عبارات مورد جستجو در ۹۷۰۶ گوهر پیدا شد:
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٧٠۶
هر که آزردی بکینش زو مدار امید مهر
مار را چون دم زدی هم بایدش سر کوفتن
از خرد دورست فرصت با عدو دادن ز دست
بعد از آن از راه حسرت دست بر سر کوفتن
پای را از دست نتوان دادن آنگه پی زدن
خصم چون در حصن شد حاصل چه از در کوفتن
هر که اندر خر گه حزمست دستش میدهد
میخهای خیمه را بر فرق اختر کوفتن
چرب و نرمی با عدو ناید گه شدت بکار
آهن سرد است نتوانی بگوهر کوفتن
از تعصب کارها در گردن افتد مرد را
بر علی واجب از آن شد باب خیبر کوفتن
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٧٠٧
هر که او را تواضعی کردی
قدر آن گر شناخت افزون کن
وانکه قدرش ز نا کسی نشناخت
چون سگش از سرای بیرون کن
تا از آن دیو بد سیر برهی
انگژه از هجاش در کون کن
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٧٠٨
هست کار سعادت دنیا
راست همچون مناره برفین
آفتاب تموز حادثه ها
برگشاده برو- ز تاب کمین
در تزلزل بنای ارکانش
دل برو کی نهند اهل یقین
ناگهانی ز هم فرو ریزد
که امید ثبات دارد ازین
هر کرا آز پیشوائی کرد
باز نشناخت مهر چرخ از کین
هر زمانش زبان حرص کند
آیتی دیگر از هوا تلقین
ما و یاری و کنج عافیتی
که همینست و بس بهشت برین
اینسخن باور از نمیداری
خیز و رنجه شو و بیا و ببین
زانگروهی که سخره شهرند
تا بدانی که نیست ابن یمین
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٧١١
یک نصیحت بشنو از من کاندران نبود غرض
چون کنی رای مهمی تجربت از پیش کن
طاعت فرمان ایزد شفقتی بر خلق او
در همه حال این دو معنی را شعار خویش کن
کارت ار دائم تواضع بود با خورد و بزرگ
منصبت گر بیشتر گشتست اکنون بیش کن
آب در حلق ضعیفان از کرم چون نوش ساز
موی بر اندام خصم از بیم همچون نیش کن
گر تکبر میکنی با خواجگان سفله کن
ور تواضع میکنی با مردم درویش کن
چون کسی درد دلی گوید ترا از حال خویش
گوش بر درد دل آنعاجز دلریش کن
مصلحت از شخص دینداران کامل عقل جوی
مشورت با رای نزدیکان دور اندیش کن
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٧٢٠
چه کنی با فلک عتاب که من
نیک بد حال گشتم از فن تو
گر خموشی چو باز پیشه کنی
دست شاهان بود نشیمن تو
ور بر آری خروش چون بلبل
هست زندان تنگ مسکن تو
رو که گردون فراغتی دارد
از بلند و ز پست کردن تو
هم ز خود بین اگر فتد روزی
طوق یا غل ذل بگردن تو
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٧٢۶
کردم سئوال از کرم خواجه حاجتی
بیرون ز وعده ئی نشنیدم جواب او
طبعش بگاه وعده بود راست چون سحاب
با رعد و برق لیک نبارد سحاب او
نی ابر باز میشود از روی آسمان
تا بر کنم دل از اثر فتح باب او
نی قطره ئی همی چکد از ابر تیره دل
تا آتش جگر بنشانم بآب او
فقر و غنای خواجه بنسبت یکی بود
آنرا که نیست هیچ نصیب از نصاب او
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٧٣٧
اندرین ایام هر کو همچو فرزین کژ رواست
دارد از منصب چو فرزین خانه در پهلوی شاه
آنکه تا بودست چون رخ راست رو بودست و هست
دائما در گوشه ئی محروم و دور از روی شاه
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٧۴١
ای فلکقدری که دایم بر بساط حضرتت
خسروان عهد را چون بندگان ساید جباه
باد زیر پای پیل حادثات افکنده سر
هر که طبعش با تو کژ دارد چو فرزین رسم و راه
بنده را در وجه خرجی اسب و استر صرف شد
اینزمان چون وقت رفتن آمدش زین بارگاه
خودتو انصافم بده آخر روا باشد که من
رخ براه آرم پیاده میروم از پیش شاه
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٧۵٠
جفت گاوی را اگر خدمت کنی سالی سه ماه
روزگارت زو شود هر هفته و هر ماه به
ورکنی شاه جهانرا هفته ئی هفتاد مدح
سخره گوئی را بود در پیش او مقدار به
گر تأملها کنی در نفع گاو و مدح شاه
خدمت یکتای گاو از مدحت صد شاه به
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٧۵٢
خواجه را بین کز برای حرص و بخل
سیم حاصل میکند بیفائده
وز پی نانی همی گوید زنش
ربنا انزل علینا مائده
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٧۵٣
دلا ز حال بد خود مکن جزع زنهار
صبور باش چه دانی نکو شود ناگاه
