عبارات مورد جستجو در ۹۷۰۶ گوهر پیدا شد:
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٧٧
اکسیر اعظم است در این روزگار کو
حلقه بگوش دنیی نا پایدار نیست
یکدل در اینزمانه نیابی که روز و شب
بر مرکب هوای طبیعت سوار نیست
با هر که ساعتی بنشینی هوای او
جز در فضایل زر کامل عیار نیست
میر و وزیر و مفتی و شیخ و مرید را
مانند باد هرزه رو و خاکسار نیست
آنکس فراز مسند شاهی نهد قدم
کاو را بتخت و افسر و زر افتخار نیست
فردا کسی شراب سعادت خورد مدام
کامروز از شراب هوا در خمار نیست
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٧٩
ای خرده شناسان که بانواع فضایل
ارباب شرف را چو شما راهبری نیست
حیف است که با این هنر و فضل شما را
از حال دل مردم دانا خبری نیست
سرمایه سودش چه کنی محنت و رنج است
گنجی که از او دولت صاحبنظری نیست
باوی سخن خوش بتوان گفت که او را
گر در کف احسان شما سیم و زری نیست
محرومی ما هم زگدا همتی ماست
ما را لگد از بخت خودست از دگری نیست
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٨٣
بزرگان عراقی را بگوئید
که چاکر بسکه اینجا بینوازیست
از اینجا رجعتش سوی خراسان
درین ده روزه باشد غاینش بیست
گر اصحاب خراسانش بپرسند
که در ملک عراق اهل کرم کیست
چو اینجا از کرم نشنید بوئی
جواب آن چه گوید مصلحت چیست ؟
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٨٧
بهر روزی بهر دری چه روی
ای ز ضعف دل اعتقاد تو سست
چه بری آبروی چون نانی
نخورد کس از آنچه روزی تست
گر نیوشی و گر نه من گفتم
گفتنی ها تمام راست و درست
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٩۴
تا توانی التماس از کس مکن
خاصه از ناکس که آن عین خطاست
گر دهد ، مانی بزیر منتش
ور ندادت آبرویت را بکاست
گر کشد نفست بلاها صبر کن
زانکه عز صبر به از ذل خواست
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ١٠٠
جمعی اقاربم طمع خام بسته اند
در ملک ریزه ئی که بدانم تعیش است
زینگونه ناپسند کجا مرتکب شود
هرگز کسی که با خرد و رای وباهش است
اندوهناک و خشمگن است از طمع مدام
هر یک ازین گروه که گویا و خامش است
من قانعم هر آنچه مرا میدهد خدای
کارم از آن مدام نشاط است و رامش است
قانع همیشه خرم و طامع دژم بود
بار طمع مکش که گران سنگ و خرکش است
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ١٠١
جمعی که رباعی ز غزل باز ندانند
گفتار چنانهاست که شایسته و زیباست
اینست هنرشان که بیان کردم و آنگاه
اسباب معاش همه از شعر مهیاست
وانکو بهنر همچو صدف زیور دل بست
خاموش چو ماهی ز چنان شاعر گویاست
از ملک فصاحت بکناری شدن اولیست
اکنون ز میان فرق بیکبار چو برخاست
نزدیک بزرگان جهان گر هنری نیست
آری چه توان کرد جهان صورت دریاست
گوهر که نفیس است ز خاشاک بزیرست
خاشاک خسیس از گهرش مرتبه بالاست
اوصاف بزرگان بسخن راست نیاید
از تربیت اهل سخن آنهمه والاست
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ١٠۵
چون سفیهی زبان دراز کند
که فلانکس بفسق ممتازست
فسق او زین بیان یقین نشود
واین باقرار خویش غمازست
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ١٠۶
چشم مهر از فلک سفله چه داری چو ازو
جز جفا و ستم و حیله عیانست که نیست
از جفا کاری و بد مهری و بد کرداری
چرخ بد عهد دنی را چه نشانست که نیست
نیک مردان جهانرا بقضایای امور
از جفای فلک دون چه زیانست که نیست
فلک از بیهنری دشمن اهل هنر است
مهر اهل هنرش در دل از آنست که نیست
اهل دانش همه در رنج و عذابند ز دهر
و آنکس از دائره بیهنرانست که نیست
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ١٠٧
چیست آن برگی که شاخ دانش از وی بی برست
مهره عقل از وجودش دائم اندر ششدرست
کیمیا خوانندش آنها کز خرد بیگانه اند
راست میگویند ز آنکه چهره هاشان چون زرست
قاصد خون دل است و ناقض نور بصر
سبزه باغ حماقت مایه درد سرست
قصد جان خود مکن و ز بنگ سرسبزی مجوی
آخر ای کودن نه قحط باده جانپرورست
در نصیحت داد معنی میدهم لیکن خرد
چون خیال بنگ بنگی را جهان دیگرست
