عبارات مورد جستجو در ۷۹۷۷ گوهر پیدا شد:
امامی هروی : مقطعات
شمارهٔ ۱۹
ای صاحبی که گردون گرد از جهان برآرد
گر یک نفس نباشد در حفظ تو طبایع
از حضرت تو لفظی وز نه فلک معانی
از خامه ی تو حرفی وز صد کتب شرایع
کلک وانا ملت را زیبد که هست و باشد
سیر نجوم تایع دور سپهر طابع
گر در گهت نبودی، بودی بخاک پایت
هم کار دهر مهمل هم دور چرخ ضایع
امامی هروی : اشعار دیگر
شمارهٔ ۱
ای خانه و ضمیر تو خورشید و تیر ملک
ای در نظام دور جهان دستگیر ملک
هم قدر تو شکوه ملوک و صدور دهر
هم صدر تو پناه صغیر و کبیر ملک
در فیض مکرمت قلمت تا شکیب داد
در صدر مملکت کرمت ناگزیر ملک
حصن حصین حزم تو قصر مشید جاه
قصر مشید جاه تو چرخ اثیر ملک
با روزگار دوش چه کرد اقتصار طبع
بخت جوان اهل هنر رای تیر ملک
گفتم بعز جاه که سر بر فلک کشید
دست سخا و مسند فضل از سریر ملک
گفت از شکوه دولت صاحبقران عهد
دستور شرق حاتم ثانی مشیر ملک
جان کرم، جهان معانی، ظهیر دین
مانند روغنست در اجزاء شیر ملک
پی امر تو مباد وضیع و شریف دهر
بی حکم تو مباد قلیل و کثیر ملک
تا ز آفتاب رأی تو کرد اقتباس نور
اجرام روشنند ز بدر منیر ملک
امامی هروی : اشعار دیگر
شمارهٔ ۲
شد علی الرغم حسود از مدد صدق و صفا
درگه حیدر کرار دوم صدر نعیم
فخر اولاد نبی، صدر جهان، مهدی عصر
معجزات شرف دولت و دین ابراهیم
دانش و دولت او راست معانی بنده
ظاهر و باطن او راست معانی تعظیم
یارب از منزلت عصمت او آگاهی
لب اندیشه چو بی ذکر تواش نیست مقیم
نفسش را مددی فرما، امداد و دوام
همتش را ظفری بخش بر اعداء لئیم
امامی هروی : اشعار دیگر
شمارهٔ ۵
خدایگان صدور زمانه، مجد الملک
زهی متابع درگاه تو سپهر برین
توئی که انجم و افلاک را ز رفعت و قدر
ملازم در جاه و جلال تست چنین
که سر ز خط تو برداشت چو نقلم که بنانت
باب تیره فرودش نبرد خوار و حزین
چو روزگار که مقصود جنبش فلک اوست
نهاد بر خط امرت باختیار جبین
عجب نباشد اگر لاجورد گردون را
قضا بخاتم امر تو در کشد چو نگین
بمسند تو که تعظیم دین و دولت ازوست
که سعد چرخ که در سیر اوست دولت و دین
اگر ز چنبر حکم تو بگذرد چو رسن
سیاست تو بچاهش فرو برد بزمین
ز بحر موج ضمیرم کنار بحر محیط
شود چو دامن مدح تو پر ز در ثمین
مرا چو مرشد عقل اندرین تمنا دید
که بود بر سر راهم چو چشم حادثه بین
چه گفت، گفت که دست از رکاب خواجه مدار
که اهل فضل و هنر را هم اوست حبل متین
همیشه تا نبود بی زمین نظام جهان
همیشه تا نبود بی مکان قرار مکین
ترا و نسل ترا باد در زمان و مکان
خدای عزوجل ناصر و مغیث و معین
امامی هروی : اشعار دیگر
شمارهٔ ۷
کید حسود اگر به مثل کوه آهنست
بگدازد از مهابت چین جبین من
ور خبث جهل پرور او سحر سامریست
عاجز شود ز معجز رای رزین من
ثعبان سحر خبث اعادیست کلک نظم
از قوه کلیم کلام متین من
امامی هروی : اشعار دیگر
شمارهٔ ۱۰
ستوده شمس دین ای صبح لفظت
بمهر از مشرق معنی دمیده
هم از لفظت معانی فخر کرده
هم از معنیت دعوی بگرویده
مقالت همچو اخبارت ستوده
خصالت همچو اخلاقت حمیده
نظیرت ما در ارکان نزاده
ضمیرت پرده ارکان دریده
منور کرده شاه اختران را
فروغ چهره ی تو رای دیده
چنانگشته ز تو گیتی که گردون
بسر پیرامن گیتی دویده
روان در گلشن ارکان نسیمت
بلفظ از روضه ی طبعت وریده؟
جهان در حیز حرمان درختیست
همای همتت زو پر بریده!
