عبارات مورد جستجو در ۲۳۵۹۳ گوهر پیدا شد:
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۶۳۴
جوزی که درونش مغز شیرین باشد
درجی که در او در خوش آیین باشد
چندین ز حسد شکستن آن مطلب
گر بشکنیش هزار چندین باشد
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۶۳۵
چون بدنامی بروزگاری افتد
مرد آن نبود که نامداری افتد
گر در خواهی ز قعر دریا بطلب
کان کف باشد که بر کناری افتد
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۶۴۱
چون شاهد پوشیده خرامان گردد
هر پوشیده ز جامه عریان گردد
بس رخت به خیل کاو گروگان گردد
گر سنگ بود چو کان زرافشان گردد
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۶۴۴
چون نیستی تو محض اقرار بود
هستی تو سرمایهٔ انکار بود
هرکس که ز نیستی ندارد بوئی
کافر میرد اگرچه دیندار بود
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۶۴۵
حاشا که دل از عشق جهانرا نگرد
خود چیست به جز عشق که آنرا نگرد
بیزار شوم ز چشم در روز اجل
گر عشق رها کند که جانرا نگرد
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۶۵۲
خورشید که در خانه بقا می نکند
می‌گردد جابجا و جا می نکند
آن نرو به جز قصد هوا می‌نکند
می‌گوید کاصل ما خطا می نکند
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۶۵۵
خون دل عاشقان چو جیحون گردد
عاشق چو کفی بر سر آن خون گردد
جسم تو چو آسیا و آبش عشق است
چون آب نباشد آسیا چون گردد
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۶۵۷
دانی صوفی بهر چه بسیار خورد
زیرا که بایام یکی بار خورد
بگذار که تا این گل و گلزار خورد
تا چند چو اشتران ز غم خار خورد
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۶۶۵
در سلسله‌ات هر آنکه پا بست شود
گر فانی و گر نیست بود هست شود
می‌فرمائی که بی‌خود و مست مشو
ناچار هر آنکه می‌خورد مست شود
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۶۶۷
در صحبت حق خموش میباید بود
بی‌چشم و زبان و گوش میباید بود
خواهی که خلاص یابی از زنده دلی
با زنده‌دلان به هوش میباید بود
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۶۷۳
در عشق نه پستی نه بلندی باشد
نی بیهشی نه هوشمندی باشد
قرائی و شیخی و مریدی نبود
قلاشی و کم‌زنی و رندی باشد
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۶۷۴
در عشق هزار جان و دل بس نکند
دل خود چه بود حدیث جان کس نکند
این راه کسی رود که در هر قدمی
صد جان بدهد که روی واپس نکند
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۶۷۷
در کوی خرابات تکبر نخرند
مردی ز سر کوی خرابات برند
آنجا چو رسی مقامری باید کرد
یا مات شوی یا ببری یا ببرند
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۶۸۰
در می‌طلبی ز چشمه در بر ناید
جوینده در به قعر دریا باید
این گوهر قیمتی کسی را شاید
کز آب حیات تشنه بیرون آید
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۶۸۱
در معنی هست و در عیان نیست که دید
در دل پیدا و در زبان نیست که دید
هستی جهان و در جهان نیست که دید
در هستی و نیستی چنان نیست که دید
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۶۸۴
در نفی تو عقل را امان نتوان دید
جز در ره اثبات تو جان نتوان داد
با اینکه ز تو هیچ مکان خالی نیست
در هیچ مکان ترا نشان نتوان داد
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۶۸۸
دردی داری که بحر را پر دارد
دردی که هزار بحر پر در دارد
خواهی که بیا پیش فرود آی ز خر
زانروی که روی خر به آخر دارد
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۷۰۳
دو کون خیال خانه‌ای بیش نبود
وامد شد ما بهانه‌ای بیش نبود
عمریست که قصه‌ای ز جان میشنوی
قصه چکنم فسانه‌ای بیش نبود
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۷۰۹
دیوانه میان خلق پیدا باشد
زیرا که سوار اسب سودا باشد
دیوانه کسی بود که او را نشناخت
دیوانه به نزد ما شناسا باشد
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۷۱۴
روز محک محتشم و دون آمد
زنهار مگو چونکه ز بیچون آمد
روزیست که از ورای گردون آمد
زان روز بهی که روزافزون آمد