عبارات مورد جستجو در ۳۷۸۶۴ گوهر پیدا شد:
عطار نیشابوری : باب چهل و دوم: در صفت دردمندی عاشق
شمارهٔ ۳
تاکی بی تو زاری پیوست کنم
جان را ز شراب عشق تو مست کنم
گاهی خود را نیست و گهی هست کنم
وقت است که در گردن تودست کنم
عطار نیشابوری : باب چهل و دوم: در صفت دردمندی عاشق
شمارهٔ ۴
خواهم که همی عاشق رویت میرم
سرگشته چو موی پیش مویت میرم
دانم به یقین که زنده مانم جاوید
گر نعرهزنان در آرزویت میرم
عطار نیشابوری : باب چهل و دوم: در صفت دردمندی عاشق
شمارهٔ ۶
جانا! تو کجائی که نیازم بینی
وین نالهٔ شبهای درازم بینی
از ضعف چنانم که نیایم در چشم
گر بازآئی مدان که بازم بینی
عطار نیشابوری : باب چهل و دوم: در صفت دردمندی عاشق
شمارهٔ ۸
در عشق تو من گرد جنون میگردم
وز دایرهٔ عقل برون میگردم
دیری است که در خون دل من شدهای
در خون تو شدی و من به خون میگردم
عطار نیشابوری : باب چهل و دوم: در صفت دردمندی عاشق
شمارهٔ ۱۰
جان سوخته پای بست آمد بی تو
وز دست شده به دست آمد بی تو
تا خیلِ خیال تو شبیخون آورد
بر قلبِ بسی شکست آمد بی تو
عطار نیشابوری : باب چهل و دوم: در صفت دردمندی عاشق
شمارهٔ ۱۱
ای شمع چگل! تاتو برفتی ز برم
من کُشتهٔ هجر تو چو شمع سحرم
دور از تو چنان شدم که در روی زمین
گر بازآیی باز نیابی اثرم
عطار نیشابوری : باب چهل و دوم: در صفت دردمندی عاشق
شمارهٔ ۱۳
جانا! دل من زیر و زبر خواهد شد
در پای غمت عمر بسر خواهد شد
دم دم به دمی که نیم جانی است گرو
خوش خوش به سر کارتو درخواهد شد
عطار نیشابوری : باب چهل و دوم: در صفت دردمندی عاشق
شمارهٔ ۱۵
جان گِردِ تو از میان جان میگردد
تن در هوست نعره زنان میگردد
وان دل که ز زنجیر سر زلف تو جست
زنجیر گسسته درجهان میگردد
عطار نیشابوری : باب چهل و دوم: در صفت دردمندی عاشق
شمارهٔ ۱۷
مهری که ز تو در دل من بنهفته است
با تو به زبان اگر نگویم گفته است
وقت است که طاق و جفت گویم با تو
در طاق دو ابروی تو چشمت جفت است
عطار نیشابوری : باب چهل و دوم: در صفت دردمندی عاشق
شمارهٔ ۲۳
چون درد و دریغ از دل ریشم بنشد
جان شد به دریغ ودرد خویشم بنشد
گفتم که چو سایه میروم از پس او
این نیز چه سود چون ز پیشم بنشد
عطار نیشابوری : باب چهل و سوم: در صفت دردمندی عاشق
شمارهٔ ۷
کو جان که به چاره چارهٔ جان کنمش
کو دل که علاجِ دلِ حیران کنمش
دردی دارم که هیچ نتوانم گفت
دردی که بتر شود چه درمان کنمش
عطار نیشابوری : باب چهل و سوم: در صفت دردمندی عاشق
شمارهٔ ۹
دل چون دل من غم زده نتواند بود
صد واقعه بر هم زده نتواند بود
تا شربت عالم نشود خونابه
قوت من ماتم زده نتواند بود
عطار نیشابوری : باب چهل و سوم: در صفت دردمندی عاشق
شمارهٔ ۱۱
بیم است که نُه پردهٔ گردون سحری
برهم سوزم ز سوز دل چون جگری
چون بلبل مست در بهار از غم عشق
مینالم و هیچ کس ندارد خبری
عطار نیشابوری : باب چهل و سوم: در صفت دردمندی عاشق
شمارهٔ ۱۲
کس را چه خبر ز آهِ دلسوزِ دلم
وز واقعهٔ قیامت افروزِ دلم
امروز چنانم که به فردا نرسم
فردای قیامت است امروزِ دلم
عطار نیشابوری : باب چهل و سوم: در صفت دردمندی عاشق
شمارهٔ ۲۱
دردی که مرا در دل بی درمان است
یک ذرّه ز دل کم نشود تا جان است
گر دردِ دلِ خلقِ جهان جمع کنند
دردِ دلِ من یک شبه صد چندان است
عطار نیشابوری : باب چهل و سوم: در صفت دردمندی عاشق
شمارهٔ ۲۲
چون خیل بلا ز پیش و از پس بودم
ناکس باشم اگر دلِ کس بودم
کارِ من دلسوخته آه است همه
گردر گیرد یک آهِ من بس بودم
عطار نیشابوری : باب چهل و چهارم: در قلندریات و خمریات
شمارهٔ ۱۲
نه در سرِ من سَرِسری بینی تو
نه میل دلم به داوری بینی تو
اینجا که منم نقطهٔ دردی بفرست
تا گمراهی و کافری بینی تو
عطار نیشابوری : باب چهل و چهارم: در قلندریات و خمریات
شمارهٔ ۲۶
تاکی شوم از زمانه پست ای ساقی
زین پس من و آن زلف خوش است ای ساقی
زلف تو به دست باتو دستی بزنیم
زان پیش که بگذرد ز دست ای ساقی
عطار نیشابوری : باب چهل و چهارم: در قلندریات و خمریات
شمارهٔ ۳۰
پر کن شکمی به اشتها ای ساقی
از قافِ قرابه تابهها ای ساقی
خون شد دل من به ابتدا باده بیار
تاتوبه کنم به انتها ای ساقی
عطار نیشابوری : باب چهل و چهارم: در قلندریات و خمریات
شمارهٔ ۳۳
برخاست دلم، چوباده در خم بنشست
وز طلعت گل هزاردستان شد مست
دستی بزنیم با تو امروز به نقد
زان پیش که از کار فرو ماند دست