عبارات مورد جستجو در ۵۹۵۱۸ گوهر پیدا شد:
حاجب شیرازی : غزلیات
شمارهٔ ۱۴۶
خیزید شمع وحدت روشن کنید روشن
بر تن ز نور معنی جوشن کنید جوشن
از سرو قد موزون وز، رنگ روی گلگون
امروز بزم ما را روشن کنید روشن
بذری است صلح نافع، نخلی است عدل مثمر
درکشت زار خاطر کشتن کنید کشتن
بانگ اناالحق آمد یا حق مطلق آمد
چون مرغ حق تن از دار آون کنید آون
دربند چرخه دوک اعدا چه پیر زالند
کو پنبه گردد آخر رشتن کنید رشتن
کشتیم بذر معنی دادیم آبش از خون
وقت درو، رسیده خرمن کنید خرمن
نفس اژدری است غژمان این خصم خانگی را
یاران حواله تیغ گردن کنید گردن
ای کودکان دنیا مجنون و منکم عقل
از سنگ طعنه خالی دامن کنید دامن
در قتلگاه مردم در زیر تیغ قاتل
گر عاشقید و جان باز مردن کنید مردن
نی همچو گوسفندان در زیر تیغ قصاب
بیچاره وار و ناچار مردن کنید مردن
دوران صلح و عدل است هنگام عفو و جود است
هر جنگ و هر جدالیست با من کنید با من
تیغ زبان «حاجب » بشکست جیش دجال
ای لشگر عزازیل شیون کنید شیون
حاجب شیرازی : غزلیات
شمارهٔ ۱۴۷
جام جهان بین جم به طالع میمون
پر می وحدت کنم ز خم فلاطون
خم فلاطون و جام جم به چه ارزد
هر چه بود جام دل ز جوهر مکنون
گل به چه ارزد چو باشد آن رخ زیبا
سرو چه باشد چو بالد آن قد موزون
سرو بنالد به باغ و گل نشود باز
با قد موزون و آن دو گونه گلگون
بسته عشق تو را به سلسله غم نیست
طره لیلی است عقد گردن مجنون
نام نکو مایه تجارت دنیاست
کس نشود از چنین معامله مغبون
چونکه تجارت به من ز تیغ متاع است
عقل مبیع است و جان به حسن تو مرهون
مهر تو با آب و خاک پاک عجین است
ای همه تریاکیت ز نشئه معجون
شهرت سیل سرشکم از غم عشقت
ساحل سیحون گرفت و ساحل جیحون
تشنگی عالمی به آب زلال است
تشنگی اهل دل به شربت قانون
لجه مواج طبع «حاجب » واجب
ریخت همی بر کنار لؤلؤ مخزون
حاجب شیرازی : غزلیات
شمارهٔ ۱۴۸
ای قبله مه رویان برقع به عذار افکن
بر آئینه خورشید عکس شب تارافکن
خوب است بپوشی رو، از چشم بداندیشان
برقرص قمر گردی از مشک تتار افکن
نی نی که همه نوری تابنده بهر جوری
از پرده درآ، جانا برقع به کنار افکن
بشگفت گل رویت مستانه به گلشن آی
منت به گلستان نه رونق به بهار افکن
دشمن به کمین ما چون هند جگرخوار است
لختی ز جگر ایدل پیش سگ هار افکن
ای مقصد درویشان بگذر ز بداندیشان
خورشید صفت پرتو بر هر خس و خارافکن
«حاجب » ز سبو در جام هان باده وحدت ریز
وانگه نظری از لطف بر باده گسار افکن
حاجب شیرازی : غزلیات
شمارهٔ ۱۴۹
پیش قدت، ای بت شیرین بیان
النجم والشجر یسجدان
از دو رخ نیک تو پیداستی
آیت من دونهما جنتان
عقل ندارد خبر از سر عشق
بینهما برزخ لایبغیان
سبزه خط تو گرو، برده است
ای صنم از معنی مدهامتان
در رهت ای دوست دو چشمان من
صورت عینان نضاختان
در رخت از خون شهیدان عشق
مرحله عینان تجریان
درگه جانان حرم کبریاست
«حاجب » و دل هر دو، ورا محرمان
حاجب شیرازی : سایر اشعار
شمارهٔ ۲ - قصیده در مدح و میلاد ولی الله الاعظم امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف
مگر نسیم به زلف تو شب مکان گیرد
که بامداد جهان را به مشک بان گیرد
ز قیرگون سر زلف تو یافت بس تو قیر
که قیروان سپهش تا به قیروان گیرد
اگر که ابرو، و مژگان به قوس بنمائی
زشست تیر نهد چله از کمان گیرد
گر ای جوان تو به زال زمان نمائی روی
جهان پیر زنو طالع جوان گیرد
تموز سد شدیدی است در بهار خزان
ولی ز جیش بهاری عنان خزان گیرد
تو آن ستوده بهاری که روز جلوه تو
خزان ز بیم پی صرصر وزان گیرد
مزین است و مرصع ز مقدم تو زمین
سبق ز نه طبق آسمان از آن گیرد
نه بلکه گوی زمین از شرافت قدمت
هزار نکته به رفتار آسمان گیرد
وجود نقطه موهوم و اصل جوهر فرد
بماست ثابت اگر مدعی نشان گیرد
