عبارات مورد جستجو در ۹۷۰۶ گوهر پیدا شد:
آذر بیگدلی : غزلیات
شمارهٔ ۱۸۳
غم نیست دلا در دی، گر توبه ز می کردی
بشکن، چو بهار آمد، هر توبه که دی کردی
گفتی: کنمت رحمی، کردی چو زغم کشتی!
ای سست وفا دیدی، کی گفتی و کی کردی؟!
نه کرد و نه خواهد کرد، آتش به نی ای مطرب؛
کاری که تو با جانم، از ناله ی نی کردی
تا دل ز غمت دم زد، کشتیش؛ کنون بنگر
جرمی که ز وی دیدی، ظلمی که به وی کردی!
تا کی به جهان جویی، افزونی عمر آذر
خود گوی چه افزودت، این عمر که طی کردی؟!
آذر بیگدلی : غزلیات
شمارهٔ ۲۰۴
کجایی یوسف ثانی، کجایی؟!
جدا از پیر کنعانی کجایی؟!
به دست اهرمن، حیف است خاتم
تو ای دست سلیمانی کجایی؟!
سرت گردم، کنون از صحبت دوش
نداری گر پشیمانی کجایی
چو افتد فکر معموری به خاطر
همین گویم که ویرانی کجایی؟!
چو گیرد دامنم را خار امید
همین نالم که عریانی کجایی؟!
مسلمانان نمی پرسند حالم
کجایی ای مسلمانی کجایی؟!
مگو از کعبه و بت خانه آذر
که می دانم نمی دانی کجایی؟!
آذر بیگدلی : قطعات
شمارهٔ ۱
پیش ازین، مدح هر که گفتندی
یافتندی ز جود او صله ها
گر اثر می نکرد، ز آتش هجو
ریختندی بجانش آبله ها
این زمان، نه بمدح ممنون اند
نه ز هجو است بر زبان گله ها
داد داد، از فزونی امساک؛
آه آه، از کمی حوصله ها
بعد ازین بایدم فرستادن
بعدم زین گروه قافله ها
بلکه آرند مزد مرثیه پیش
فگنم چون ز نوحه زلزله ها
آدم زنده هم نمانده، دریغ
کآدمی خوار گشته قابله ها
دفتر انتخاب را گردون
داد بر باد و مانده باطله ها
از که گیرم دیت؟ که افزون است
از مجانین جنون عاقله ها!
آذر بیگدلی : قطعات
شمارهٔ ۵ - قطعه
آذر کسان که با تو دم از شاعری زنند
جغدند و جغد را نفس بلبل آرزوست
کی گربه پا بجرگ پلنگان نهد اگر
از شخص شیر بر تن او در کشند پوست
گیرم ذباب، جلوه گر آید بشکل نحل؛
کو نیش بهر دشمن و، کو نوش بهر دوست؟!
آذر بیگدلی : قطعات
شمارهٔ ۱۱ - تاریخ جلوس ابوالفتح خان ابن کریم خان زند - (۱۱۹۳ ه.ق)
چرا خون نگریم، چرا می ننوشم؟!
که رفت از جهان کسری و خسرو آمد!
پدر رفت و، آمد پسر لوحش الله؛
جهان از کرم خالی و مملو آمد
کریم اسم، شاه کردم پروری شد؛
سخن سنج ماهی، سخا پرتو آمد
ز گیتی ابوالنصر شاه کهن شد
بعالم ابوالفتح شاه نو آمد
ز خلقش، جهان رشک باغ جنان شد
ز جودش، گهر در شمار جو آمد
درین ماتم و سور جانسوز دلکش
که تاریخ را هر کسی پیرو آمد
رقم کرد آذر کز ایوان شاهی
برون رفت کاووس و کیخسرو آمد
آذر بیگدلی : قطعات
شمارهٔ ۱۳ - قطعه
شنیدم ز قیصر ستمدیده یی
چنین گفت چون قصر قیصر نماند
که: الحمدلله در روزگار
ستمکش بماند و، ستمگر نماند!
آذر بیگدلی : قطعات
شمارهٔ ۱۴ - و له علیه الرحمه
خوش آمد این کهن رسمم از آنان
که خود را از بزرگان میشمارند
که چون بیرون روند از ملک ناچار
بجای خود، بزرگی باز دارند
که هر جا نخل بخل و ظلم بینند
کنند و تخم جود و عدل کارند
ز پا افتادگان را، دست گیرند؛
بکار دستگیری، پافشارند
بدرد بیدلان، درمان فرستند؛
بزخم بیکسان، مرهم گذارند
نه اینان، کز قضای آسمانی؛
کنون در شهر ایران شهریارند
بشمع مجلس دانش، نسیمند؛
بچشم مردم دانا، غبارند!
جهان کرده چو ابر تیر ماهی
سیاه و قطره یی هرگز نبارند
بشهری چون روند از شهری، آنجا
ز خود ناکس تری را برگمارند
کزان هر شیوه ی ناخوش که بینند
به نباش نخستین رحمت آرند
غرض، آیین مردی این نباشد
که مردان جان بنا مردان سپارند!