قدر قدرا چو پشت آسمان گشت
ز بار منت برّت خمیده
نه گرد از دامن جاهت فشانده
نه بوی از گلبن مدحت شنیده
ز من در دلی بشنو کزین غبن
دل من چون اناری شد کفیده
مرا پوسیده دستاری قدیمست
بالهام و کرامت پروریده
ز گردون کهنه تر بسیار وز چرک
چو از روغن که بر کاغذ چکیده
حذاقت در میانش جای جسته
نحوست در کنارش آرمیده
ز وصفش گوهر معنی شکسته
ز عقدش صورت دولت رمیده
کواکب رشته پیش از چرخ پودش
زمان پیش از مکان تارش تنیده
نخستین روزش آدم بسته پرگار
در او صد رخنه ز ابلیس اوفتیده
بهر پودی که آدم کرده دروی
ازو ابلیس پنجه در کشیده
گهش دراعه بوده که مصلی
گهی پوشیده گاهی گستریده
گه او را خرقه خوانده گاه دستار
در او گه خفته گه زن خوابنیده
از اینسان تحفه ای دارم که در دهر
ندارد مثل آن هیچ آفریده
ز تشویش خیالش پیر تدبیر
خزف از خلوت طبعم خریده
ز تقریر صفاتش ذوق لفظم
شراب شوق معنی ناچشیده
نه اندر آتشش می آرم افکند
نه می بپذیردش کس ناخریده
همیشه تا ز خار گلبن فکر
نگردد دیده ی معنی خلیده
ز خار گردش گردون او باد
گل صد برگ اقبالت دمیده
امامی هروی : اشعار دیگر
شمارهٔ ۱۱
زهی بپای تفکر بسیط عالم غیب
هزار بار بهر یک نفس بپیموده
سپهر قدر تو بگذشته از مدارج قدس
زمین جاه تو فرق سپهر فرسوده
بهیچ دور زمان چشم و گوش جان و خرد
ندیده مثل تو حق پروری و نشنوده
غرض ز عرض جهان عرض پاک تست ارنه
کجا شدی به غرض دست جوهر آلوده
جهان پناها من بنده را فراغ روان
در اهتمام تو آماده است و آموده
نه آب طبع ز گرد ملال بسترده
نه خون فکر ز چشم خیال پالوده
همیشه تا نتوان گفت در جهان خرد
که راجح است مرا خوان بوده، نابوده
سخن ملازم خاک در مدیح تو باد
که بی مدیح تو بی حاصلست و بیهوده
امامی هروی : اشعار دیگر
شمارهٔ ۱۲
ای جهانت بر جهانداری دلیل
وی خدایت بر خداوندی گواه
وی ز مهر سایه ات خورشید روی
در جهان، آورده هر روزی پگاه
هم جهان جاه را انصاف و امن
هم سپهر ملک را خورشید و ماه
فیض نوک خامه ات بی اعتراض
برق ابر خاطرات بی اشتباه
خسروا، شاها، امامی آنکه کرد
فخر ز آب شعر او خاک هراه
گر بتن دور است زین حضرت بجان
لازم روز و شبست و سال و ماه
نیست یکساعت ضمیرش گرچه هست
اخترش متواری از گردون جاه
بی ثنای حضرتت گردون شکوه
بی دعای دولتت گیتی پناه
رای ملک آرای دولت پرورت
گر کند در صورت حالش گناه
جاه او را مست شوق و مدح خویش
یابد اندر صدر تن بیگاه و گاه
امامی هروی : اشعار دیگر
شمارهٔ ۱۳
فروغ دیده ی معنی شهاب دولت و دنیا
زهی صیت تو چون گردون جهان را بی سپر کرده
سپهر قدر تو با چرخ در رأفت زده پهلو
زمین حلم تو با کوه دست اندر کمر کرده
ببرق خنجر هندی طفر را رونق افزوده
بسیر خامه ی مصری سخن را نامور کرده
ضمیرت بر جهان نظم وقتی سایه افکنده
بنانت در دیار نثر هنگامی گذر کرده
دهان لفظ و معنی را ز لطفت پر شکر دیده
کنار ملک و ملتر از کلکت پر گهر کرده
فلک با خاک درگاهت شبی می گفت: کای دولت
ترا ز آب رخ اقبال نیکو نامتر کرده
نسیمت تار و پود صبح بر باد صبا بسته
