عبارات مورد جستجو در ۶۲۵۴ گوهر پیدا شد:
ادیب صابر : مقطعات
شمارهٔ ۵
همه از عشق زندگانی خویش
دوست می داشتم جوانی را
پیری آمد و زو بتر به جهان
دشمنی نیست زندگانی را
ادیب صابر : مقطعات
شمارهٔ ۲۲
مدار بسته در خویش و تنگ بار مباش
که این دو عیب بزرگ از بزرگواری نیست
بر آن گشاده کفی شرط نیست در بستن
بر آن فراخ دلی جای تنگ باری نیست
ادیب صابر : مقطعات
شمارهٔ ۲۸
تو را که فضل و هنر هست و بخت و دولت نیست
درست شد که گنه مر زمانه نه تو راست
اگر چه حسن ادب داری و جمال هنر
چه فایده که دو چشم زمانه نابیناست
ادیب صابر : مقطعات
شمارهٔ ۳۰
یارب درخت عمر مرا بار و برگ ده
گرچه درخت عمر مرا بار و برگ نیست
دخلم تمام کن که مرا وجه خرج هست
عمرم دراز ده که مرا برگ مرگ نیست
ادیب صابر : مقطعات
شمارهٔ ۳۹
فضلی که بر او زکات باشد
فضل شرف القضات باشد
هر فضل به فضل او نماند
هر آب نه با حیات باشد
هر روز نه روز عید باشد
هر شب نه شب برات باشد
کلکش همه بر خرد خرامد
باران ز پی نبات باشد
جدی که ز طبع او نزاید
بیهوده و ترهات باشد
لفظی که زبان او گزارد
حل همه مشکلات باشد
گر در لب من حدیث او نیست
آن عیب ز حادثات باشد
من بر دل پاک او فراموش
این جمله ز نادرات باشد
یاد چو منی به شعر و نامه
از جمله واجبات باشد
امروز منم که بی نبوت
لفظم همه معجزات باشد
سرگشته نایبات گشتم
آخر ز غمم نجات باشد
هر جا که سری است با خرد جفت
سرگشته نایبات باشد
تا نطع لعاب هر خردمند
در شه رخ و شاه مات باشد
در عهد جهان ثبات جستم
در باد کجا ثبات باشد
ادیب صابر : مقطعات
شمارهٔ ۴۱
اگر مروت و جود است در جهان موجود
چرا ز هر دو به حاصل نمی شود مقصود
گمان برم که دراین روزگار تیره چو شب
بخفت چشم مروت بمرد مادر جود
ز سیر هفت ستاره دراین دوازده برج
به ده دوازده سال اندراین دیار و حدود
هزار شخص کریم از وجود شد به عدم
که یک کریم نمی آید از عدم به جود
در این زمانه به جز مدخل و حسود نماند
بریده باد سر مدخل و زبان حسود
وگر به دست منستی عمود صبح منیر
بکوبمی سر اهل زمانه را به عمود
و گر حکایت مسعود سعد و قلعه نای
شنیده ای که در او ماند مدتی مطرود
یقین بدان که ز بد حالی و شکسته دلی
زمانه قلعه نای است و ما در او مسعود
ز کردگار همه حسن عاقبت خواهم
که این دعاست به نزدیک عاقلان معهود
چو در زمانه یکی معطی و کریم نماند
چگونه عاقبت کار ما بود محمود
ادیب صابر : مقطعات
شمارهٔ ۴۵
فر جوانیم به هزیمت نهاد روی
تا روز پیری آمد و بر من سپه کشید
پیری که سوی توبه و طاعت کشد مرا
به زان جوانی ای که مرا در گنه کشید
ادیب صابر : مقطعات
شمارهٔ ۴۷
جوانی برون رفت و پیری درآمد
روا دارم ار با من آرام گیرد
بترسیدمی گر بمردی جوانی
کنون می بترسم که پیری بمیرد
ادیب صابر : مقطعات
شمارهٔ ۵۱
آدمی از برای لذت خویش
زندگانی دراز می خواهد
لیکن آن کس که زندگانی داد
داده خویش باز می خواهد
ادیب صابر : مقطعات
شمارهٔ ۶۶
خوار شود تن به مرگ اگر چه عزیز است
عز تن مرده عزیز بمیرد
خوار و عزیز از زمانه زنده نماند
وآنکه زما زنده ماند نیز بمیرد
ادیب صابر : مقطعات
شمارهٔ ۷۲
تامل کن از رفتن رفتگان
که بودند چون تو به نفس و نفس
منه دل به ماندن براین ماندگان
کزین ماندگان ماندنی نیست کس
ادیب صابر : مقطعات
شمارهٔ ۷۶
بسی به بود مردن از زیستن
کرا زندگانی نباشد به برگ
زبس رنج و آفت که در زندگی است
حسد می برم مردگان را به مرگ
ادیب صابر : مقطعات
شمارهٔ ۸۴
بودم از روز جوانی هر نفس در لذتی
زان چنین در حسرت روز جوانی مانده ام
لذتی از زندگانی نیست در پیری مرا
زانکه در بیم زوال زندگانی مانده ام
ادیب صابر : مقطعات
شمارهٔ ۹۳
اگر پیری مرا در خانه بنشاند
بسا رنجا کز آن آسودم اکنون
نبینم هر کرا طبعم نخواهد
چو نیکو بنگری بر سودم اکنون
ادیب صابر : مقطعات
شمارهٔ ۹۶
سه چیز است آنکه نزدیک خردمند
شود زان هرسه حاصل انس ایشان
یکی باده است و دیگر دفتر علم
سه دیگر صحبت یاران و خویشان
ادیب صابر : مقطعات
شمارهٔ ۱۰۹
نیست با بار و برگ شاخ بقا
شاخ را بار و برگ بایستی
تا برستی ز مرگ عمر عزیز
مرگ را نیز مرگ بایستی
ادیب صابر : رباعیات
شمارهٔ ۹
جانا لب و غمزه تو نوش و نیش است
زان روح به راحت است و زین دل ریش است
زان غمزه و لب که دلبریشان کیش است
هر چند که رنج هست راحت بیش است
ادیب صابر : رباعیات
شمارهٔ ۶۳
چون آتش اگرچه از هوا برگذریم
وز آب روان اگرچه پاکیزه تریم
هم خاک شویم از آنکه خاکی گهریم
بادست جهان باده بده تا بخوریم
ادیب صابر : رباعیات
شمارهٔ ۶۶
آن به که شب و روز به می پیوندیم
بر گردش روزهای چون شب خندیم
تا چند دل اندر غم عالم بندیم
پیداست که ما ز اهل عالم چندیم
ادیب صابر : قطعات
شمارهٔ ۱
فلک بدعهد و بس نااستوار است
همه کار جهان ناپایدار است
هوایی دارد و آبی زمانه
که با طبع جهان ناسازگار است