لب تو جوهر فرد است و نقطه موهوم
تبسمت به یقین شبهه از میان گیرد
کمند زلف تو بر گردنی که شد محکم
گهیش ناله فشارد گهی فغان گیرد
هلال وار نمودند هر که راز انگشت
کنون ز حسن تو انگشت بر دهان گیرد
اگر تو سرو چمان جای در چمن گیری
چمن صفای جنان زآن قد چمان گیرد
به سیر لاله و گل هر کسی رود در باغ
به بازگشت گلی بهر ارمغان گیرد
تو آن گلی که چو در طرف باغ بخرامی
هزار خرمن گل باغ و باغبان گیرد
در آب دید مگر سرو عکس قامت تو
که جا همیشه لب آب و آبدان گیرد
به این عذار اگر در چمن کنی تو گذر
بنفشه از نگهت رنگ ارغوان گیرد
برای دیدن چشمان عافیت سوزت
عصا چو نرگس بیمار اقهوان گیرد
ز درد هجر تو جانا کسی امان یابد
که خط ایمنی از صاحب الزمان گیرد
ستوده قائم موعود و حجت یزدان
شهی که حجت طاعت ز انس و جان گیرد
شنیده ام که بگرداند آسیا از خون
به روز واقعه چون تیغ جان ستان گیرد
سری به تن نکند فخر یا تنی به سری
اگر نه رحم و مروت ورا عنان گیرد
به عرض و طول کمالش خرد رسد حاشا
کس آسمان را پهنا به ریسمان گیرد
به صدق یوسف با عزم موسوی خیزد
مسیح وار محمد صفت جهان گیرد
به کاه کوه گران سنگ بندد ار از عزم
زراه کاه سبک راه کهکشان گیرد
خدا یگانا ای آنکه طوق بندگیت
به گردن از سر و جان هر خدایگان گیرد
سری که بر در دارالامان نهاد تو را
ز حادثات زمان سرخط امان گیرد
دوال رخش تو را صد چو اردلان بندد
رکاب اسب تورا صد چو اردوان گیرد
نوشته اند دهد دین حق رواج علی(ع)
چو از جمال قدم پرده گمان گیرد
شهنشه دو سرا مظهر خدا حیدر
که شیر چرخ چو یک ران به زیر ران گیرد
کسی که خواست خدا را به چشم سر بیند
نشانه وانگه از آن دست بی نشان گیرد
زند به دامن دست خدای دست امید
که دست او بتوان دست ناتوان گیرد
دوباره گر، به زبان حرف کاف و نون آرد
جهان دیگر از آن صورت فکان گیرد
بهر دیار به دفع حسود بارد تیغ
بهر حصار به رفع عدو سنان گیرد
زمین و کوه و در و دشت و آن حصار و دیار
غریوالحذر و بانگ الامان گیرد
حکایتی ز سلیمان و میهمانی اوست
مباد نکته از این نکته نکته دان گیرد
هزار همچو سلیمان و ماهی و دد و دام
کف کریم تو هر روز میهمان گیرد
تو ای ظهور خدا آئینه ی خدای نمای
توئی که از تو جنین در مشیمه جان گیرد
مسلم است که ارکان آسمان این است
که روز بار تو را جا در آسمان گیرد
به داستان سخن از کیمیا و سیمرغ است
بداند آنکه ره و رسم باستان گیرد
به پای عز تو آن کیمیا شود پامال
به بام قدر تو سیمرغ آشیان گیرد
شبان کند به سگی گله را ز گرگ ایمن
وگرنه گرگ از او بره ناگهان گیرد
تو آن شهی که ز پاس تو گرگ گله فریب
به پاس این گله چون سگ پی شبان گیرد
کمند عزم تو هر چین و حلقه و چنبر
هزار قیصر و خاقان و رای و خان گیرد
سخن ز جزر و اصم رفت در طریق حساب
حساب از این سخنم هر حساب دان گیرد
قلم به دست تو مفتاح یا که مسمار است
که قفل مخزن جزر و اصم از آن گیرد
به کشوری که کند جیش قهر تو جنبش
تمام بوم و برش تیغ سرفشان گیرد
ار تو حکم کنی پشه ضعیفی را
ز پیل قوت و قدرت چو پیل بان گیرد
ایا ولی خدا مظهر جمال و جلال
که از وجود تو آمال عزوشان گیرد
منم که از مدد قلب پاک و سعی درست
معانی قلمم نکته بر بیان گیرد
سخن به مرتبه اکسیر اعظم است ولی
زبال را عدوی من قرین آن گیرد
مرا به شعر نخواهد شکست بی خردی
که نسخه ای ز فلان یا ز بهمدان گیرد
ولی ز فقر که پاینده باد دولت او
اگر بساط زمین جمله آب و نان گیرد
دهان نه ز آب شود تر نه معده سیر از نان
که خود قناعت من طبع را زمان گیرد
ولی به گاه سخن خصم را چنان گیرم
که شیر گرسنه نخجیر را چنان گیرد
ز گفت خویش نترسم، یزیدوار فلک
گر از شهاب به کف چوب خیزران گیرد
به طبع هر که خورد زعفران بخندد فاش
چه شد که عارض من گریه را امان گیرد
گر این خواص به زردی زعفران باشد