غبار ترا ستوده فتح بر چشم ظفر کرده
هم از ایوان تعظیم تو هفت اختر فرومانده
هم از تکریم ایوان تو چار اختر حذر کرده
ز ما در می کشی دامن بهر ناکس مده خاطر
جوانان را بکار آیند پیران سفر کرده
جوابش داد کای دورت بمعنی اهل معنی را
نماز شام هر روزی بهنگام سحر کرده
ز پیوند تو جون پیری سزد گر بر حذر باشد
جوانی را که او در روی اصحاب نظر کرده
زهی خاک دری کز فخر هر جائی که گردون را
بمعنی در سخن دیده چو خاک رهگذر کرده
الا تا بر جهان گردون چو بسته پرده کحلی
مسیر خسرو انجم سحر را پرده در کرده
درت را پرده دولت ملازم باد، کان درگه
هنر را رونق افزودست و کارش همچو زر کرده
امامی هروی : اشعار دیگر
شمارهٔ ۱۴
ای بصد برهان در بحث حقایق گردون
تا نموده چو توز آغاز جهان برهانی
گه پی افکنده ی از حکمت یویان کاخی
گه بنا کرده در ایوان علوم ایوانی
پرتو رای تو هر چشم خرد را نوری
صورت لفظ تو هر جسم سخن را جانی
دهر در ساحت مقدار تو بی مقداری
چرخ بر درگه تعظیم تو سر گردانی
قوت طبع من و مرتبت دانش تو
پایه عنصری و دستگه سحبانی
مردم چشم من و آرزوی خاک درت
مرکز دردی و در داره درمانی
سرورا گرچه مرا رنج ره و زحمت جسم
و الهی کرده ز جور فلک و حیرانی
هر دم از دوری درگاه تو بیچاره دلم
.........................................
ای امامی سخن انصاف که در روی زمین
نیست امروز نظیر قلمت برهانی
سخنت جان سخن بودی اگر فیض ازل
کردی از روح قدس جسم سخن را جانی
نیست الا سخن خوب تو نزلی لایق
از عقول ار سوی ارواح رسد مهمانی
دارم امید بجود ازلی کز رحمت
کند از وصل تو اندر حق من احسانی
امامی هروی : اشعار دیگر
شمارهٔ ۱۵
دو نتیجه است در جهان وجود
غرض فیض علت اولی
رقم کلک منشی ارزاق
قلم صدر مسند انشی
خلف صدق مقتدای صدور
غرض دور گنبد اعلی
نور چشم و جمال یوسف ملک
تاج و فرق و پناه دین هدی
ثمر شاح دوحه ی تحقیق
گهر کان خطه ی معنی
جاه حشمت قرینه ی توفیق
جان حکمت محمد یحیی
که بزرگی شاه عرصه چرخ
از رخ رای تست اسیر عری
شکر جودت که از مراتب آن
پیک اندیشه قاصر است همی
راستی را نمی گذارم از آنک
بر ثریا نمی رسم ز ثری
تا بود در زبان مردم دهر
ذکر مجنون و خوبی لیلی
در عری حروف عمر تو باد
مدت عالم از الف تایی
امامی هروی : اشعار دیگر
شمارهٔ ۱۷
زهی نوک کلک تو بحر معانی
زهی لفظ عذب تو عقد لالی
ز عفد لآلیت جان را مفرح
ز بحر معانیت دین را معالی
سپهر جلال تو ز اندیشه بر تر
حدود کمال تو زندیشه خالی
کمال تو از ذروه ی لا مکانی
جلال تو از عالم لایزالی
و گر بگذرد در ضمیر تو ملکی
حوادث شود منقطع زان حوالی
روان خرد عاجز آمد ز مدحت
که بس بی نظیری و بس بی همالی
ترا عمر بادا که خورشید گردون
کند پیش خورشید رویت هلالی
ترا حکم بادا که عقد تو زیبد
که در صحن دولت کند کو توالی
دگر تا شود پیش اهل تناسخ
جهان از دواوین اشعار خالی
بر اوراق دیوان گیتی مبادا
بجز مدحت عز دین بوالمعالی
امامی هروی : اشعار دیگر
شمارهٔ ۱۸
ای غایت اندیشه ی دانش سخنت را
می بوسم و می دارم چون دیده گرامی
