عبارات مورد جستجو در ۶۲۵۴ گوهر پیدا شد:
واعظ قزوینی : رباعیات
شمارهٔ ۴۷
بر درگه خلق، بندگی ما را کشت
هر سو پی نان دوندگی ما را کشت
فارغ نشویم یکدم از فکر معاش
ای مرگ بیا که زندگی ما را کشت!
واعظ قزوینی : رباعیات
شمارهٔ ۴۸
مستی جوانیم بطاعت چو نهشت
گفتم: این تخم، پیریم خواهد کشت
دنیا همه کرد پیریم صرف أمل
زین پنبه چه رشته ها که این زال نرشت!
واعظ قزوینی : رباعیات
شمارهٔ ۵۱
عزت، ثمر فروتنی میگردد
پستی، معراج برتری میگردد
قدرت ز فتادگی دو چندان گردد
افتد چو الف ز پای، پی میگردد
واعظ قزوینی : رباعیات
شمارهٔ ۵۳
گه در غم پوششی و، گه در غم خورد
گویا نشنیده یی که می باید مرد
تا چند غم زندگی خویش خوری؟
گاهی غم مرگ نیز می باید خورد!
واعظ قزوینی : رباعیات
شمارهٔ ۶۱
از جوش شباب، پر دلت بی غم شد
زین جوشن مرو ز سر، که باید کم شد
ناخورده بری ز عمر، باید شد پیر
ننشسته هنوز راست، باید خم شد
واعظ قزوینی : رباعیات
شمارهٔ ۶۲
بی خاطر جمع، نکته دان نتوان شد
بی مایه، چو ابر درفشان نتوان شد
با فکر معاش، فکر معنی سخن است
گویا بسخن، بی لب نان نتوان شد
واعظ قزوینی : رباعیات
شمارهٔ ۶۴
نی در سر شوق و، نی بدل پروا ماند
قوتها رفت و ناتوانیها ماند
از عمر گذشته حاصلم پشت خمی است
موجی از باد در کف دریا ماند
واعظ قزوینی : رباعیات
شمارهٔ ۸۶
ای ازلم ولانسلمت، خلق به تنگ
در فن جدل، بسته دل سخت تو زنگ
از بحث و جدل، کسی نگردد فاضل
این ملک نمیتوان گرفتن با جنگ
واعظ قزوینی : رباعیات
شمارهٔ ۹۸
ما دشمن خویش را، بیاری زده ایم
با عجز و نیاز و بردباری زده ایم
تا خصم گشوده لب ببدگویی ما
خاکش بدهن ز خاکساری زده ایم
واعظ قزوینی : رباعیات
شمارهٔ ۱۰۵
خواهی که شود بر سر خلقت مسکن
اول باید خاک قدمها گشتن
تا آب بپای نخل نگذارد سر
کی بر سر شاخ میتواند رفتن؟!
واعظ قزوینی : رباعیات
شمارهٔ ۱۱۵
پر در پی وصل آرزوها تک و دو
کردیم و نشد مراد حاصل یک جو
ناکام گذشتیم از این کهنه سرای
مانند فقیر عزب از کوچه نو
واعظ قزوینی : رباعیات
شمارهٔ ۱۲۰
هستی نبود، جز غم و رنج و تعبی
دروی نبود نشان ز عیش و طربی
شد هر که خلاص از خم این رشته عمر
می دان که گسیخت ریسمان عجبی
واعظ قزوینی : رباعیات
شمارهٔ ۱۲۳
ای دل، تو به تنگم از جفا آوردی
ای تن تو مرا به سر چه‌ها آوردی؟!
مرگ آمد و هنگام جداییست کنون
ای عمر خوش آمدی، صفا آوردی
واعظ قزوینی : رباعیات
شمارهٔ ۱۲۷
آمد پیری و، رفت ایام خوشی
در کام شود زهر، اگر شهد چشی
در تن اثری نمانده دیگر ز حیات
وقت است که وارهیم از این مرده کشی!
واعظ قزوینی : رباعیات
شمارهٔ ۱۲۸
دنیاست سرای غم، تو یکسر شعفی
این خانه ماتم است و، تو همچو دفی
چون شاد توان نشست جایی که در او
خیزد هر لحظه شیونی از طرفی؟!
واعظ قزوینی : ابیات پراکنده
شمارهٔ ۲
نبود بری بغیر کدورت شتاب را
استادگی است صیقل آیینه آب را
واعظ قزوینی : ابیات پراکنده
شمارهٔ ۲۸
کنی گر آشنای درد جهان غفلت آیین را
بچشمت چون نمک بر زخم سازد خواب شیرین را
ره عشق است، با این عزمهای سست نتواند شد
که بر آتش زدن نبود میسر پای چوبین را
واعظ قزوینی : ابیات پراکنده
شمارهٔ ۳۹
میگدازد ز آفتاب مرگ، برف زندگی
قطره ها باشد کز آن یک یک چکد دندان ما
واعظ قزوینی : ابیات پراکنده
شمارهٔ ۵۰
شکم از لقمه چو پر شد، ز دل نوا مطلب
جرس ز پنبه چو پر گشت، از آن صدا مطلب!
واعظ قزوینی : ابیات پراکنده
شمارهٔ ۵۹
هر لوح مزاری ز مقیمان دل خاک
دستی است بسویت که: بیا جای تو اینجاست!