که زردی از رخ من وام زعفران گیرد
بیان مشک تهی عاقبت شود رسوا
کسی که خورده بر این گنج شایگان گیرد
به قدردان دهم این گنج شایگانی خویش
که قدر داند اگر زانکه رایگان گیرد
هماره تا به شب و روز نیمه شعبان
سخن بهای سرو شعر نرخ جان گیرد
حسود را ز ندامت لب و زبان سوزد
بخیل را ز خجالت دل و زبان گیرد
حاجب شیرازی : سایر اشعار
شمارهٔ ۴ - مسمط در میلاد با سعادت امام زمان علیه السلام
شد صبح وصل روشن یا ایهاالنائمون
قومو وقت الصباح یا معشرالمؤمنون
باده فراز آورید فانکم قادرون
عیان شد از جیب غیب ماکانو یوعدون
منعم مطلب رسید لعلکم تشکرون
وحدت صرف آمده است لوکره المشرکون
صبح سعادت دمید شد در میخانه باز
شد ره جور و ستم بر همه عالم فراز
قبله بود خم می فرض از آن شد نماز
ساقی، عمر تو باد چون سر زلفت دراز
عود، به مجمر بسوز، زود، به محضر بساز
به کوی مستان حق ایاه تعبدون
ز جیب خاور نمود، روی منیر آفتاب
بر آسمان شد بلند خیمه زرین طناب
قبابش از سیم خام طنابش از زرناب
تاخت به میدان سمند خسرو مالک رقاب
به دست صلحش عنان به پای عدلش رکاب
گوید ابطال را، ایاه فارهبون
خسرو ثانی عشر روی به عالم نمود
ز روی روشن عذار منیر، عالم نمود
دهان معجز بیان به اهل عالم گشود
ز آینه روزگار، زنگ دوئیت زدود
ز ظلم و عدوان بکاست به عدل و احسان فزود
قولو للعالمین لعلهم ینتهون
ای صنم حق شناس یار خداجوی من
شاهد خوشخوی من دلبر خوشبوی من
قدرت و نیروی من قوت بازوی من
بسته به هر موی تو جان و تن و موی من
بگو به ارباب حال ز زلف نیکوی من
اغلبکم فائزون اکثرکم مفلحون
ساقی سرمست ما عید تو بادا سعید
جام صبوحی خوش است خاصه درین صبح عید
در این مبارک صباح، بود ز رندان بعید
که ترک مستی کنند به مدتی بس بعید
بگو که شد آشکار طلعت رب مجید
شد متولد زمام آنکه به تمترون
در این مبارک صباح شد می صافی مباح
شد می صافی مباح در این مبارک صباح
زانکه پدیدار شد رایت خیر و فلاح
روز ظهور حق است دوره صلح و صلاح
ساقی مستان عشق ای تو مسیح صباح
به خصم گو گشت فاش ماکنتم تنذرون
جام به دست توام جمجمه جم چه شد
نیروی رستم چه بود همت حاتم چه شد
علم رهین وی است عالم و اعلم چه شد
دل حرم خاص اوست عرش معظم چه شد
خاتم حاتم چه بود معن مکرم چه شد
بگوی با مشرکین انتم لایهتدون
شد متولد زمام شاه حجاز و عراق
زبس به گوشش رسید زمزمه الفراق
به مهد هستی نشست از این همایون رواق
ز بعد چندی دگر، به مرکبی چون براق
زکنز غیبت شتافت، دو اسبه با طمطراق
نک همه جا حاضر است یا قوم ماتنظرون
دهر خرافت مأب تازه و اخضر بود
چرخ معمر، زنو ساده و سرمد بود
دیو دغل با شتاب از در حق رد بود
راه وفا گشت باز، باب ستم سد بود
طالب دجال چشم ناقص و مرتد بود
قائم دائم رسید یا ایهاالغافلون
شور قیامت بپا مهدی مطلق کند
چو جد خود مصطفی مه را منشق کند
حجت حق در جهان کار، به رونق کند
نگون به چاه عدم دشمن احمق کند
به اهل بطلان بگو، هر چه کند حق کند
صراط حق شد عیان لعلکم ترجعون
مهدی صاحب زمان امام حی مبین
کعبه ارباب صدق قبله اهل یقین
مظهر پروردگار، رحمت بر عالمین
آنکه پی نصرتش آید حبل المتین
علی عالی نسب پادشه یوم دین
قائم بر ذوالفقار لوکره المشرکون
نور الهی بتافت باز، در این ناحیه
چو قله طور، شد ساحت این بادیه
دلبر صد نقش بین فی عیشة راضیه
دشمن بوجهل شد مأواه هاویه
کسانکه پوشند تن به کسوت عاریه
عزیز بینندشان و انهم صاغرون
ماه سحرخیز من ساقی شب زنده دار
خیز در این صبحدم جام صبوحی بیار
وقت غنیمت شمار پای محبت بدار
به روز و شب از دو لب گوهر معنی ببار
چونکه شده آشکار مظهر پروردگار
دع ذکرالمنکرین فانهم داخرون
ای گهر بحر جود خسرو عالی نسب
به خلقت ممکنات شخص تو باشد سبب
قائد خلق عجم قائم قوم عرب
خصم تو رسواتر، است ز همسر بولهب
