عبارات مورد جستجو در ۳۷۸۶۴ گوهر پیدا شد:
عطار نیشابوری : باب سی و پنجم: در صفت روی و زلف معشوق
شمارهٔ ۷۳
ای پردهٔ دل پرده نوازت بوده
جان هم نَفَسِ پردهٔ رازت بوده
من چون سرِ زلفِ تو به خاک افتاده
دست آویزم زلفِ درازت بوده
عطار نیشابوری : باب سی و پنجم: در صفت روی و زلف معشوق
شمارهٔ ۷۴
بیچاره دلِ من که غمِ جانش نیست
در درد بسوخت و هیچ درمانش نیست
گفتم که سرِ زلفِ تو دستش گیرد
در پای فکندی که سر آنش نیست
عطار نیشابوری : باب سی و پنجم: در صفت روی و زلف معشوق
شمارهٔ ۷۵
گر لعلِ لبِ تو دَرِّ شهوارم داد
زلف تو ز پی شکست بسیارم داد
با لعلِ لبِ تو کارِ ما چون زر بود
زلفت به ستیزه تاب در کارم داد
عطار نیشابوری : باب سی و ششم: در صفت چشم و ابروی معشوق
شمارهٔ ۱
هر روز سرِ زلفِ تو کاری نهدم
در حلقهٔ خویش باکناری نهدم
چشم تو که خارِ مژه در جان شکند
هر لحظه ز مژگانِ تو خاری نهدم
عطار نیشابوری : باب سی و ششم: در صفت چشم و ابروی معشوق
شمارهٔ ۲
لعلت به صواب هیچ کس دم نزند
رای شکری با همه عالم نزند
وین نادرهتر که چشم تو از شوخی
صد تیر زند که چشم بر هم نزند
عطار نیشابوری : باب سی و ششم: در صفت چشم و ابروی معشوق
شمارهٔ ۴
هر دم به حیل زخمِ دگر سانم زن
وز نرگسِ مست تیرِ مژگانم زن
تیرِ مژه چون کشیدهای در رویم
دل خود بردی بیا و بر جانم زن
عطار نیشابوری : باب سی و ششم: در صفت چشم و ابروی معشوق
شمارهٔ ۵
هم زلف تو از برونِ دل در تاب است
هم خطِّ تو از چشمهٔ دل سیراب است
وان نرگسِ نیم مستِ شوریدهٔ تو
گر باده نخوردست چرا پرخواب است
عطار نیشابوری : باب سی و ششم: در صفت چشم و ابروی معشوق
شمارهٔ ۷
تا ابروی طاقِ تو کماندار افتاد
تیرِ مژه جفتِ او سزاوار افتاد
در من نگر و گره بر ابروی مزن
کز ابرویت گره برین کار افتاد
عطار نیشابوری : باب سی و ششم: در صفت چشم و ابروی معشوق
شمارهٔ ۸
دردی که ز تو به حاصلم میآید
دور از رویت دل گسلم میآید
تیرِ مژه از کمانِ ابرو آخر
چند اندازی که بر دلم میآید
عطار نیشابوری : باب سی و ششم: در صفت چشم و ابروی معشوق
شمارهٔ ۹
تا غمزهٔ چشم رهزنت راهم زد
صد تیرِ جفا بر دلِ آگاهم زد
بس سنگدل و ستمگرت میبینم
بشتاب که سنگ و سیم را خواهم زد
عطار نیشابوری : باب سی و ششم: در صفت چشم و ابروی معشوق
شمارهٔ ۱۰
چون خطِّ رخت هست روان چندینی
تا چند کنی قصد به جان چندینی
ابروی تو بر من که کمانی شده ام
از بهرِ چه می کشد کمان چندینی
عطار نیشابوری : باب سی و ششم: در صفت چشم و ابروی معشوق
شمارهٔ ۱۱
زلفِ تو به هم در اوفتاده عجب است
گه سرکش و گاه سر نهاده عجب است
جانا! مژهٔ من است در آب مدام
تیرِ مژهٔ تو آب داده عجب است!
عطار نیشابوری : باب سی و ششم: در صفت چشم و ابروی معشوق
شمارهٔ ۱۲
چشمِ خوشِ تو که مذهبِ عبهر داشت
بس شور که هر مژهٔ او در سر داشت
تیر و مژهات گرچه به هم میمانست
اما مژهٔ تو مزهٔ دیگر داشت
عطار نیشابوری : باب سی و ششم: در صفت چشم و ابروی معشوق
شمارهٔ ۱۳
از زلفِ شکن بر شکنت میترسم
وز نرگسِ مستِ پرفنت میترسم
من میخواهم که راه گیرم در پیش
از غمزهٔ چشمِ رهزنت میترسم
عطار نیشابوری : باب سی و ششم: در صفت چشم و ابروی معشوق
شمارهٔ ۱۶
خطّت دام است و خالت او را دانه است
با دانهٔ تو مرغِ دلم همخانه است
بیمارستانِ چشمِ‌بیمارِ ترا
در زلفِ چو زنجیرِ تو بس دیوانه است
عطار نیشابوری : باب سی و ششم: در صفت چشم و ابروی معشوق
شمارهٔ ۱۷
گفتم: خط مشکین تو بر ماه خطاست
گفتا:‌به خطا مشک ز من باید خواست
گفتم که زه این کمان ابرو که تراست!
گفتا که چنین کمان به زه ناید راست
عطار نیشابوری : باب سی و ششم: در صفت چشم و ابروی معشوق
شمارهٔ ۱۸
گفتم: «کس را روی تو و موی تو نیست
تیر مژه و کمان ابروی تو نیست»
چشمش به زبانِ حال گفتا: «از تیر
مگریز که این کمان به بازوی تو نیست»
عطار نیشابوری : باب سی و ششم: در صفت چشم و ابروی معشوق
شمارهٔ ۱۹
چون غمزهٔ تو جادویی آغاز نهد
ممکن نبود که هیچ غمّاز جهد
بر هم زدهای همه جهان در نفسی
آخر که جهان به دست تو باز دهد
عطار نیشابوری : باب سی و ششم: در صفت چشم و ابروی معشوق
شمارهٔ ۲۰
دایم گهر وصل تو میجویم باز
وز هجر تو رخ به اشک میشویم باز
تا نرگسِ مستِ نیم خوابت دیدم
هم مستم و هم ز خواب میگویم باز
عطار نیشابوری : باب سی و هفتم: در صفت خط و خال معشوق
شمارهٔ ۴
گفتم: دل من ببردی ای جادو وش!
گفتا: چکنم تو دل ندادی خوش خوش
گفتم: رخت آتش است و خطّت دودست
گفتا که تو دود دیدهای از آتش