عبارات مورد جستجو در ۷۹۷۷ گوهر پیدا شد:
ادیب الممالک : مقطعات
شمارهٔ ۱۵۸
ایا نسیم صبا با وزیر داخله گوی
که ای فکنده به گیتی ز دانش آوازه
از آن پس که پراکنده گشت دفتر ملک
ز فکر روشن پاک تو یافت شیرازه
رهی به بارگهت قطعه ای فرستادم
که یافت روی عروس سخن،از آن غازه
برای پاسخ آن قطعه دیرگاهی شد
که تو به غفلتی ای خواجه، من به خمیازه
کنون به علت تأخیر آن جواب مرا
رسیده است به خاطر حکایتی تازه
گمان مکن که رهی نیزه را نموده شلال
که سیم و زر برد از همتت به اندازه
ولی ز لطف تو خواهم سوارکاری گشت
که رام باشد چون بر بلوچ جمازه
دلت خزانه سر باد و سینه گنج گهر
تن عدوت بدار و سرش به دروازه
ادیب الممالک : مقطعات
شمارهٔ ۱۵۹ - تاجگذاری پادشاه ۱۳۳۲
آفتابی است تاج شاهنشاه
سایه گستر به فرق ظل آله
آفتابی فراز سایه حق
سایه ای ز آفتاب هشته کلاه
آفتابی که زهره و مه و مهر
زیر چترش همی برند پناه
سایه ای کز فروغ او ریزد
عرق از چهر مهر و عارض ماه
آفتابی که بی تجلی اوست
روز تاریک و روزگار سیاه
سایه ای زیر سایه اش تابان
چتر و تیغ و نگین و افسر و گاه
چیست این آفتاب تاج ملک
کیست این سایه ذات اقدس شاه
غیر تاج خدایگان ملوک
جز بر و یال شاه گردون جاه
شمس دیدی دمد ز مطلع ارض
سایه دیدی به چرخ زد خرگاه
عقل بر هوش او شده است ضمین
عدل بر داد او ستاده گواه
داریوش کبیر را ماند
چون بر آید فراز افسر و گاه
از دعا بر سرش زده رایت
در رکاب وی از قلوب سپاه
ابر دستش چو بر زمین بارد
بحر سازد به خون دیده شناه
لعل روید به جای لاله ز خاک
سیم خیزد همی به جای گیاه
پادشاه یگانه دل عدوه
شهریار زمانه ظل بقاه
شاه آزاد زاد یابنده
عین حکمت علیه عین الله
هست یزدان همیشه با شه از آنک
سایه با سایه دار شد همراه
ای کشانیده امور به فکر
ای نگهبان ملک و دین بنگاه
شکرالله که از جلوس تو کشت
بخت همراه و کار بر دلخواه
ادیب الممالک : مقطعات
شمارهٔ ۱۶۴ - در زیر عکس جناب منتظم الدوله آقای مصطفی قلیخان فیروزکوهی نوشتم
منتظم الدوله فیروز بخت
داور گردون فر کیوان شکوه
یافت چو مه ماهچه رایتش
کرسی فیروزه ز فیروزه کوه
اختر فیروز مرا ره نمود
در بر آن خواجه دانش پژوه
عکس رخش بر ورق انداختم
با صفی از ناموران همگروه
تا که شود خیره ز نورش عیون
تا که شود تیره ز رویش وجوه
تا ابد از دست دل و دست او
خوشد و جوشد دل دریا و کوه
جودی و مهلان بر حلمش سبک
قلزم و جیحون ز کفش در ستوه
ادیب الممالک : مقطعات
شمارهٔ ۱۶۸
ابوالفتح خان ای که ایوان قدرت
بلند آسمان را شکست از درستی
به فرهنگ و هوش تو اقرار داد
ابونصر یمگان ابوالفتح بستی
ادیب الممالک : مقطعات
شمارهٔ ۱۷۰ - در نکوهش شاعری که یک خان بختیاری را مدح گفته بود
ای ستاده به بزم تحقیقت
پور سینا و پیر فارابی
بنده خامه و ضمیر تو شد
قلم و رای صاحب و صابی
از شمیران ترا به ری آورد
گردش آسمان دولابی
تا بر این بنده ارمغان آری
از ره لطف صحنی از آبی
چون زنخدان شاهدان و برنگ