توئی که هر بی ادب شد ز کلامت ادب
ز منکرینت چه باک از آنکه لایفقهون
خجسته این انجمن از این مسمط بود
مسمط ما، به از هر چه مسمط بود
جود و خریط و نهاد فی المثل بط بود
شود، در آتش کباب اگرچه در شط بود
کیست که اندر سخن چو من مسلط بود
گویند ار هست کس گویم لایعلمون
«حاجب » درویش را خامه سحرآفرین
نویسد اندر کلام هذا سحر مبین
گیرد با نظم خود تمام روی زمین
ملک، به حق آن اوست بی حشم و بی نگین
کسانکه نشناختند هستند خود مشرکین
به شأنشان کی سزد لفظ هم المفلحون
حاجب شیرازی : سایر اشعار
شمارهٔ ۵ - ترجیع بند در مدح و میلاد قطب عالم امکان امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف
وقت صبوحست ای به جسم جهان روح
خیز که شد باز، باب میکده مفتوح
صبحک الله باکرامة والخیر
راح مروق بسیار و رایحه روح
مؤذن میخوارگان خروس خوش الحان
آیه قدوس خواند از پی سبوح
ناله شب زنده دار و آه سحرخیز
از دل خونین خوش است و سینه مجروح
نی نی خاک درتو حله جودیست
فایده حاصله مثلث بدوح
ای بت سرمست وی نگار قوی دست
ای دو جهان مادح و تو بر همه ممدوح
در شب میلاد شاه حاضر غائب
انجمن قدس راست شأن تو مطروح
ذکر جهان و جهانیان شده یکسر
این سخن جان فزا مفصل و مشروح
کعبه مقصود گشت قبله مسجود
مهد زمین از ظهور مهدی موعود
زد علم عدل یار باز به عالم
بر همه عالم فکنده پرتو پرچم
سر نهان آشکار گشت به دنیا
شاهد معنی ظهور کرد در این دم
محتسب عدل کرد شحنه انصاف
هفت قلم را به یک نظام منظم
از دم روح القدس دوباره عیان شد
طلعت عیسی به مهد دامن مریم
تافت ز نو، بر فلک ستاره موسی
نخوت فرعون شد ز تابش او کم
زآتش نمرود و قهر آتش شداد
رست رسول خدا خلیل مکرم
کشتی نوح است در برابر جودی
ماهی یونس پدید شد زدل یم
نی نی نوبت زن زمانه فرو کوفت
نوبت دولت به نام شاه معظم
مهدی هادی امام حاضر غائب
قائم دائم وصی آدم و خاتم
شد متولد زمام آن ولدی کش
قابله حوا و شوی قابله آدم
ابر هدایت چنان به کعبه ببارید
کاب زمیزاب ریخت در چه زمزم
ای تو بقوت به ممکنات مسلط
وی تو بقدرت به کائنات مسلم
در شب میلاد حضرت تو، به ایران
انجمنی کرده بزم قدس فراهم
انجمن قدسیان به مجلس قدس است
کش پی تعظیم گشته پشت فلک خم
از لب روحانیان عالم بالا
این سخن آید به گوش هوش دمادم
کعبه مقصود گشت قبله مسجود
مهد زمین از ظهور مهدی موعود
ساقی روحانیان عالم بالا
ریخت به ساغر شراب ناب تولا
از خم وحدت کشید ساغر اول
کرد ظهور دومت به کثرت اشیا
صبح به میخوارگان صلای صبوحی
داد، بغمز و برمز عشوه و ایما
اقترب الساعة الصبوح فقومو
کز دم روح الله است راح مصفا
صبح ازل گشت شام، شام ابد صبح
صبح دوم شد پدید از شب یلدا
صبح سعادت طلوع کرد زمشرق
شمس حقیقت نمود طلعت زیبا
صبح چنین ای ندیم باز چه خسبی
نوبت بیداری است و وقت تماشا
خیز که شمعی وجود یافت به عالم
خیز که شد ساعت ولادت مولا
خیز که نوبت زن زمانه فرو کوفت
نوبت دولت به نام داور دنیا
قائم موعود شهریار مظفر
مهدی هادی امام حی توانا
انکه بدین شعر دلکشش بسرایند
مجمع کروبیان عالم بالا
کعبه مقصود گشت قبله مسجود
مهد زمین از ظهور مهدی موعود
عرشه عرش است یا که روضه رضوان
خلوت قدس است یا مدینه ایمان
سینه سیناست یا که وادی ایمن
صحنه صنعاست یا که ساحت کنعان
بیت حرام است یا که بیت مقدس
مسجد اقصی است یا که معبد رهبان
محضر شیث است یا که مدرس ادریس
خیمه داود یا بساط سلیمان
خانقه عدل یا که مصطبه عشق
منزل جان است یاکه محفل جانان
بزم حقیقت و یا مقام طریقت
عالم معنی است یا قلمرو عرفان
باغ ارم یا فزای خلد مخلد
جنت شداد یا حدیقه رحمان
تبت تاتار یا که خلخ فرخار
کشور چین است یا طراز بدخشان
کاخ خورنق و یا که صرح ممرد
جرگه بهرام یا که خرگه نعمان
قطعه شعر است یا که آیه منزل