آذر بیگدلی : قطعات
شمارهٔ ۱۸ - خواجه ی نوکیسه
شبی بخلوتی از چشم تنگ چشمان دور
نه هوشیار و نه مست و نه خفته نه بیدار
نشسته بودم و در سینه کینه یی نه ز کس
نشسته بودم و بر لب شکایتی نه ز یار
زبان بریده، ز ذکر جهان، مگر زدو ذکر؛
قدم کشیده ز کار جهان، مگر زدو کار
نخست، در طلب نعمت نیامده شکر
دگر ز خجلت جرم گذشته استغفار
که ناگهان، یکی از دوستان روحانی
ز در درآمد با جسم زار و جان نزار
بگریه گفت: تو هم حال من نمی پرسی
درین دیار، که یاری نپرسد از غم یار؟!
بآستین، ز رخش گرد رفتم و گفتم:
ز چیست گریه ات؟ ای از دلم ربوده قرار!
بگفت: داشتم از روزگار دوش غمی
که گر شمارمش امروز، تا بروز شمار
نگفته باشم از آنها، مگر کمی از بیش
نگفته باشم از آنها، مگر یکی ز هزار
میانه ی من و دل، گفتگو که شد، ناگاه
سحر بباغ مرا خضر ره نسیم بهار
بباغ رفتم و، هر سو نظاره میکردم
ز بخت بد، بیکی مجلسم فتاد گذار
خجسته مجلسی از خواجگان دو صف بسته
یکی غریب نواز و یکی ضعیف آزار
ستاده من متحیر درین میان ناگاه
ز لطف خواند مرا سوی خود یکی ز کنار
پس از سلام، بمجلس درآمدم به ادب؛
رخم ز خجلت زرد و دلم ز شرم فگار
بگوشه یی که نمودند جای، بنشستم
کشیده سر بگریبان غم، چو بوتیمار
ز کبر خواجه ی نوکیسه ی دنی زاده
ز هم نشینی من، آمدش همانا عار
درید بیجهتم پوستین ز کینه و کرد
بجرم شرکت نظم نظامیم آزار
علامت بد عالم، ز علم کرد اعلام؛
شعار ناخوش شاعر، ز شعر کرد اشعار
کنون بگو چکنم؟!- گفتمش : گناه ز تست،
فقیر را به غنی، مور را بمار چکار؟!
نه تو ز آدمی افزون، نه او ز شیطان کم
که وقت سجده که فرمودش ایزد جبار
چه گفت؟ - گفت ز تیره دلی و خودبینی
«خلقته من طین و خلقتنی من نار»
آذر بیگدلی : قطعات
شمارهٔ ۲۵
چون کیسه ز زر تهی شود کاسه ز آش
گردد هنرت نهان، شود عیبت فاش
آذر بیگدلی : قطعات
شمارهٔ ۳۱ - و له هزل
شعر مردان، بمدح نامردان
هست دور از من و تو حیض رجال
در خرابات روسبی، مپسند
جلوه گاه مخدرات حجال
گفتمی این سخن تمام اگر
تنگ چون قافیه، نبود مجال
آذر بیگدلی : قطعات
شمارهٔ ۳۴
دوش، از گردش فلک که مدام
شاد غمگین کند، عزیز ذلیل
خاست آواز پایی و گفتم:
صور اول دمید اسرافیل
قاصدی دل سیاه و روی ترش
دیدم آمد زرنگ با زنبیل
کوزه یی چند داشت زنبیلش
ببهای خفیف و وزن ثقیل
تار چون بخت بیکسان غریب
تیره چون روی مفلسان معیل
گرد، چون گوی کودکان نحیف
تنگ، چون چشم خواجگان بخیل
پوست بر سر همه چو سلاخان
که هم از جیفه شان بود مندیل
بشمار در بهشت، ولی
گویی افتاد از سقر قندیل
داشت هر یک دوازده رخنه
چون ز دست و عصای موسی، نیل
همه، چون داغ لاله از سودا
دامن آلوده شان برب قلیل
حاش لله، چه رب و چه کوزه؟!
خم نیلی، در آن عصاره ی نیل!!
یا ز دود سریشم ماهی
خرده یی مانده در ته پاطیل
یا درین راه، پیک روی سیاه؛
که چو ابلیس بوده در تضلیل
ریخته آبروی خود در وی
روی بی آبش، اینک است دلیل
لیک از ضعف، معده ی کوزه
گشته فاسد، نیافته تحلیل
امتحان را، زدم در آن انگشت
گویی از سرمه دان برآید میل
بسته من لب ز خشم و، او میگفت؛
زیر لب: این که را کنم تحویل؟
گفتمش : کیستی تو، و اینها چیست؟!
که پسندیده بر من این تحمیل؟!
از چه اقلیمی، از کدامین شهر؟!
از چه او یماقی، از کدامین ایل؟!