مجوی صحبت دنیا کز آن همیترسم
که همچو صحبت سنگ و سبو شود ناگاه
بترک وصلت او گیر کز فضیحت او
بسیط خاک پر از گفتگو شود ناگاه
فروغ آتش شهوت مده بباد امل
که آبروی تو چون آب جو شود ناگاه
بگرم مهری گردون مباش غره از آن
که بیگناه ترا کینه جو شود ناگاه
هنر طلب که هنرمند را سعادت و بخت
بروزگار کهن باز نو شود ناگاه
هنر چو مشک بود مشک کی نهان ماند
جهان ز نفحه او پر ز بو شود ناگاه
کنون چو ابن یمین را هنر پناهی نیست
که لطف بیند اگر سوی او شود ناگاه
بکنج عافیت آرام جست تا پایش
مگر بگنج قناعت فرو شود ناگاه
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٧۵۴
دل ابن یمین گر چه ز غصه خون همی گردد
ازین بخت سیه روز و ازین گردون پیروزه
ولیکن زین خرف گشته سپهر ناسپاس ایدل
چه گویم ز نادانی کله میسازد از موزه
معاذ الله اگر روزی بغیری احتیاج افتد
بدینمعنی که در دستم نماند قوت یکروزه
و گر آتش زند فاقه چنان در خانمان من
که نگذارد ز دنیا وی مرا تا آب در کوزه
بهائم وار چون دیده بر آب و بر علف نارم
شوم همچون ملک سازم شعار خویشتن روزه
دلا در آتش محنت گرت جان میرسد بر لب
بمیر از تشنگی و آبی مکن از بحر دریوزه
ز دونان چون طمع داری کرمهای جوانمردان
خرد داند که در عشرت شرابی ناید از بوزه
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٧۵۵
دی یکی گفت کابن یمین
با کناری شد از میان گروه
گفتمش بنده را دلی باشد
بس لجوج و ملول و بس نستوه
صحبت خلق بی نفاقی نیست
دل نستوهم از نفاق ستوه
جنس من چون نیند تنها ام
در میان جماعت انبوه
گاه با آهوانم اندر دشت
گه قرین پلنگم اندر کوه
ور نداری مصدق این دعوی
خود ببین وز خلق باز پژوه
چون ندارم طمع بر دو قبول
خواه ما راستای و خواه نکوه
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٧۶۵
فریومد آنمقام کزین پیش خسروان
بودند با هم از پی آن در مطاعنه
مصری چو خلد جامع اهل صفا ولیک
بودی عزیز او شده مشتی فراعنه
هریک بدانمثابه که با مادرش پدر
کردی برای صحت اصلش ملاعنه
رفتند آنگروه که در هیچ دعوئی
معنی نداشتند چو لفظ جغاعنه
زین پس دمی بر آر بکام دل اندرو
وارسته از خباثت مشتی ملاعنه
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٧۶٩
گر حال نیک خواهی فرزند را همیشه
آموزش ای برادر قرآن و خط و پیشه
زیرا که پیشش آید روزیکه کارش افتد
چون پیشه ئی نداند بیل و کلنگ و تیشه
هر کو خطی نخواند یا پیشه ئی نداند
بس گاو و خر چراند در کوه و دشت و بیشه
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٧٧١
میدهد گردون بهر نا مستحقی بهره ها
ز آنچه دریا پرورش دادست و کان اندوخته
روز و شب نا اهل را با سیم و زر دارد چو شمع
زانسبب خندان چو شمع آمد روان افروخته
هدهد قواده را با تاج میدارد نگاه
باز را بین پایها در بند و چشمان دوخته
عیبش آخر این نه بس کابن یمین از دور اوست
با زلال شعر خود در تیه حرمان سوخته
هین مکن با عیب گردون ساز ایدل بهر آنک
با هنرمندان بود بر قصد جان آموخته
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٧٧۵
من نخواهم خرید کبر کسی
کاولش نطفه ئی بود مذره
و آخرش جیفه ئی شود قذره
و او همه عمر حاصل عذره
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٧٧٧
ابن یمین منم که بآیات بینات
در ملک نظم کرده ام اثبات داوری
در سخن برسته فضل ار بها کنم
گردد عطاردم بدل و دیده مشتری
گر آمدی نبی ز پس مصطفی بخلق
من بودمی بمعجزه شعر و شاعری
اما چو مصطفی در اعجاز مهر کرد
این را کنون چه نام کنم جز که ساحری
لیکن چه سود ازین چو مسیحای وقت را
اکنون نمیخرند بیکجو ز خر خری
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٧٧٨
اگر من پنج روزی بالضروره
براه ناسزائی میزدم پی
مپندارید کان بود اختیاری
که هست اندر مثل آخر دوا کی
مرا خورشید دولت چون فروشد
چراغی ساختم ناچار از وی
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٧٨۵
ای خردمند اگر همی خواهی
که شوی شهره در نکو کاری
جهد کن تا غلام و خدمتکار
بیش از ابناء جنس خود داری
زانکه روزی یک بیک ایزد
میدهد در کمی و بسیاری
نان ز دیوان غیرشان مجراست
وز تو مشهور آدمی ساری
میدهندت بنان و جامه خویش
در مهمات این جهان یاری