صفحه نصر است یا که سوره فرقان
صفحه ارژنگ یا که کبک دساتیر
نامه زید است یا نصایح لقمان
سوره نور است یا تلاوت تورات
نغمه انجیل یا قرائت قرآن
مصرع هر بیت تیر دیده دجال
مطلع هر شعر تیغ تارک شیطان
آن شب قدری که قر اوست معظم
هست شب نیمه مبارک شعبان
انجمنی کرده ماه انجمنی را
انجمنی چون فلک زانجم تابان
انجمنی این چنین تمام سخن سنج
انجمنی این چنین تمام سخندان
انجم این انجمن تمام غزل گو
انجم این انجمن تمام غزل خوان
انجم این انجمن مسلم آفاق
انجم این انجمن مشخص دوران
انجم این انجمن خلاصه کونین
انجم این انجمن سرآمد کیهان
انجم این انجمن مدیر زمانه
انجم این انجمن مؤید ایران
انجم این انجمن تمام سرایند
این سخن جان فزا چو بلبل دستان
کعبه مقصود گشت قبله مسجود
مهد زمین از ظهور مهدی موعود
شمس حقیقت امام حاضر غائب
در خور حمد و ثنا و مدح و مناقب
خدمت اوراست جبرئیل مواظب
درگه اوراست روح قدس مراقب
رتبت درگاه او سپهر مطبق
قبه خرگاه او نجوم ثواقب
آدم و نوح و خلیل عیسی و موسی
راجل و راکب ورا دوان به مواکب
در شب میلاد با سعادت او شد
اختر دجال شوم ساقط و خائب
اوست چه شهباز و خلق جمله چه عصفور
اوست چه ضرغام و جیش خصم ثعالب
ای همه مقهور و تو بر همه قاهر
وی همه مغلوب و تو بر همه غالب
مدح سرای تو عالمند ولیکن
گوی سعادت ربوده از همه «حاجب »
کعبه مقصود گشت قبله مسجود
مهد زمین از ظهور مهدی موعود
ای زده در عرش کبریا علم کوس
وی ز تو بانگ اذان و نغمه ناقوس
بنده فرمان تست دادگر روم
چاکر دربان تست پادشه روس
دشمن جاه تو مبتلاست شب و روز
بر، سل و دق بضرع سکته و کابوس
کوی تو خلد مخلد است به تحقیق
دشمن تو مارملک چون پر طاووس
ای خلف ارشد ستوده آدم
سنگ قصاصش بزن به سینه ناموس
عصر ظهور تو گشت بر همه عالم
روز قیام تو گشت بر همه محسوس
ای شه آفاق گیر عصر ظهور است
چند نهی ملک و دین به دشمن منحوس
آی و به یادآور آن زمان که شه دین
جد گرامت شدی ز یاران مأیوس
یکه و تنها میان لشگر کفار
نه پسر و نه پدر نه یار و نه مأنوس
تشنه لب و داغدار زخم فراوان
مرهم او تیغ تیز و غلغله کوس
تشنگیش زد شرر به عالم هستی
آبش باران تیر شد به صد افسوس
ذکر ملائک شد است این سخن من
هر که بخواند شود ز حادثه محروس
کعبه مقصود گشت قبله مسجود
مهد زمین از ظهور مهدی موعود
حاجب شیرازی : سایر اشعار
شمارهٔ ۶ - ترکیب بند در مدح و میلاد آخرین ودیعه الهی بقیة الله الاعظم ارواح العالمین له الفدا
باز به فرمان قضا زد چو کوس
نوبت شعبان فلک آبنوس
نوبت شعبان معظم زند
پشت فلک کوس قضا را دو، بوس
آیت سبوح قدوس خواند
صبح صبوحی زدگان را خروس
گشت جهان حجله گهی پر مهیز
علم و بیانش چو دلا را عروس
وه چه عروسی که ز سر تا بپاست
قابل آغوش و سزاوار بوس
خامه قدرت پی مشاطگی
هفت قلم ساخت عروسی ملوس
گنج عروسی که زکاووس بود
قسمت گودرز شد و آن طوس
نوذر و پرویز عروس دوم
دولت بادآور و گنج مروس
روی نمائید عروس مرا
هر دو چو ملک پسر فیلقوس
غیرسخن سنج کسش جفت نیست
تیر تهمتن فکند اشگبوس
دوش از او مهر بکارت ربود
کوری هر بوالهوس چابلوس
تازه عروسا به رخ افکن نقاب
تا نرود عمر جهان برفسوس
شهرت این عیش و عروسی گرفت
ژاپن و استانبول و هند و پروس
نیست در این دایره به زین عریس
نیست در این حجله به از این عروس
باد به داماد و عروس آفرین
هم به سخن هم به سخن آفرین
نیمه شعبان به چنین انجمن
نرخ گهر یافت مطاع سخن
گشت زمین دکه گوهرفروش
بسکه گهر ریخت ز درج دهن
گوهر غلطان حقیقت نشان
لؤلؤ رخشان سعادت ثمن
شمسه الماسش عقد نجوم
شده لؤلویش عقدپرن
دامن دامن همه لعل بدخش
خرمن خرمن همه در عدن
معدن معدن گهر منتخب
مخزن مخزن درر ممتحن
در گران قیمت با آب و رنگ
قابل تحسین همه مرد و زن
زمره مرجان و لئالی به رطل
