عبارات مورد جستجو در ۲۳۵۹۳ گوهر پیدا شد:
عطار نیشابوری : باب چهارم: در معانی كه تعلّق به توحید دارد
شمارهٔ ۸۱
تا چند ازین نقش برآورده که هست
تا کی ز طلسم زنده و مرده که هست
گر برخیزد ز پیش این پرده که هست
ناکرده شود به حکم هر کرده که هست
عطار نیشابوری : باب چهارم: در معانی كه تعلّق به توحید دارد
شمارهٔ ۸۲
آنجا که زمین را فلکی بینی تو
بسیار زمان چو اندکی بینی تو
هرگاه که این دایره از دور استاد
حالی ازل و ابد یکی بینی تو
عطار نیشابوری : باب چهارم: در معانی كه تعلّق به توحید دارد
شمارهٔ ۸۳
هر جان که ز حکم مرکز دوران رفت
مستقبل و حال و ماضیش یکسان رفت
ما را ازل و ابد یکیست ای درویش!
ما خود چو نیامدیم چون بتوان رفت
عطار نیشابوری : باب چهارم: در معانی كه تعلّق به توحید دارد
شمارهٔ ۸۴
آن سالک گرم روْ که در شیب و فراز
چون شمع فرو گداخت در سوز و گداز
کلّی دلش از عالم جزوی بگرفت
یک نعره زد و به عالم کل شد باز
عطار نیشابوری : باب چهارم: در معانی كه تعلّق به توحید دارد
شمارهٔ ۸۵
هان ای دل بیخبر! کجاییم بیا
از یکدیگر چرا جداییم بیا
بنگر تو که هر ذرّه که در عالم هست
فریاد همی زند که ماییم بیا
عطار نیشابوری : باب چهارم: در معانی كه تعلّق به توحید دارد
شمارهٔ ۸۶
دل را نه ز آدم و نه حواست نسب
جان را نه زمین نه آسمان است طلب
نه زَهره که باد بگذرانم بر لب
نه صبر که تن زنم، زهی کار عجب!
عطار نیشابوری : باب چهارم: در معانی كه تعلّق به توحید دارد
شمارهٔ ۸۸
در عشق نماند عقل و تمییز که بود
کلی دل و جان بسوخت آن نیز که بود
چون پرتو آفتاب از پرده بتافت
ناپیدا شد چو ذرّه هر چیز که بود
عطار نیشابوری : باب چهارم: در معانی كه تعلّق به توحید دارد
شمارهٔ ۹۴
در راه تو گم گشت دویی اینت عجب!
مشرک چه کند یا ثنوی اینت عجب!
آنجا که تویی فناءِ محضاند همه
واینجا که منم همه تویی اینت عجب!
عطار نیشابوری : باب چهارم: در معانی كه تعلّق به توحید دارد
شمارهٔ ۱۰۰
در عشق توام شادی و غم هیچ نبود
پندار وجودم چو عدم هیچ نبود
هر حیله که بود کردم و آخر کار
معلومم شد کان همه هم هیچ نبود
عطار نیشابوری : باب پنجم: در بیان توحید به زبان تفرید
شمارهٔ ۱
ماییم که نیست غیر ما، اینْت کمال!
مشغول جمال خویشتن، اینْت جمال!
میپنداری ما به تو اندر نگریم
خود کی بینیم غیر خود، اینْت محال!
عطار نیشابوری : باب پنجم: در بیان توحید به زبان تفرید
شمارهٔ ۲
چون ما به وجود خود هویدا باشیم
چون ما به وجود خود هویدا باشیم
تو هیچ نهیی ولیک میپنداری
تو هیچ نهیی ولیک میپنداری
عطار نیشابوری : باب پنجم: در بیان توحید به زبان تفرید
شمارهٔ ۶
از عالمِ بیچون به سکون باید شد
خود را سوی خویش رهنمون باید شد
یک ذرّه اگر باشد و ما آن دانیم
یک لحظه ز خود بدان برون باید شد
عطار نیشابوری : باب پنجم: در بیان توحید به زبان تفرید
شمارهٔ ۷
ماییم که جز درگهِ ما درگه نیست
گرچه همه ماییم کسی آگه نیست
از خود تو به صد هزار فرسنگی دور
وز هستی ما، تا به تو، مویی ره نیست
عطار نیشابوری : باب پنجم: در بیان توحید به زبان تفرید
شمارهٔ ۹
آن چیز کزو عالم و آدم بینم
در هجده هزار عالم آن کم بینم
میپنداری که تو تویی نی تو تویی
برخیز ز راه تات محرم بینم
عطار نیشابوری : باب پنجم: در بیان توحید به زبان تفرید
شمارهٔ ۱۰
ماییم که با ما نبود هیچ روا
چون هیچ نباشد نبود هیچ سزا
تو هیچ مباش تا نباشد هیچت
چون هیچ نباشی نبود هیچ ترا
عطار نیشابوری : باب پنجم: در بیان توحید به زبان تفرید
شمارهٔ ۱۱
با اینهمه اختلاف و تمییز که هست
ماییم همه جز همه آن نیز که هست
اسرارِ وجود ماست هرچیز که بود
اطوارِ شهود ماست هرچیز که هست
عطار نیشابوری : باب پنجم: در بیان توحید به زبان تفرید
شمارهٔ ۱۲
بس سرکش را کز سر مویی کُشتم
و آلوده نشد به خونِ کس انگشتم
وین کار عجب نگر که با جملهٔ خلق
رویارویم نشسته پُشتاپُشتم
عطار نیشابوری : باب ششم: در بیان محو شدۀ توحید و فانی در تفرید
شمارهٔ ۱
صد دریا نوش کرده اندر عجبیم
تا چون دریا از چه سبب خشک لبیم
از خشک لبی همیشه دریا طلبیم
ما دریاییم خشک لب زین سببیم
عطار نیشابوری : باب ششم: در بیان محو شدۀ توحید و فانی در تفرید
شمارهٔ ۲
این سودایی که میدواند ما را
هرگز نتوان نشاند این سودا را
گویند که خویش را فرود آر آخر
دربند چگونه آورم دریا را
عطار نیشابوری : باب ششم: در بیان محو شدۀ توحید و فانی در تفرید
شمارهٔ ۴
دل گفت که ما چو قطرهای مسکینیم
در عمر کجا کنار دریا بینیم
آن قطره که این گفت، چو در دریا رفت
فریاد برآورد که ما خود اینیم