عبارات مورد جستجو در ۵۹۵۱۸ گوهر پیدا شد:
اسیر شهرستانی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۱۳۷
کلید زبانم به دست خاموشی است
حکایتم همه افسانه فراموشی است
سپند آتش رشکم خدا نگه دارد
مگر خیال تو با غیر در هم آغوشی است؟
اسیر شهرستانی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۱۳۸
در حقیقت عاشق و معشوق را دلها یکی است
شیشه را از روی نسبت اصل با خارا یکی است
هست شام هجر ما آیینه صبح وصال
نور و ظلمت پیش چشم مردم دانا یکی است
ناوکش چون بر دلی آید ز صد دل خون چکد
عالمی را در گرفتاری ز بس دلها یکی است
اسیر شهرستانی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۱۳۹
تماشا باز در چشمم نهانی است
نگه در پرده، مست جانفشانی است
سرهنگامه ای گردم که آنجا
تغافل خانه زاد لن ترانی است
اسیر شهرستانی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۱۴۲
دل از خواری ببالد عزتش هست
خریداری ندارد قیمتش هست
کف خاکی کزان فرسوده تر نیست
سرشت ذره کی در طینتش هست
اسیر شهرستانی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۱۴۷
چرایی سرگران تقصیر ما چیست
بکش، در آتش افکن، مدعا چیست
گذشت از یک تغافل روزگارم
نمی دانم نگاه آشنا چیست
اسیر شهرستانی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۱۴۹
وصل تو برازنده حسن طلب کیست
چشم تو نوازنده شرم و ادب کیست
هر دولت بیدار گل گلشن رازی است
تا صبح نظر یافته فیض شب کیست
اسیر شهرستانی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۱۵۰
گریه می گوید که عالم کشت بی انباز کیست
ناله می گوید فلک دود سپند راز کیست
اینقدر شوخی نمی آید ز گلشن زاده ای
جلوه بلبل ندانم سایه پرواز کیست
اسیر شهرستانی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۱۵۱
ظلمت شب پردگی راز کیست
نور سحر آینه پرداز کیست
ناله جانسوز بر آرد سپند
سوختم این شعله آواز کیست
اسیر شهرستانی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۱۵۸
راست رو را غمی از عربده دشمن نیست
ره چو باریک شود وسعت برگشتن نیست
راه حرف است که دارد ز تو دورم فریاد
ور نه در بزم تو نزدیکتری از من نیست
اسیر شهرستانی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۱۶۱
محشر نمک از غبار ما داشت
دیوانگی انتظار ما داشت
با دانه و دام راز می گفت
صیاد سر شکار ما داشت
از بیخبری خبر گرفتیم
جای تو دل انتظار ما داشت
اسیر شهرستانی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۱۷۴
درس بی آرامی از سیلاب می باید گرفت
نسخه بیتابی از سیماب می باید گرفت
موسم گل می رسد ساغر پرستان فرصت است
خون زاهد از شراب ناب می باید گرفت
می دهد از راز پنهانش خبر چین جبین
سرخط باطن ز موج آب می باید گرفت
اسیر شهرستانی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۱۷۵
عقل از دیوانگی ارشاد می باید گرفت
بی تکلف مشربی را یاد می باید گرفت
قاتلی دارد که نامش را نمی داند هنوز
بیدماغی از دل ما یاد می باید گرفت
اسیر شهرستانی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۱۷۹
یاد او کرد ز دل تا چشم حیران گل شکفت
نام او بردم ز لب تا گوش مستان گل شکفت
بسکه لبریز تماشای تو بودم زیر تیغ
از گل هر قطره خونم صد گلستان گل شکفت
اسیر شهرستانی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۱۸۲
ساقی مرا به باده بیغش چه احتیاج
مهر توام نواخت به آتش چه احتیاج
در کار نیست قوت بازو به صید ما
آنجا که جذبه هست کشاکش چه احتیاج
اسیر شهرستانی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۱۸۳
می کند در بیضه مرغ از یاد دام اندیشه تلخ
گردد از شوق نگاهی شهد می در شیشه تلخ
می کند گاهی تغافل در کمین صید دل
بار شیرین می دهد نخلی که دارد ریشه تلخ
با گل رعنا نماید شبنم یکدل دو رو
عیش عاشق هست از معشوقه عاشق پیشه تلخ
اسیر شهرستانی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۱۸۴
یک سخن دارم دو عالم گوش باد
ساغر زهری کشیدم نوش باد
جلوه پیرا گشته دور از چشم بد
عالمی خمیازه آغوش باد
اسیر شهرستانی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۱۸۹
سودای عقل موی دماغ کسی مباد
داغ فسردگی گل باغ کسی مباد
کردی ستم به غیر و من از رشک سوختم
روشن چراغ کس ز چراغ کسی مباد
اسیر شهرستانی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۱۹۶
سرم در محشر سودا نگنجد
دلم در سینه صحرا نگنجد
اسیر شهرستانی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۱۹۷
حرفی است محبت که به گفتار نگنجد
این راز در آیینه اظهار نگنجد
چون ذره سپردیم سراپا به نگاهی
در دیده مشتاق تو دیدار نگنجد
اسیر شهرستانی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۱۹۸
عکس تو در آیینه ادراک نگنجد
مجنون تو در خانه افلاک نگنجد
بر آتش شمشیر تو آن سرکه سپند است
خورشید صفت در خم فتراک نگنجد