کهرب و یاقوت و زبرجد به من
معدن فیروزه به نیشابور است
کان عقیق است اگر در یمن
مشتریان کرده مزین رسوم
گوهریان کرده مرصع دمن
مشتریان یکسره خامش چو تو
گوهریان جمله سخن همچو من
گشته زراندوده از آنان زمین
شد گهر آموده از اینان زمن
هی هی از این مشتری تیزهوش
بخ بخ از این گوهر و گوهرفروش
نیمه شعبان که بر او آفرین
رشک گلستان ارم شد زمین
انجمن قدس مقدس بود
روز چنین رشک بهشت برین
گل به سر تخت چو بهرام رفت
نصرت و فتحش ز یسار و یمین
با دو سر شست و دو زانو دو کف
بر در او ناصیه ساید جبین
باغ پر از میوه و گل شد درست
کاخ همایون شه جم نگین
مشک عنب بنگر و وضع رطب
کرده به کپسول شکر انگبین
صورت بتیغ و خج اندر نظر
گنبد گردون شده گوی زمین
این یک در مرتبه برجی بلند
وآن یک بی شائبه حصنی حصین
دختر بکر ید به زهدان نهان
کرده بسی دختر بکری جنین
باطن آن ظاهر یاقوت ناب
ظاهر آن باطن در ثمین
اشمکشان چشمه آب حیات
پیکرشان منبع ما، معین
چون ببریشان نگری در مثال
صورت دو بدر و دو چندان هلال
انجمن امروز جهانیست نو
نور گرفت از قمر و شمس ضو
هست نو این مجلس و عالم کهن
کهنه دیرینه عجب گشته نو
عقل هر آن بذر که از علم کاشت
داس عمل کرد به عشقش درو
خواست دود جهل به میدان عقل
عشق زدش سخت قفائی که رو
سنبله از دور شبیه است لیک
فرق بسی دارد گندم ز جو
کس نشود مرد خدا را حریف
کس نرسد باد صبا را به دو
عاشق حق را به جهان کفو نیست
خنگ قضا را که ستاند جلو
مشک بهرجا که بود نرخ پشک
فرق قلمدان نکند از قشو
کوه عظیم است چه بیم از نسیم
بهر محیط است چه سود از شنو
مدعی افروخت بس آتش ز دور
دودش پیدا و نه پیدا الو
حبس هنر کس نشده رایگان
به که در این بزم بماند گرو
روی از این انجمن ایدون متاب
این سخن از روی حقیقت شنو
نو بود این مجلس و عالم کهن
تازه به از مانده به از کهنه نو
هی هی از این انجمن دلنواز
کش در رحمت به جهان کرده باز
هست در این عید مرا مستحب
مست شدن زآتش آب عنب
باده اگر رجس بود یا حرام
نیمه شعبان کندش مستحب
آب حیاتستی و ساقیش خضر
صد چو سکندر ز پیش تشنه لب
مست چنان شو که ندانی تو باز
روز سفید و صفت تیره شب
زانکه شد امروز تولد زمام
پادشه ذوالحسب و ذوالنسب
مهدی قائم گل گلزار دین
مظهر حق سیدهادی لقب
ذات شریفش جهت هر جهت
امر بدیعش سبب هر سبب
اسمش سرمایه فضل و کمال
رسمش سررشته علم و ادب
مالک ملک است و مطاع ملوک
صاحب امر است بر ارباب رب
فخر ولد از اب و جد است لیک
فخر بر او کرده کنون جد و اب
باغ نبوت را فرخ نهال
نخل ولایت را شیرین رطب
هان مه شعبان وسط العقد دان
وزپس و پیشش رمضان ورجب
نه مه دیگر همه برگرد وی
دایره بر بسته به طرزی عجب
این مه و این هفته و این روز خاص
بوته سیم استی و زر خلاص
مهدی هادی گل گلزار حق
برده سبق در گهر از ماسبق
معنی حق آئینه حق نما
عین حق و وحی حق و حرف حق
بی خبرش مضغه نگردد جنین
بی مددش نطفه نگردد علق
بی اثر حکمت فرمان او
رنگ غسق می نپذیرد فلق
نیست گل آلوده ز شبنم به صبح
با رخ او کرده ز خجلت عرق
گر مرق مطبخ فیضش نبود
کس نشدی صاحب حس و رمق
شیر شکاری که به بندد به رزم
گردن شیران دژم بی وهق
بعثش چونانکه دهد گر مثال
مور درد شیر و خورد پیل بق
پادشهی کز سر انگشت عزم
پرده اوهام جهان کرده شق
ای که به اقبال تو مادر نزاد
از همه ماسبق و ماخلق
شمس بهر صبح به درگاه تو
تحفه اخلاص نهد بر طبق
طبع من و حاسد من در سخن
صوت هزار است و صدای وزق
لیک ز خونابه دل شد مرا
دامن جان رشک کنار شفق
زین هنر و فضل و کمال و ادب
بهره نبردیم بجز طعن و دق
هان ظلمات است مرا در دوات
خامه چو خضر و سخن آب حیات
کاش که بدهند همه خاص و عام
ابروی مردانه او را سلام
کاش بگویند که از مقدمش
روی زمین شد همه بیت الحرام
کاش بگویند قیامت رسید
کرده به حق مهدی قائم قیام