چون رخ زاهدان محرابی
زرد چون روی عاشقی محجور
از رخ ورد و لعل عنابی
پرتو افکند بر دریچه من
آفتاب سخن ز مهتابی
خواندم از گفته ات دو بیت که بود
رشک شعر جریر و عتابی
زنده کردی در آن بیان شگرف
استخوان ادیب خندابی
زر دانش به بوته سخنت
پاک شد همچو سیم تیزابی
بز دشتی و گاو کوهی را
گذرانیدی از سگ آبی
ای برادر بر این لطیفه نغز
باش بیدار اگر نه در خوابی
شعر تازی به لر مخوان و مپوش
خرقه خز به کرد سنجابی
پیش لر هست شعر تازی چون
پیش نازی نگار صقلابی
یا چو فرقان به گوش مؤبد پارس
یا اوستا به سمع اعرابی
منتهی مدح گرگ آن باشد
که ستائی توأش به قصابی
ور به چوپانیش کنی تصدیق
زشت باشد چو نیک دریابی
تا دهد در مذاق گرسنگان
طعم جان شیردان و سیرابی
تا به دیوان خراج ملک رسد
بیشتر از منال اربابی
باش در حوض های بلور
روز و شب در شنا چو مرغابی
مطرب عشق خواندت در گوش
نغمه بوسلیک و رهابی
ادیب الممالک : مقطعات
شمارهٔ ۱۷۱ - مطایبه
ای ملکزاده راندم ابیاتی
امتثالا لا مرک العالی
انت رکنی و منتهی املی
بک علقت حبل آمالی
فاش گویم که در ولایت فضل
ما همه بنده ایم و تو والی
تالی شعر من توئی که ترا
نیست یک تن در این جهان تالی
گرچه از بهر ماست دیوانم
شد گرو در دکان بقالی
تو مده رایگان ز دست آنرا
که بود قدر و قیمتش عالی
صاحبادانی آنکه سیم و زر است
اصل شادی و بیخ خوشحالی
خاصه آن زر که در بساط قمار
شد نصیبت به پاچه و رمالی
گر از آن قسمتم دهی و چو سرو
در گلستان مکرمت بالی
دامنم پرکنی از آنچه کنی
کیسه ابلهان از آن خالی
آن زمان هر دو مشتهر گردیم
تو به رندی و من به رمالی
ادیب الممالک : مقطعات
شمارهٔ ۱۷۴
به سردار اسعد بگو ای که از دم
هزار آتش فتنه خاموش کردی
تو آنی که اصلاح کار جهان را
به دامان فضل خطاپوش کردی
تو آنی که افراسیاب ستم را
معاقب به خون سیاوش کردی
تو آنی که هر گربه دزد خائن
گریزان به سوراخ چون موش کردی
تو آنی که از جنبش عزم و رایت
زمین و زمان را پر از جوش کردی
بزرگان و گندآوران جهان را
ز اعجاز خود مات و مدهوش کردی
جهان را ز تیغت همه نیش ماری
ولی از بیانت پر از نوش کردی
سخن های ستوار گوئی ازیرا
که گفتار سنجیده در گوش کردی
ز نیرنگ فرهنگ خود روبهان را
همه خفته که خواب خرگوشی کردی
گرفتی به شمشیر و تدبیر گیتی
عروس شبت را در آغوش کردی
چو در یاد داری همه کار گیتی
چرا بنده ات را فراموش کردی
ادیب الممالک : مقطعات
شمارهٔ ۱۷۵
خلق گویندم با بار گنه بر در میر
چون دوی هست برون از در دوراندیشی
گفتم ارمیر به جان من مسکین تازد
گر دریغ آرم از او، هست ز نادرویشی
ریگ صحرا را بر جرم من افزونی نیست
لیک بخشایش او راست به جرمم بیشی
عفو او برق و گناه من شرمنده چو ابر
برق از ابر پدید است که گیرد پیشی
میر خصم است به بدخواه شهنشاه و مراست
با عدوی شه نه دوستی و نه خویشی
شه پرست است دل وی نه خود و خویش پرست
گرچه باشد بری از بی خودی و بی خویشی
به خدا سوگند ای میر که از خجلت تو
رگ و پی بر تن ماری کندم مونیشی