شاید که ببندد کمر از لطف سخنهات
آب سخن جان سخنگو بغلامی
تو خضری و لطف سخنت آب حیاتست
معلوم شد این حریف دلم را بتمامی
ختمست سخن بر تو و یارای سخن نیست
در دور تو کسرا که تو سلطان کلامی
نام تو امامی است بلی زیبدت این نام
بر لفظ و معانی چو امیری و امامی
امامی هروی : غزلیات
شمارهٔ ۱۳
تا کی زنی ز مشک سیه بر زره گره
تا چند ماهرا کشی اندر خم زره
ماهی، باختیار، چو ماهی زره مپوش
روباز کن ز حلقه مشکین زره گره
گردم زند ز زلف تو اندر بر بتان
عنبر که هستم از خم آن طره مشتبه
بگشا شکنج زلف که با یاد بوی او
خاک ره از شمامه ی عنبر به است به
گر شادیت ز مرگ امامی است، زنده کرد
او را مدیح خواجه تو خوشباش و برمجه
امامی هروی : غزلیات
شمارهٔ ۱۸
کرا آن زهره و این راستگوئی
که گوید او توئی، بی شک تو اوئی
ترا چشم معانی احول آمد
خیالت ز آن کند باوی دو روئی
تو آب روشنی بیرون چشمه
نداری جنبشی تا در سبوئی
سبو شکن مترس اینک لب جوی
چو در جو امدی مطلق تو جوئی
ازین صورت یکی را چون شناسی؟
که تا دست از دو عالم در نشوئی
حقیقت را دو عالم یک نشنانست
بگویم چیست، زشتی و نکوئی
-------
هر کاو ندید روضه ی فردوس بر زمین
گو بر نگاه خسرو صاحب قران ببین
هم نزهت بهشت بعفو خدایگان
با صحن دلشگای روان پرورش قرین
هم رفعت سپهر، بتائید شهریار
در سقف آسمان صفتش آیتی مبین
انگیخته طراوات اشکال دلبر باش
نقش خجالت از رخ صورتگران چین
آمیخته بدایع تمثال جانفراش
با زر و لاجورد، رخ و زلف حور عین
خورشید را بسایه ی ایوانش بار نیست
در سایه عنایت خورشید ملک و دین
فرمانده جهان، عضدالدین سپهر ملک
حاجی بک آفتاب زمان خسرو زمین
-------
رخ تو روضه بهشت برین
نقشت آب نگارخانه چین
جام جنت نماشدی که نمود
عکس خلد خیال ماء معین
باغ و دریات در نشیب و فراز
مرغ و ماهیت در یسار و یمین
امامی هروی : رباعیات
شمارهٔ ۲۰
ای نه فلک از کلک تو در تحت رقوم
وی یافته از تو رونق احکام نجوم
نی نی غلطم، غلط که جز خط تو نیست
امروز محیط مرکز علم علوم
امامی هروی : رباعیات
شمارهٔ ۲۴
ای از گل دولت تو شاهی بوئی
از بند جهان برغم هر بد گوئی
چون سوسن ده زبان بمدحت کوشم
چون بید زبانی کنم از هر موئی
اوحدالدین کرمانی : الباب الاول: فی التوحید و التقدیس و الذکر و نعت النبوة
شمارهٔ ۱۲۹ - نعت النبوة
فرمان ده ملک انبیا کیست؟ تویی
مصداق تعزُّ من تشا کیست؟ تویی
روشن نظر لقد رَای کیست؟ تویی
مرد ره حضرت دنا کیست؟ تویی
اوحدالدین کرمانی : الباب الاول: فی التوحید و التقدیس و الذکر و نعت النبوة
شمارهٔ ۱۳۰ - نعت النبوة
صدری که چو بدر کرد عالم انور
بگذشت وی از نُه فلک و هفت اختر
زین عالم شش جهت برآمد برتر
از فضل خدا تاج لعمرک بر سر
اوحدالدین کرمانی : الباب الاول: فی التوحید و التقدیس و الذکر و نعت النبوة
شمارهٔ ۱۳۴ - امیرالمؤمنین حسن علیه صلوات الله
ای گوهر فضل و علم و دریای علوم
از رای تو شد دُرج دو گوهر منظوم
در هفت فلک ندید و در هشت بهشت
نُه چرخ چو تو پیشرو ده معصوم