ای خلف ارشد آدم که شد
آدم و حوات کنیز و غلام
شحنه انصاف تو در روزگار
روی زمین را دهد آخر نظام
در خبراستی که بسعی علی
دین مبین از تو پذیرد قوام
سید سرمد علی نامدار
بر همه کس سید عالی مقام
قادر مطلق شه بر حق علی
ای به کفت خنگ فلک را زمام
در قدمت آیت حسن المأب
با قلمت معنی خیرالختام
ای همه چون بنده و تو چون خدای
وی همه مأموم و تو تنها امام
غیر تو کس نیست عدیم المثال
غیر تو کس نیست علی المقام
انجمن قدس مقدس توئی
روز چنین روضه دارالسلام
«حاجب » این انجمن فیض یافت
نیمه مه قدرت ماه تمام
باد همی نو به جهان کهن
انجمن و انجم این انجمن
نورعلیشاه : بخش اول
شمارهٔ ۱
ای نام خوشت جوهر شمشیر زبان‌ها
پیوسته ازاین سلسله زنجیر بیان‌ها
روز ازل از بهر نثار قدم تو
محزون شده در مخزن دل نقد روان‌ها
آن دم که نبود از غم و شادی اثری بود
جام غم تو ساغر مشروبی جان‌ها
از راست روان تیر غمت خواست نشانی
خم گشت از این بار گران پشت کمان‌ها
با اینکه عیان نیست تو را تیر و کمانی
پیکان غمت کرده به هر سینه نشان‌ها
گشتم چو الف وار ز اغیار جریده
دیدم الف قد تو بر لوح جنان‌ها
چندان که گشودم نظر ای دوست ندیدم
جز نور علی مظهر حسنت به عیان‌ها
نورعلیشاه : بخش اول
شمارهٔ ۲
ای چراغ ماه تابان هر شب از کوی شما
مشعل خور مشتعل هر صبح از روی شما
گر شما را هست باری سوی دلها روی جان
روی دلها هست از جان روز و شب سوی شما
آتشی کان شعله ور گردیده از طور کلیم
تابشی بود از شرار گرمی خوی شما
سبحه را زنار کرد و خرقه در آتش بسوخت
هرکه دید آن تار زلف و خال هندوی شما
ناف آهوی ختن چون غنچه گشته غرقه خون
نافه ای تا یافته از تار گیسوی شما
گر خریداران خراج عالمی آرند پیش
کی در این سودا فروشم تاری از موی شما
جز بر ابروی شمایم نیست رو زانرو که هست
جلوه گر نور علی از طاق ابروی شما
نورعلیشاه : بخش اول
شمارهٔ ۳
دوش آمد به بر آن ساقی مهوش ما را
ساغری داد از آن باده ی بی غش ما را
گر مشوش نه دل شیفتگان خواست چرا
زلف آشفته ی او کرد مشوش ما را
آتشی داد کز آن باده بدن شعله کشید
خرقه ی زهد و ریا سوخت در آتش ما را
خانه پر نقش و نگار ار نبود باکی نیست
سینه از نقش و نگار است منقش ما را
مطرب از نور علی خوش غزل نغز بخوان
که زگفتار خوشش دل شده سرخوش ما را
نورعلیشاه : بخش اول
شمارهٔ ۴
نه تنها خال هندویش رباید کفر و دین ما را
به کف زنار گیسویش، بود حبل المتین ما را
به کین از جیب فرعونی، برآرند ار جهانی سر
کلیم آسا ید بیضا بود در آستین ما را
مهی کز تابش مهرش دهد هر ذره را تابی
چرا بر صدر بینایی نماید مستکین ما را
نگین واری نداریم ار چه بر روی زمین جایی
بسی ملک سلیمانی بود زیر نگین ما را
مخوان از کنج میخانه به سوی خلدمان زاهد
که خاک درگهش باشد به از خلد برین ما را
تو می سوزی دل ما را، از آن ترسم که ناگاهی
جهد برق جهانسوزی ز آه آتشین ما را
اگر نور علی در دل نمیکرد این چنین منزل
که کردی نقش شک زایل، به تایید یقین ما را؟
نورعلیشاه : بخش اول
شمارهٔ ۵
بیا ساقی بیار آن جام می را
زلالی بخش درد آشام می را
زمان گل به گلشن تا که باقیست
منه از کف زمانی جام می را
ز خم جز غلغل مینا که آرد
به بزم می کشان پیغام می را
به غیر از خواجگان مصطب عشق
کسی نادیده لطف عام می را
بتی دارم که پیش لعل میگونش
نشاید برد هرگز نام می را
بریزد خون به کامش ساغر می
ز کامش تازه سازد کام می را
به جز نور علی ساقی مستان
که در آغاز دید انجام می را؟
نورعلیشاه : بخش اول
شمارهٔ ۶
گر دسترسی نبود بر دامن گلشن‌ها
از خون مژه ما را گلشن شده دامن‌ها
تنها نه همین دل‌ها آسوده به درگاهت
دارند همه جان‌ها در کوی تو مأمن‌ها
بی‌بار جفا باری در کوی تو ننشستم
در راه وفا کردم هرچند نشیمن‌ها
گر دانه از کشتت دل چید مرنجانش