ایزدت دست قوی داد و دل روشن پاک
که بدان نیکوئی آری و نکو اندیشی
زین دل و دست محال است بدی زاید و شر
نرود کعبه پرست از پی آذر کیشی
میش در جامه گرگان نشود هرگز لیک
بارها دیده ام از گرگ بیابان میشی
فطرت و کیش تو بخشایش و فضل و هنر است
توئی آنکس که نکو فطرت و نیکو کیشی
به دل و پنجه و نیرو نه ز کبر و جبروت
به دلیران همه غالب ز امیران پیشی
دل تو منبع لطف و دل ما مخزن غم
ز تو دلجوئی شایان و ز ما دلریشی
آمدم سوی تو میرا که به پاداش گنه
کشیم ور نکشی، می بکشد درویشی
ای سپهسالار اینک سپه موت و حیات
تابع تو است که چون گوئی و چون اندیشی
ادیب الممالک : مقطعات
شمارهٔ ۱۷۷
شاد زی ای شهریار قدر دان کز فضل تو
گشت بازار معارف گرم و پشت دین قوی
قطب عالم باش و خورشید جهان اندر زمین
همچو خط استوا آیین ملکت مستوی
ادیب الممالک : مقطعات
شمارهٔ ۱۷۸
یا امین الحق کهف الخلق شمس المذهب
انت فی دیباجة العلیا طراز المذهب
عش حساما ماضیا فی الدین سیفا قاضیا
فی الوری یا حجة الاسلام یا عبدالنبی
ما همه طفل دبستانیم و تو شیخ طریق
ای که پیر عقل باشد در دبستانت صبی
ادیب الممالک : مقطعات
شمارهٔ ۱۸۱
بحاجی رضاخان دکتر بگوی
که جام طمع را حمیه توئی
چو از دوده حارث کلده ای
گل بوستان سمیه توئی
چو عم تو باشد زیادبن صخر
ز انصار آل امیه توئی
ادیب الممالک : مقطعات
شمارهٔ ۱۸۳
ای خواجه عون سلطنه ای داوری که نیست
یک تن همال و شبه تو در صفحه زمی
داری هر آنچه ذکر شود جز کمال و فضل
مانی بهر چه در نظر آید جز آدمی
گشت از نظام سلطنه شیراز منقلب
مانند خاک بغداد از ابن علقمی
ادیب الممالک : مقطعات
شمارهٔ ۱۸۷
خدایگانا تا کار ملک راست کنی
بپاستادی و دیری ز پای ننشستی
ز بس که رنج کشیدی به روزگار دراز
فسرده شد دل و روشن روان خود خستی
زریر گشتت گلنار و کوژ شد قد سرو
ز بس که در ره دولت، چونی، کمر بستی
کنون چو شاخ گل اندر کنار جوی بروی
که همچو سرو ز آسیب مهرگان رستی
چو شیر نر بکمد او فتاده بودی و باز
چو شیر نر همه تار کمند بگسستی
نگویمت که بجستی چو شیر نر ز کمند
که چون فرشته ز نیرنگ اهرمن جستی
خدای بر تو ببخشود و دست همت حق
گره گشود کزین بند جاودان رستی
به چوب و تیشه فکرت چو موسی و چو خلیل
هزار جادو و چندین طلسم بشکستی
اسیر شست تو شد عافیت درین دریا
که همچو ماهی آزاد گشته، از شستی
اگر چه قدر تو پوشیده ماند بر دونان
تو قدر مردم صاحب نظر بدانستی
پزشک دانا بودی برای این بیمار
که چاره همه دردش نکو توانستی
جلالت تو نه زین دست و پایگاه بود
که پایدار و قوی پنجه و زبردستی
حضیض و اوج مه و مهر در سپهر یکی است
مقام تست برون از بلندی و پستی
کسان ز جام هوی مست و سرخوشند ولی
تو از می خرد و جام معرفت مستی
بمان به عیش و طرب جاودانه در گیتی
که مایه طرب عالمی تو تا هستی
ادیب الممالک : مقطعات
شمارهٔ ۱۸۹
ای مسیحای زمان ای که به اعجاز سخن
اثر و نام حکیمان سلف زنده کنی
همه گویند زسیر زحل و دور فلک
