عبارات مورد جستجو در ۱۰۷۶۰ گوهر پیدا شد:
اوحدالدین کرمانی : الباب الثامن: فی الخصال المذمومة و ما یتولد منها
شمارهٔ ۱۰۳
سیلاب محن رونق عمرم همه برد
شیرین همه تلخ گشت و صافی همه درد
آن کس که بمرد رست دردا که مرا
هر روز هزار بار می باید مرد
اوحدالدین کرمانی : الباب الثامن: فی الخصال المذمومة و ما یتولد منها
شمارهٔ ۱۰۴
در دل زغم زمانه باری دارم
در دیدهٔ هر مراد خاری دارم
نه همنفسی نه غمگساری دارم
شوریده دلی و روزگاری دارم
اوحدالدین کرمانی : الباب التاسع: فی السفر و الوداع
شمارهٔ ۲
جز دُرد سفر دلم نمی آشامد
دل را دگر آبی به جهان باز آمد
گویند به هر جا که رسم زآمد و شد
کان «اوحد» سودا زده ام باز آمد
اوحدالدین کرمانی : الباب التاسع: فی السفر و الوداع
شمارهٔ ۴
تا در سر من فتاد سودای وداع
از گریه مرا نماند پروای وداع
هنگام وداع اگر نبودی، اشکم
از سوز دلم بس.؟؟؟؟ی جای وداع
اوحدالدین کرمانی : الباب التاسع: فی السفر و الوداع
شمارهٔ ۶
در عشق دل خراب چتواند کرد
بی خویشتنی صواب چتواند کرد
انصاف بده که ذرّهٔ سایهٔ محض
در پرتو آفتاب چتواند کرد
اوحدالدین کرمانی : الباب التاسع: فی السفر و الوداع
شمارهٔ ۱۲
روزیت به مهر من نمی سوزد دل
جز آتش کینه می نیفروزد دل
خود صحبت و دوستی دیرینه مگیر
بر عاجزی منت نمی سوزد دل
اوحدالدین کرمانی : الباب التاسع: فی السفر و الوداع
شمارهٔ ۱۹
ای دل چه گرفته است غم کام تو را
اندیشه بکن که چیست فرجام تو را
شمع طرب ار توی بسوزد دهرت
ور جام جمی بشکند ایّام تو را
اوحدالدین کرمانی : الباب التاسع: فی السفر و الوداع
شمارهٔ ۲۲
فریاد که آن سرو چمن می خسبد
وآن راحت جان انجمن می خسبد
آن بخت من است از آنک خواب آلود است
غمگینم از آنک بخت من می خسبد
اوحدالدین کرمانی : الباب التاسع: فی السفر و الوداع
شمارهٔ ۲۷
جانا غم تو زهر چه گویی بتر است
رنج تن و درد دل و سوز جگر است
هرچ آن بخورند کم شود جز غم تو
تا بیشترش همی خورم بیشتر است
اوحدالدین کرمانی : الباب التاسع: فی السفر و الوداع
شمارهٔ ۲۸
دل در سر عهد استوار خویش است
جان در غم تو بر سر کار خویش است
شد در غم تو هر چه مرا بود و نبود
الّا غم تو که برقرار خویش است
اوحدالدین کرمانی : الباب التاسع: فی السفر و الوداع
شمارهٔ ۲۹
بر قد دلم راست قبای غم تست
شادی به دلم باد که جای غم تست
گر هست تو را غمی برای دل ماست
ور هست مرا دلی برای غم تست
اوحدالدین کرمانی : الباب التاسع: فی السفر و الوداع
شمارهٔ ۳۰
جان در تن من زنده برای غم تست
بیگانهٔ عالم آشنای غم تست
لطف است که می کند غمت با دل من
ور نه دل تنگ من چه جای غم تست
اوحدالدین کرمانی : الباب التاسع: فی السفر و الوداع
شمارهٔ ۳۲
من با غم عشق تو نباشم جز شاد
وآن کاو نشود جفت غمت شاد مباد
ممکن نشود که شاد باشد آن جان
کز قافلهٔ غم تو او دور افتاد
اوحدالدین کرمانی : الباب التاسع: فی السفر و الوداع
شمارهٔ ۳۴
در هر نفسی درد سری آرد غم
یک لحظه مرا زدست نگذارد غم
دل خون شد و از دیده ام افتاد برون
دست از من بیچاره نمی دارد غم
اوحدالدین کرمانی : الباب التاسع: فی السفر و الوداع
شمارهٔ ۳۶
مسکین دل من که رای دارد با غم
در سینه همیشه جای دارد با غم
غمهای تو کوه را درآرد از پای
کاهی چه بود که پای دارد با غم
اوحدالدین کرمانی : الباب التاسع: فی السفر و الوداع
شمارهٔ ۳۷
من در غم عشقت غم عالم نخورم
بر کتف کتم باز فلک غم نخورم (؟)
دل از تو چنان چاشنی غم بگرفت
گر زهر بود غم خورم و غم نخورم
اوحدالدین کرمانی : الباب التاسع: فی السفر و الوداع
شمارهٔ ۳۸
آن کز دل اوست بر دل من هر غم
می دید و نمی کرد زمن باور غم
گفتم هجرت بکشت ما را در غم
دوشی برزد که این مرا کمتر غم
اوحدالدین کرمانی : الباب التاسع: فی السفر و الوداع
شمارهٔ ۳۹
سیر آمدم از غم دمادم خوردن
وز بس غم گونه گونه در هم خوردن
الحق چه نکوست عادت کم خوردن
اندر همه چیز خاصه در غم خوردن
اوحدالدین کرمانی : الباب التاسع: فی السفر و الوداع
شمارهٔ ۴۰
غم گفت کزو دو دیده خون باید کرد
بازو علم صبر نگون باید کرد
هر سر که نه در پای غمش گردد پست
از مملکت دلش برون باید کرد
اوحدالدین کرمانی : الباب التاسع: فی السفر و الوداع
شمارهٔ ۴۱
دل در غم غم زنش که غم با غم خورد
غم نیست که از غم تو غم را غم خورد
گر غم غم من غمزده را غم نخورد
دل را غم تو از غم غمها غم خورد