دل گرفت
رنگ خون مژگان او چون خنجر قاتل گرفت
خوشدلی در طالع من نیست گویا روزگار
در سرشتم آب از چشم تری در گل گرفت
طبیب اصفهانی : قطعات
شمارهٔ ۱۰
گر فلک سازد جدا از آن گوهر یکتا مرا
چون صدف گردد کف افسوس سر تا پا مرا
ترسم آن آتش که از عشق تو سوزد بر سرم
رفته رفته افکند مانند شمع از پا مرا
طبیب اصفهانی : رباعیات
شمارهٔ ۳
بازم به کمین غمزه پنهانی هست
زخمی به دل از کاوش مژگانی هست
تا چند تو بر گریه ما می خندی
گویا نشنیده ای که هجرانی هست
طبیب اصفهانی : رباعیات
شمارهٔ ۵
گر فلک سازد جدا زان گوهر یکتا مرا
چون صدف گردد کف افسوس سرتاپا مرا
ترسم آن آتش که از عشق تو سوزد بر سرم
رفته رفته افکند مانند شمع از پا مرا
طبیب اصفهانی : رباعیات
شمارهٔ ۶
چندان غم هجران تو در دل دارم
روزی که فلک از تو بریده است مرا
می دانم آنکه آفریده است مرا
کس با لب پرخنده ندیده است مرا
طبیب اصفهانی : رباعیات
شمارهٔ ۹
هرگز دل من به عیش فیروز مباد
بی ناله زار و آه جانسوز مباد
گر روز خوش اینست که یاران دارند
یارب شب محنت مرا روز مباد
طبیب اصفهانی : رباعیات
شمارهٔ ۱۵
هر کس به من سوخته خرمن سازد
شرطست که با ناله و شیون سازد
بر شاخ گلی که سرزند از خاکم
ای کاش که بلبلی نشیمن سازد
طبیب اصفهانی : رباعیات
شمارهٔ ۱۷
ای آن که چو بگذری تو بر یاد دلم
جز گریه نگیرد زغمت داد دلم
تا از تو جدا فتادم ای وای بمن
یادت نرسد اگر به فریاد دلم
طبیب اصفهانی : رباعیات
شمارهٔ ۱۹
دردا که بت ستیزه کاری دارم
وز غمزه او جان فگاری دارم
مردم گویند روزگارت چونست
می پندارند روزگاری دارم
طبیب اصفهانی : رباعیات
شمارهٔ ۲۰
عمریست که تیره روزگارم چه کنم؟
افتاده ز چشم اعتبارم چه کنم؟
گر وقت گریبان شده دستم چه عجب
رفته است ز کف دامن یارم چه کنم؟
طبیب اصفهانی : رباعیات
شمارهٔ ۲۲
گر بی تو به بزم عیش ساغر زده ام
صد غوطه به خون دیده تر زده ام
مانند سبوی باده مانده است بجای
دستی که به هجران تو بر سر زده ام
طبیب اصفهانی : رباعیات
شمارهٔ ۲۳
گویند به من که بیقراری نکنم
شبهای فراق اشگباری نکنم
تا هست مرا آتش عشقش بر سر
یک لحظه چو شمع ترک زاری نکنم
طبیب اصفهانی : رباعیات
شمارهٔ ۲۴
نه ذوق من از وصل نگاری دارم
نه شوق گل و سیر بهاری دارم
کافیست مرا همین که در کنج غمی
بنشسته خیال چون تو یاری دارم
طبیب اصفهانی : رباعیات
شمارهٔ ۲۶
ای آن که به غیر از تو مرا یاری نه
جز یاد توام مونس و غمخواری نه
شبهای دراز هجر دور از رخ تو
چون شمع به جز گریه مرا کاری نه
طبیب اصفهانی : رباعیات
شمارهٔ ۲۸
در محفل غیر باده چون نوش کنی
درباره من حرف کسان گوش کنی
چون عهد وفای خویش ترسم که مرا
یک باره ز خاطرت فراموش کنی
طبیب اصفهانی : رباعیات
شمارهٔ ۲۹
رفت آن که به صبر خود گمان داشتمی
اندوه تو را میان جان داشتمی
دردا که کنون ز پرده بیرون افتاد
آن راز که سالها نهان داشتمی
طبیب اصفهانی : مثنوی
ساقی نامه
بیا ساقی دلم آشفته تست
درین میخانه گفته گفته تست
بده جامی که بس حالم خرابست
دل اندوهناکم در عذابست
طبیبا چون ترا طی شد جوانی
گذشت ایام عیش وکامرانی
کنون اندیشه کن وقتست وقتست
خموشی پیشه کن وقتست وقتست
بکنج بی کسی رو با دل خوش
که کنج بی کسی جائیست دلکش
بسا محفل بسا مجلس که دیدی
بسا کز جام عشرت می کشیدی
کناری رو چو تیرت از کمان جست
خجل منشین شکارت چون شد از دست
گریزان شو زمشت جاهلی چند
بده دستی بدست کاهلی چند
که شاید عاقبت کامت برآید
میان کاملان نامت برآید
زتنهائی دلت آشفته تا کی
رفیقان رفته و تو خفته تا کی
درین وادی مکن خوابی و برخیز
ازین چشمه بکش آبی و برخیز
اگر گردی چو اختر گرد آفاق
شوی تا بر سر این نیلوفری طاق
درون پرده راه جستجو نیست
همه اسرار و اذن گفتگو نیست
بود اسرار پنهانت شود حل
برآئی چون برین خاکستری تل
خداوندا «طبیب » منفعل را
اسیر خاکدان آب و گل را
از این زندان غم آزادیش بخش
درین ویران ره آبادیش بخش
منم چون لاله در هامون نشسته
بخاک افتاده و در خون نشسته
به بخت خود چو مجنون مانده در جنگ
نشسته تا کمر چون کوه در سنگ
نمی بینم درین صحرای اندوه
هم آوازی که با ما خاست جز کوه
ولی او هم هم آوازی چه داند
جمادی رسم دمسازی چه داند
طبیب اصفهانی : مفردات
شمارهٔ ۴
مردم از هجر و همان در پی آزار منست
که درین شهر به بیرحمی دلدار منست؟
طبیب اصفهانی : مفردات
شمارهٔ ۹
نگفتم عنچه دل هرگزم خندان نخواهد شد
گلی کافسرد اگر خندان شود چندان نخواهد شد
طبیب اصفهانی : مفردات
شمارهٔ ۱۰
به این ذوق گرفتاری که من دارم زهی حسرت
که صیاد از کمین رفت و نیفتادیم در دامش