عبارات مورد جستجو در ۸۴۵۶ گوهر پیدا شد:
مشتاق اصفهانی : رباعیات
شمارهٔ ۵۷
عمرم همه در کشیدن جور گذشت
ایام حیات من به این طور گذشت
رفتم که کنم به ساغر از شیشه شراب
پیمانه عمر پر شد و دور گذشت
مشتاق اصفهانی : رباعیات
شمارهٔ ۷۰
غم بیحد و درد بیشمار و من فرد
یارب چکنم که صبر نتوانم کرد
یا درد باندازه طاقت بفرست
یا حوصله‌ای بده باندازه درد
مشتاق اصفهانی : رباعیات
شمارهٔ ۷۱
آخر غم او ازین غم آبادم برد
با جان حزین و دل ناشادم برد
هر قطره که دیده‌ام فشاند آخر کار
جمع آمد و سیلی شد و بنیادم برد
مشتاق اصفهانی : رباعیات
شمارهٔ ۷۳
گردون ستیزه کار دیدی که چکرد
ناسازی روزگار دیدی که چکرد
از حرف رقیب عاقبت خونم ریخت
دیدی که چکرد یار و دیدی که چکرد
مشتاق اصفهانی : رباعیات
شمارهٔ ۷۸
بر لب نه شکایتم ز فردی برسد
از من به فلک نه آه سردی برسد
بیدرد نیم گر نکنم شکوه ز درد
کو صاحب دردی که بدردی نرسد
مشتاق اصفهانی : رباعیات
شمارهٔ ۸۰
گو دی رسد و بهارش از پی نرسد
در خم میم از رسیدن دی نرسد
کافیست گل داغ و می خون دلم
گو موسم گل بیاید و می نرسد
مشتاق اصفهانی : رباعیات
شمارهٔ ۸۱
فیضی بمن از چشمه نوشی نرسد
کامم ز لب شکرفروشی نرسد
میگریم و گریه‌ام ندارد اثری
مینالم و ناله‌ام بگوشی نرسد
مشتاق اصفهانی : رباعیات
شمارهٔ ۸۲
زان ماه که روزم ز غمش شب باشد
جانم در تاب و جسم در تب باشد
جام دگران از می گلگون لبریز
پیمانه من ز خون لبالب باشد
مشتاق اصفهانی : رباعیات
شمارهٔ ۸۶
آنم که نشاط من بکلفت ماند
صاف عیشم بدرد محنت ماند
شهد طربم بزهر حسرت ماند
صبح وطنم بشام غربت ماند
مشتاق اصفهانی : رباعیات
شمارهٔ ۸۹
از کوی غم تو سینه ریشان رفتند
یک یک ز جفای جورکیشان رفتند
گفتی که بگو چگونه ایشان رفتند
جمع آمده بودند پریشان رفتند
مشتاق اصفهانی : رباعیات
شمارهٔ ۹۷
آنان که مرا ز مستمندان دانند
درمان غمم ولی نه چندان دانند
هر بیدردی ز درد من آگه نیست
دردی دارم که دردمندان دانند
مشتاق اصفهانی : رباعیات
شمارهٔ ۱۰۷
غمگین تور است از طرب غم خوشتر
بر ماتمیت ز سوز ماتم خوشتر
از تست چو درد و داغ در جان و دلم
دردم ز دوا داغ ز مرهم خوشتر
مشتاق اصفهانی : رباعیات
شمارهٔ ۱۱۱
بازآ و هجوم لشکر درد نگر
گرد من و در میانه‌ام فرد نگر
بر لشکر غم تاخته‌ام نیرو بین
تنها بسپاهی زده‌ام مرد نگر
مشتاق اصفهانی : رباعیات
شمارهٔ ۱۲۸
جز خون جگر ز شومی اختر خویش
چون لاله ندیده‌ایم در ساغر خویش
خونابه‌کش محفل خویشیم وزنیم
دوری دو پیاله از دو چشم تر خویش
مشتاق اصفهانی : رباعیات
شمارهٔ ۱۳۹
بس رشته جانها که گسستی ای عشق
بس شیشه دلها که شکستی ایعشق
دست همه را به پشت بستی ای عشق
دستی ایعشق و پشت دستی ایعشق
مشتاق اصفهانی : رباعیات
شمارهٔ ۱۴۴
در راه بتان که صلحشان باشد جنگ
تا چند خروشم چو جرس از دل تنگ
لب بندم ازین بس که بسی سختتر است
سنگ دل این سنگدلان از دل سنگ
مشتاق اصفهانی : رباعیات
شمارهٔ ۱۴۵
در کوی غمت که فتنه بارد صد رنگ
تنها نه تر است دامن ناله بچنگ
در هر بن خار هست و در هر سر سنگ
نالان چو جرس تنگدلی از دل تنگ
مشتاق اصفهانی : رباعیات
شمارهٔ ۱۴۶
هستیست گلی کزوست ما را دل‌تنگ
ما دامن او چو خار داریم به چنگ
باد ار بردش بهرچه افسوس خوریم
زین گل که نبود ازو نه آب و نه رنگ
مشتاق اصفهانی : رباعیات
شمارهٔ ۱۵۵
یک چند منت دوست گمان میکردم
وز شوق فدایت دل و جان میکردم
از تیغ جفا عاقبتم کشتی و کاش
زآغاز ترا من امتحان میکردم
مشتاق اصفهانی : رباعیات
شمارهٔ ۱۵۸
از غم دل بی‌صبر و سکونی دارم
آزرده‌تر از برون درونی دارم
هرکس که خورد زخم نهان نگهی
داند چه دل غرقه بخونی دارم