عبارات مورد جستجو در ۱۰۷۶۰ گوهر پیدا شد:
امامی هروی : رباعیات
شمارهٔ ۲
در عالم عشق طور، طور غم تست
در دور زمانه جور، جور غم تست
در ساغر دیده زان مدامست مرا
خونابه ی دل که دور، دور غم تست
اوحدالدین کرمانی : الباب الاول: فی التوحید و التقدیس و الذکر و نعت النبوة
شمارهٔ ۳۷
دردی است در این دلم که درمانش نیست
زاین درد نمرد دل مگر جانش نیست
یا رب تو به فضل خویش جایی برسان
سررشتهٔ این غصّه که پایانش نیست
اوحدالدین کرمانی : الباب الاول: فی التوحید و التقدیس و الذکر و نعت النبوة
شمارهٔ ۳۸
پای آبله و دست تهی، سینه کباب
جان پر غم و دل پر آتش و دیده پرآب
سر پرهوس و صبر نه و عمر خراب
یا رب تو به فضل خویش ما را دریاب
اوحدالدین کرمانی : الباب الاول: فی التوحید و التقدیس و الذکر و نعت النبوة
شمارهٔ ۷۸
بر جان منت دسترسی نیست که نیست
واندر دلم از تو هوسی نیست که نیست
تنها نه منم چنین که در جمله جهان
زین سان که منم از تو کسی نیست که نیست
اوحدالدین کرمانی : الباب الاول: فی التوحید و التقدیس و الذکر و نعت النبوة
شمارهٔ ۷۹
بیچاره دل شکسته چون بستهٔ تست
بی مرهم وصل هر زمان خستهٔ تست
چون می گسلی از آنک پیوستهٔ تست
گر بستهٔ تست دل نه بشکستهٔ تست
اوحدالدین کرمانی : الباب الاول: فی التوحید و التقدیس و الذکر و نعت النبوة
شمارهٔ ۸۷
یا دم بی غم مرا تو بی غم گردان
مقصود من خسته میسّر گردان
بنمای مرا روی، مکن، این خوش نیست
تو با من و من بی تو چنین سرگردان
اوحدالدین کرمانی : الباب الاول: فی التوحید و التقدیس و الذکر و نعت النبوة
شمارهٔ ۱۰۱
بنیاد دل ما غم تو ویران کرد
ما را هوس عشق تو سرگردان کرد
زآنجا که تویی مگر که لطفی بکنی
پیداست کز اینجا که منم چه توان کرد
اوحدالدین کرمانی : الباب الاول: فی التوحید و التقدیس و الذکر و نعت النبوة
شمارهٔ ۱۱۵
نه چارهٔ آنک با تو گردم همراز
نه زَهرهٔ آنک از تو برآرم آواز
کارم زتو البته نمی گیرد ساز
کار من بیچاره حدیثی است دراز
اوحدالدین کرمانی : الباب الاول: فی التوحید و التقدیس و الذکر و نعت النبوة
شمارهٔ ۱۵۲ - الرّضا و التّسلیم
تا بتوانم به ترک غمها سازم
گر بگریزم من از غمت ناسازم
گفتی غم من به پای تو تاخته نیست
گو پای مباش من زسر پا سازم
اوحدالدین کرمانی : الباب الاول: فی التوحید و التقدیس و الذکر و نعت النبوة
شمارهٔ ۱۵۸ - الرّضا و التّسلیم
ایّام دلم گرچه به غم می گذرد
بر فرق سرم پای ستم می گذرد
شادی به من سوخته کم می گذرد
فی الجمله چنانک هست هم می گذرد
اوحدالدین کرمانی : الباب الاول: فی التوحید و التقدیس و الذکر و نعت النبوة
شمارهٔ ۱۶۳ - الرّضا و التّسلیم
تا برد به غارت غمت از من دل و دین
با هیچ کسم نه مهر مانده است نه کین
دنیا و دلی داشتم و جان و تنی
هر چار تو داری زکه ترسم پس ازین
اوحدالدین کرمانی : الباب الاول: فی التوحید و التقدیس و الذکر و نعت النبوة
شمارهٔ ۱۶۵ - الرّضا و التّسلیم
هر جان که شنیده است ندای غم تو
بر دوش دل افکند ردای غم تو
تا هست غم تو نام شادی نبرم
شادیّ همه جهان فدای غم تو
اوحدالدین کرمانی : الباب الاول: فی التوحید و التقدیس و الذکر و نعت النبوة
شمارهٔ ۱۸۶ - الاسرار
شبهای دراز با غمت می سازم
پوشیده چنانک کس نداند رازم
میدان بلا و من درو می تازم
دل رفته و می روم نه جان در بازم
اوحدالدین کرمانی : الباب الاول: فی التوحید و التقدیس و الذکر و نعت النبوة
شمارهٔ ۱۸۷ - الاسرار
ای دل تو درین واقعه دمسازی کن
وای جان به موافقت سراندازی کن
ای صبر تو پای غم نداری بگریز
وای عقل تو کودکی برو بازی کن
اوحدالدین کرمانی : الباب الاول: فی التوحید و التقدیس و الذکر و نعت النبوة
شمارهٔ ۲۳۱ - الخوف
دم با که زنم کنون که همدم بنماند
دل ریش شد و امید مرهم بنماند
من خوش به امید وصل او می بودم
اکنون به چه خوش شوم که آن هم بنماند
اوحدالدین کرمانی : الباب الاول: فی التوحید و التقدیس و الذکر و نعت النبوة
شمارهٔ ۲۳۲ - الخوف
من در پی عشق تو چه پویم که کیم
وصلت به کدام مایه جویم که کیم
گر لطف توم دست نگیرد امروز
فردا به کجا روم، چگونه که کیم
اوحدالدین کرمانی : الباب الاول: فی التوحید و التقدیس و الذکر و نعت النبوة
شمارهٔ ۲۳۴ - الخوف
بی روی تو خونابه چکاند چشمم
کاری به جز از گریه نداند چشمم
می ترسم از آنک حسرت دیدارت
در چشم بماند و نماند چشمم
اوحدالدین کرمانی : الباب الاول: فی التوحید و التقدیس و الذکر و نعت النبوة
شمارهٔ ۲۳۸ - الخوف
دستی نه که از دل گرهی برگیرد
پایی نه که بار گنهی برگیرد
ترسم که زبی دلی سرانجام دلم
از سینه برون رود رهی برگیرد
اوحدالدین کرمانی : الباب الثانی: فی الشرعیّات و ما یتعلق بها
شمارهٔ ۴۱ - الطریقة
درمان غمت امید بی درمانی است
راه طلبت بی سر و بی سامانی است
سرمایهٔ جمله پای داران ارزد
آن سر که در او مایهٔ سرگردانی است
اوحدالدین کرمانی : الباب الثانی: فی الشرعیّات و ما یتعلق بها
شمارهٔ ۵۸ - الطریقة
لافی زدم ای دوست زراه پندار
کز پای درآیم زغمت دست بدار
راه غم تو به پای من یافته نیست
زنهار که من دروغ گفتم زنهار