عبارات مورد جستجو در ۲۳۵۹۳ گوهر پیدا شد:
عطار نیشابوری : باب سی و یكم: در آنكه وصل معشوق به كس نرسد
شمارهٔ ۱۵
دل گم شد و در ره الاهی اِستاد
در بادیهٔ نامتناهی اِستاد
هان ای دل بیقرار! عمری رفتی
تا چند روی تو چون نخواهی اِستاد
عطار نیشابوری : باب سی و یكم: در آنكه وصل معشوق به كس نرسد
شمارهٔ ۱۶
نه هیچ کسی به زندگانیش گرفت
نه نیز به مرگ جاودانیش گرفت
تو پشهٔ عاجزی و او صرصرِ تند
بنشین تو که هرگز نتوانیش گرفت
عطار نیشابوری : باب سی و یكم: در آنكه وصل معشوق به كس نرسد
شمارهٔ ۱۷
آن ذوق که در شکر چشیدن باشد
مندیش که در شکر شنیدن باشد
زنهار مدان اگر بدانی او را
کان دانستن بدو رسیدن باشد
عطار نیشابوری : باب سی و یكم: در آنكه وصل معشوق به كس نرسد
شمارهٔ ۱۸
ای مانده به زیرِ پرده! او کی باشی
گه خفته و گاه خورده، او کی باشی
کفرست حلول چند از کفر و فضول
او هست و تو هست کرده، او کی باشی
عطار نیشابوری : باب سی و یكم: در آنكه وصل معشوق به كس نرسد
شمارهٔ ۲۳
ذرات جهان در اشتیاقند همه
اجزای فلک به عشق طاقند همه
از هر چه که هست و هرکه خواهی گوباش
امید ببر، که در فراقند همه
عطار نیشابوری : باب سی و یكم: در آنكه وصل معشوق به كس نرسد
شمارهٔ ۲۵
تا جان دارم همچو فلک میپویم
وز درد وصال او سخن میگویم
آن چیز که کس نیافت آن میطلبم
آن چیز که گم نکردهام میجویم
عطار نیشابوری : باب سی و یكم: در آنكه وصل معشوق به كس نرسد
شمارهٔ ۲۶
گر بشتابم نه روی بشتافتن است
ور سر یابم نه گنج سر یافتن است
جز حسرت و خون دل چه بر خواهد خاست
زین یافتنی که عین نایافتن است
عطار نیشابوری : باب سی و یكم: در آنكه وصل معشوق به كس نرسد
شمارهٔ ۳۴
گنجت باید به رنج خو باید کرد
جان وقف بلای عشق او باید کرد
در پنجهٔ شیر اوفتادن به ازانک
با او نفسی پنجه فرو باید کرد
عطار نیشابوری : باب سی و یكم: در آنكه وصل معشوق به كس نرسد
شمارهٔ ۳۷
کو کس که چو بوده گشت نابوده نشد
وز آسِ سپهرِ سرنگون سوده نشد
بس کس که خیال چرخ پیمود و بسی
تا جمله فرو شدند و فرسوده نشد
عطار نیشابوری : باب سی و یكم: در آنكه وصل معشوق به كس نرسد
شمارهٔ ۴۱
گفتم: جانا هیچ کسی جانان یافت
یا در همه عمر آن چه همی جست آن یافت
گفت: از پس صدهزار قرن ای عاقل
بس زود بود هنوز گر بتوان یافت
عطار نیشابوری : باب سی و یكم: در آنكه وصل معشوق به كس نرسد
شمارهٔ ۴۲
ای دل به امید هم نفس چند روی
تو هیچ نیی درین هوس چند روی
او خورشیدست از آسمان میتابد
تو سایهٔ بر زمین سپس چند روی
عطار نیشابوری : باب سی و یكم: در آنكه وصل معشوق به كس نرسد
شمارهٔ ۴۳
چون وصل نیامد به کسی اولیتر
بی همنفسی هر نفسی اولیتر
چون نیست به وصل او رسیدن ممکن
در هجر گریختن بسی اولیتر
عطار نیشابوری : باب سی و یكم: در آنكه وصل معشوق به كس نرسد
شمارهٔ ۴۵
ای بس که ز شوق چرخ دوّار بگشت
سرگشته شب و روز چو پرگار بگشت
آن گشتن او چه سود چون پیوسته
بر یک جایست اگرچه بسیار بگشت
عطار نیشابوری : باب سی و یكم: در آنكه وصل معشوق به كس نرسد
شمارهٔ ۴۶
هم عقل طلسم جسم و جان باز نیافت
هم گنج زمین و آسمان باز نیافت
خورشید هزار قرن بر پهلو گشت
یک ذرّه سراپای جهان باز نیافت
عطار نیشابوری : باب سی و یكم: در آنكه وصل معشوق به كس نرسد
شمارهٔ ۶۹
هرچند که نیست در رهت دولت یافت
مردند همه ز آرزوی لذت یافت
چون وصل ترا فراق تو بر اثرست
ذُل در طلب تو خوشتر از عزّت یافت
عطار نیشابوری : باب سی و یكم: در آنكه وصل معشوق به كس نرسد
شمارهٔ ۷۳
مینشناسد کسی زبان من و تو
بیرون ز جهان است جهان من و تو
دایم چو تو بامنی و من با تو به هم
دوری ز چه افتاد میان من و تو
عطار نیشابوری : باب سی و دوم: در شكایت كردن از معشوق
شمارهٔ ۴۳
در راه فکندهای مرا در تک و تاز
گه شیب نهی پیش من و گاه فراز
هر لحظه مرا به شیوه ای میانداز
مگذار که یک نفس به خویش آیم باز
عطار نیشابوری : باب سی و دوم: در شكایت كردن از معشوق
شمارهٔ ۵۶
گاهی به خودم بار دهد مستی مست
گاهی ز خودم دور کند پستی پست
گاهیم چنان کند که حیران گردم
تا هست جهان و در جهان هستی هست
عطار نیشابوری : باب سی و دوم: در شكایت كردن از معشوق
شمارهٔ ۵۷
زان بگرفته است لشکری پیش و پسم
تا یک نفسی به خویشتن در نرسم
از پرده برون میفکند هر نفسم
تا من بندانم که کیم یا چه کسم
عطار نیشابوری : باب سی و سوم: در شكر نمودن از معشوق
شمارهٔ ۹
سرگشتهٔ تست، نُه فلک، میدانی
گرد در تو گشته به سرگردانی
تو خورشیدی ولی میان جانی
خورشید که دیدهست بدین پنهانی