گفت: من قاصدم ز حضرت آن
کش بود کف برزق خلق کفیل
سیدی از سلاله ی احمد
نام او احمد از نژاد خلیل
اینک از قم که دار الایمان است
او فرستادت این علی التعجیل
باورم نامد، آنچه گفت از وی
خورد چون رب، قسم برب جلیل
گفتمش: چیست باعث قلت؟
گفت: گفتند: رب للتقلیل
گفتم: استغفر الله، ای ملعون!
گفتم: استغفر الله، ای ضلیل
مشتغل من بمدح او، نسزد
کز تو در کارم افگند تعطیل
عجبا، کان حریف عهد گسل ؛
با چنین ارمغانت کرده گسیل
بوبد، آن، کش مشام نیست ضعیف
جوید، آن کش نظر نگشت کلیل!
سمن از ساحت چمن، نه خسک
نافه از آهوی ختن نه بسیل
نفرستاده یا وی این تحفه
یا فرستاده کردیش تبدیل
گفت: نه؛ گفتم: این همه هزل است
ز منش گوی، ای مرا تو وکیل
نیک هر کار می کند، نیک است؛
کل فعل من الجمیل جمیل
تا محلل، سیم مطلقه را
از حلولی بشو کند تحلیل
هم محبت برد، زر محلول
هم عدویت شود سراحلیل
آذر بیگدلی : قطعات
شمارهٔ ۳۸ - هجو
ناکسی بیخبر از کار که باد
از سرش سایه ی درویشان کم
خرقه ی پشم بکسوت پوشید
شد ازو پایه ی درویشان کم
بود بس آرزویش، غافل ازین
که بود وایه ی درویشان کم
بعد از آن کرد ببر جامه ی زر
دید چون مایه ی درویشان کم
کند چون خرقه ی پشمین گفتم:
پشمی از خ... درویشان کم
آذر بیگدلی : قطعات
شمارهٔ ۴۸ - و له رحمه الله
بخرام صبا سوی قم از خطه ی کاشان
ای چون سخن من، حرکات تو لطیفه
رو تا حرم فاطمه ی موسی جعفر
کآنجا فگند آهوی چین نامه زنیفه
و آنگاه بآن سید محمود، محمد
بر گوی که ای صاحب اخلاق شریفه
جمعیت یاران، که نباشی تو در آنجا؛
ماند به پریشانی اجماع سقیفه
گفتم: ز غلای غله شد دستگهم تنگ
چندانکه وسیع است فتاوی حنیفه
گفتی: ز خلیفه است همه حاصل بغداد؛
بغداد خراب است، چه بخشی بخلیفه؟!
با بیع و شرا آمدن غله گرانی است
ای وای اگرم کار فتادی بوظیفه
آذر بیگدلی : قطعات
شمارهٔ ۵۷ - و له قطعه
اصفهان، مصر بود و شد کوفه؛
ای که سر خیل کنیه ور زانی
کس بظلمت رضانه، گر نبود؛
مادرش زانیه، پدر زانی
بر سر خلق، دل نلرزیدت
دلشان گوی کز چه لرزانی؟!
دادی ایمان بهای نان، جان نیز
من دهم زر، که بیخبر زانی
پاره ی نان خوریم هر دو، ولی
بگرانی تو، من به ارزانی
بمن آن پاره نان گوارا باد
بتو این حرص و آز ارزانی
داشتم ز اهل آن دیار شگفت
خوانددهقان پیر برزانی
زاد مردی نزاده مادر دهر
گویی این پیره زن، پسر زا، نی
ترکیب بندها و ترجیع بندها
آذر بیگدلی : رباعیات
شمارهٔ ۵۸
چون کار نظر به پاک‌بینی برسد
یا زور کمر به دار چینی برسد
نبود عجب ار، ز گفتگوی زن و شوی
زحمت به برادران دینی برسد
آذر بیگدلی : رباعیات
شمارهٔ ۷۰
یاران که، ز دلتنگی من، تنگ دلند؛
گر یاری من نکرده از من بحلند!
ایشان خجل از من، که ندادندم کام؛
من زین خجلم، که از من ایشان خجلند!
آذر بیگدلی : رباعیات
شمارهٔ ۷۲
دونان، اگرت دونان بدریوزه دهند؛
یا در عوض نماز، یا روزه دهند
پایت شکنند، و آنگهی موزه دهند؛
آبت ریزند، و آنگهی کوزه دهند!
آذر بیگدلی : رباعیات
شمارهٔ ۷۹
ای فوج طبیب را بدوزخ قائد
خواهی شودت قیمت مسهل عائد
زر نیست،ولی هر آنچه مسهل خوردم
واپس دهم اکنون مع شیء زائد
آذر بیگدلی : رباعیات
شمارهٔ ۱۰۹
یا رب مپسند کعبه گردد ناووس
دهقان گیرد کاسه، ز دست کاووس
بر ساعد روسبی نشیند شاهین
در خانه ی روستا خرامد طاووس
آذر بیگدلی : رباعیات
شمارهٔ ۱۶۲
جار جنبم گر ندهد جاریه به
مار ار کشدم، ز منت ماریه به
......................................
عریان تنیم ز جامه ی عاریه به