کز آه شررباری سوزد همه خرمن‌ها
خصم ار همه شب پوشد زانجم چو فلک جوشن
آه سحری چون تیر بشکافته جوشن‌ها
ناگشته همان طالع مهر سحری کآیند
در کوی تو شب‌خیزان چون ذره ز روزن‌ها
چون نورعلی ما را گردیده به دل روشن
با پرتو آن بستیم چشم از همه روشن‌ها
نورعلیشاه : بخش اول
شمارهٔ ۷
بینم چو خرامان بره آن سرو روان را
ایثار کنم در قدمش نقد روان را
سازد بیکی تیر دو صد طایر جان صید
هرگاه که زه میکند ابروش کمان را
گل را شود از شرم شکر خنده فراموش
بیند به تبسم اگر آن غنچه دهان را
بر اهل وفا عرصه اگر تنگ نخواهد
زینسان ز جفا تنگ چرا بسته میان را
ره نیست خزان را بگلستان وصالش
آری بسوی خلد رهی نیست خزان را
تا چند ببوی گل رخسار تو چون گل
از خار غمت چاک زنم جامه جان را
وقت است که چون نور علی بر رخ اغیار
در معرکه نطق کشم تیغ زبان را
نورعلیشاه : بخش اول
شمارهٔ ۸
خوش درآمد سحری مهوشی از در ما را
محفل دل ز رخش گشت منور ما را
ساقی ار گردش ساغر نبود باکی نیست
چشم گردان تو بس گردش ساغر ما را
حاجت عنبر و مشگی نبود زانکه مشام
نافه چین شده زان زلف معنبر ما را
دوش وقت سحر ایدل سوی میخانه عشق
ساغری داد بکف ساقی کوثر ما را
وه چه ساغر که از آن قطره چون ریخت بکام
بحر معنی بنظر گشت مصور ما را
نیست اندیشه ام از جنت و دوزخ که بود
شافع روز جزا آل پیمبر ما را
تا بود نور علی جلوه گر ای دل بجهان
کی شود آینه سینه مکدر ما را
نورعلیشاه : بخش اول
شمارهٔ ۹
جائی ار نیست دلا سوی مناجات مرا
بس بود منزل جان کوی خرابات مرا
حاجت خویش بر غیر چرا عرضه دهم
طاق ابروی تو بس قبله حاجات مرا
ماه خوبانی و خورشید صفت هست عیان
عکس رخسار تو آئینه ذرات مرا
باری از عقل مرا هیچ مهمی نگشود
عشق تو آمد و شد فتح مهمات مرا
دیدم از قد تو بر لوح دل و جان الفی
شد مصور بنظر معنی آیات مرا
پیر ارشادم و در عشق تو پیوسته بود
کشف اسرار ز روی تو کرامات مرا
سالها نفی جهان کردم و خود نیست شدم
تا شد از نور علی هیئت اثبات مرا
نورعلیشاه : بخش اول
شمارهٔ ۱۰
تا گل وصلت بدامان دسترس باشد مرا
دسترس بر دامن گل کی هوس باشد مرا
طایر گلزار قدسم من گلستان جهان
تنگ تر از حلقه دام و قفس باشد مرا
وز نگاهی گرچه خوبان صید دلها میکنند
شاهبازی ز آشیان حسن بس باشد مرا
دلبرا از جستجوی کوی وصلت در جهان
یکنفس فارغ نباشم تا نفس باشد مرا
گر چه مست عشق را میر و عسس درکار نیست
غمزه ات میر و نگاه تو عسس باشد مرا
از ضعیفی گر ندارم قوت پشه ولیک
خصم اگر شهباز گردد چون مگس باشد مرا
در ازل نور علی عالیم خوانده خدا
روز محشر نام من فریاد رس باشد مرا
نورعلیشاه : بخش اول
شمارهٔ ۱۱
دل کند در سینه تنگی داد می باید مرا
مرغ زارم در قفس فریاد می باید مرا
گرچه هر روزم زند در صید گاهی خوش به تیر
صید مستانم دلا صیاد می باید مرا
تا به کی در سینه ام دل هر نفس زاری کند
حالی این مرغ از قفس آزاد می باید مرا
قمری شیرین زبانم در گلستان جهان
آشیان در طره ی شمشاد می باید مرا
خرقه ی ارشادم اندر بر چرا فرمود شیخ
گرنه در بر خرقه ی ارشاد می باید مرا
تا شدم نور علی دایم شه ملک بقا
بر سریر فقر عدل و داد می باید مرا
نورعلیشاه : بخش اول
شمارهٔ ۱۲
از دل و جان خلوتی بایار می باید مرا
جان و دل خوش حالی از اغیار می باید مرا
یک نفس بی وصل اویم زندگی باشد حرام
تا نفس باقیست وصل یار می باید مرا
غیر را نبود در این خانه ره آمد شدن
خانه ی دل خلوت دیدار می باید مرا
گر نباشد خرقه و تسبیح گو هرگو مباش
کافر عشقم بت و زنار می باید مرا
رند درد آشام عشقم کی روم در مدرسه
جایی اندر خانه ی خمار می باید مرا
جرعه نوشیدم از عشق و سراپا حق شدم
حالیا خوش ریسمان و دار می باید مرا
در ازل گردید طالع بر دلم نور علی
تا ابد دل مطلع انوار می باید مرا