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ١١٢
دی شنیدم که ابلهی میگفت
پدر من وزیر خان بودست
با وجودیکه نیست معلومم
خود گرفتم که آنچنان بودست
هیچکس دیده ئی که گه خورده است
کاین بعهد قدیم نان بودست
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ١١٣
دی مرا گفت محترم یاری
که دلم هیچ راز ازو ننهفت
که بگلزار طبع وقادت
در بهار سخن چه غنچه شکفت
نوک الماس فکر ثاقب تو
گوهر نظم در مدیح که سفت
گفتم اکنون بمدح و هجو کسی
نشود فکر با ضمیرم جفت
ز آنکه مرد دروغ نیست رهی
وندرین عهد راست نتوان گفت
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ١٢٠
رسد ایدل بتو روزی تو بیسعی ولیک
از گدا طبعی خویشت هوس خواستن است
چه نشینی بهوس مار صفت بر سر گنج
از سر جمله سرانجام چو برخاستن است
رو قناعت کن و در تربیت حرص مکوش
که مغیلان نه چو سرو از پی پیراستن است
رنج بر جان چه نهی بهر جان آرائی
این خود آراسته بیزحمت آراستن است
در جهان پوشش و خوردست کزان نیست گزیر
زین فزون خواستنت عمر بغم کاستن است
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ١٢١
روز بازار فضل کاسد شد
وین ز جور سپهر طیاش است
از جفای سپهر در قفس است
هر که طوطی صفت شکر پاش است
کار اهل صلاح یافت فساد
روزگار رنود و اوباش است
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ١٢٧
سر اکابر عالم علاء دولت و دین
توئیکه رأی تو بر آفتاب طعنه زن است
ز عکس مشعله رأی عالم آرایت
هزار تاب درین شمع نیلگون لگن است
حکایتیست مرا بر تو عرضه خواهم داشت
چگونه عرضه ندارم چه جای تن زدن است
جهانیان همه را اعتقاد بود چنان
که خواجه منبع رایست و مجمع فطن است
چو بر سرایر احوالشان وقوف افتاد
که نزد او شبه برتر ز لؤلؤ عدن است
ازین سبب همه را اعتقاد باطل شد
شود هر آینه باطل چو اندرین سخن است
گمان برند که جنسیت است علت ضم
از آنکه جنس طلبکار جنس خویشتن است
بزرگوار وزیرا چه لطف طبع است این
که سرو پیش تو کمتر ز سبزه دمن است
ولی ز روی حقیقت تو نیز معذوری
شکایت از تو ندارم گناه بخت من است
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ١۴٢
فاقه را کرده باشد استقبال
هر که ممسک بود بوقت حیات
در جهان میزید چو درویشان
بینوا تا رسد زمان وفات
زو حساب توانگران خواهند
چون در آید بعرصه عرصات
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ١۴٨
کسی گفت عزت بمال اندرست
که دنیا و دین را درم یاورست
چه مردی کند زور بازوی جاه
که بی مال سلطان بی لشکرست
تهیدست با هیبت و نام نیک
زن زشتروئی که بیچادرست
بدان مرغ ماند که بر شخص او
پرو پوش بسیار و بس لاغرست
دگر کس نگر تا جوابش چه داد
بجاهست اگر آدمی سرورست
بذلت بود مرد مجهول نام
وگر خود ز مال آستانش زرست
خردمند را جاه باید نه مال
وگر مال خواهی بجاه اندرست
وگر راست خواهی ز سعدی شنو
قناعت ازین هر دو نیکوترست
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ١۴٩
کسی کو طریق تواضع رود
کند بر سریر شرف سلطنت
ولیکن تو جایش بدان و مکن
ملک سیرتی درگه شیطنت
تواضع بود با بزرگان ادب
بود با فرومایگان مسکنت
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ١۵٠
گر وعده ئی که داد مرا آصف زمان
یکبارگی مرا ز خاطر عاطر گذاشتست
بروی گرفت نیست گر اینسان که چاکرست
بس خلق را که بر در امید داشتست
وانگاه دین وعده یکیک گزارده
چون رایت کرم بفلک برفراشتست
وزیاد بنده گر نرود وعده های او
نشگفت از آنکه بنده بر آن دل گماشتست
مانند او چو نیست کس اندر جهان بجود
دل نقش وعده هاش بجان برنگاشتست
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ١۵۴
گر مرا دور فلک کرد تهیدست چو سرو
نیم آزاده گرم بر دل از آن باری هست
چکنم گنج زر و رنج نگهداشتنش
هر کجا تازه گلی در پی آن خاری هست
روز و شب منتظر حارث و وارث باشد
هر کجا آز وری ضابط وزر داری هست
شکرها میکنم ارسیم و زری نیست مرا
که فراغت ز نگهداشتنش باری هست
نشوم شاد به تنگی زر و سیم از پی آنک
وز نگهداشتنش غائله بسیاری هست