تو بدور فلک و سیر زحل خنده کنی
ادیب الممالک : مقطعات
شمارهٔ ۲۰۲
عمید سلطنه سردار امجد آنکه ندید
دو چشم گیتی چون او یکی سپهبد راد
دو چیز بنده فرمان اوست خامه و تیغ
دو چیز زنده بگفتار اوست دانش و داد
از آن دو چیز شود پایه هنر ستوار
ازین دو چیز بود خانه خرد آباد
بدان دو خرگه بیداد را زند آتش
بدین دو بنگه فرهنگ را نهد بنیاد
هزار آزاد او را بمهر بنده شود
هزار بنده زبند ستم کند آزاد
امیدوار چنانم ز کردگار جهان
که جاودانه تنش زنده باد و جانش شاد
ادیب الممالک : مقطعات
شمارهٔ ۲۰۷ - خطاب بذکاء الملک
ای در بیان مدح و صفات کمال تو
قاصر زبان و کلک فصیح العباره ها
دیباچه کلامت سر دفتر کمال
بوسیدن رکابت خیرالزیاره ها
برقینه مغنیه نظم دلکشت
هرگز کسی ندیده خلل ز استعاره ها
داناتری بهر فن و هر کار و هر هنر
از مردم عرب برسوم و بداره ها
ادیب الممالک : مقطعات
شمارهٔ ۲۰۸ - در ستایش صدر اعظم
آنکه درگاهش با چرخ همی گوید
نه مرا مانی و نه با تو رقیبستم
که تو مطموره بیدادی و من دایم
ملجا خائف و ما و ای غریبستم
ای خداوند پی مدح تو در محضر
من یکی شاعر دانای لبیبستم
که گهر ریزم و از غالیه دان خیزم
مشک تر بیزم و با نفخه طبیبستم
همه دانند ز قحطانی و عدنانی
بعد اما بعد این بنده خطیبستم
گر ادیبم بممالک شمری شاید
که ممالک را من نیک ادیبستم
ادیب الممالک : مقطعات
شمارهٔ ۲۱۲ - متضمن چهار ماده تاریخ برای جشن تاجگذاری
از ادیب الممالک اندر یاد
داستانی لطیف و خوش دارم
گفت در پیشگاه اقدس شاه
خواستار طاعتی فراز آرم
جشن مسعود تاجداری را
یادگاری ستوده بگذارم
زین سبب گشت خامه ام غواص
در تک بحر طبع زخارم
«تاج نوشیروان شه » از تاریخ
شاهد آمد بصدق گفتارم
شد بباب معارف این گفتار
ثبت از خامه گهربارم
سپس از تاج شاه همت خواست
طبع وقاد و کلک سحارم
««بشرف تاج شاهم »» از دیهیم
پاسخ آمد چو بخت شد یارم
این دو تاریخ نغز را کردم
صدر دیوان و زیب طومارم
ناگهان چهره مقدس شاه
شد پدیدار پیش دیدارم
نور تمثال شاه بر دیوار
کرد حیران چو نقش دیوارم
گفتم ««ای وارث انوشروان »»
در رهت جان خویش بسپارم
پس بدیدم کزین خطاب نخست
چون سراسر حروف بشمارم
هست تاریخ تاجداری شه
که بدیوان فضل بنگارم
گفت نی از زبان شه برگوی
«من شه هفتمین قاجارم »
ادیب الممالک : مقطعات
شمارهٔ ۲۱۹
خسرو ایران خدیو شرق احمد شه که قدرش
برتر از اورنگ و گاه و افسر مریخ باشد
عنقریب از همتش بینی درخت معرفت را
داد سایه جود گل دین میوه حکمت بیخ باشد
از معارف خیمه ای خواهد زدن در سطح گیتی
کش عدالت سقف و دانش بند و دولت میخ باشد
چون بسر هشت از عدالت تاج شه نوشیروان را
«تاج شه نوشیروان » بر جشن شه تاریخ باشد
ادیب الممالک : مقطعات
شمارهٔ ۲۲۲
راست شد از عطای حی قدیم
بر سر تاج خسروان دیهیم
کعبه عدل و داد احمد شاه
که درش سجده گاه ابراهیم
کرده تقویم عدل زانکه خدای
آفریدش با حسن التقویم
خلق را زیر رایتش ز علوم
وحی منزل رسد ز امر حکیم