عبارات مورد جستجو در ۵۹۵۱۸ گوهر پیدا شد:
نجم‌الدین رازی : رباعیات
شمارهٔ ۴۸
بازی بودم پریده از عالم ناز
تابوک برم ز شیب صیدی به فراز
اینجا چو نیافتم کسی محرم راز
ز آن در که درآمدم بدر رفتم باز
نجم‌الدین رازی : رباعیات
شمارهٔ ۴۹
ما مست ز بادهٔ الستیم هنوز
وز عهده الست باز مستیم هنوز
در صومعه با سجاده و مصحف و ورد
دردی کش و رند و می پرستیم هنوز
نجم‌الدین رازی : رباعیات
شمارهٔ ۵۰
ای آنکه نشسته اید پیرامن شمع
قانع گشته به خوشه از خرمن شمع
پروانه صفت نهید جان بر کف دست
تابوک کنید دست در گردن شمع
نجم‌الدین رازی : رباعیات
شمارهٔ ۵۲
گه هشیارم ز باده گاهی مستم
گاهی چو فلک بلند و گاهی پستم
گه مومن کعبه ام گهی کافر دیر
من ز آن خود آن چنان که هستم هستم
نجم‌الدین رازی : رباعیات
شمارهٔ ۵۳
تا باغم عشق تو هم آواز شدم
صد باره زیادت به عدم باز شدم
ز آن سوی عدم نیز بسی پیمودم
«رازی» بودم کنون همه راز شدم
نجم‌الدین رازی : رباعیات
شمارهٔ ۵۴
شاها چو دمی روی به مقصود آرم
صد همچو ایاز سوی محمود آرم
پای ملخی چون به سلیمان بردم
بپذیر زبور اگر به داود آرم
نجم‌الدین رازی : رباعیات
شمارهٔ ۵۵
عمری است که در راه تو پای است سرم
خاک قدمت به دیدگان می سپرم
ز آن روی کنون آینهٔ روی توام
از دیدهٔ تو به روی تو می نگرم
نجم‌الدین رازی : رباعیات
شمارهٔ ۵۷
هر دل نکشد بار بیان سخنم
هر جان نچشد ذوق ز جان سخنم
زین گونه معما که زبان سخن است
هم من دانم که ترجمان سخنم
نجم‌الدین رازی : رباعیات
شمارهٔ ۵۹
ز آن باده نخورده ام که هشیار شوم
و آن مست نیم که باز بیدار شوم
یک جام تجلی جلال تو بسم
تا از عدم و وجود بیزار شوم.
نجم‌الدین رازی : رباعیات
شمارهٔ ۶۰
ما شیر و می عشق تو با هم خوردیم
با عشق تو در طفولیت خو کردیم
نی نی غلطم چه جای این است که ما
با عشق تو در ازل به هم پروردیم.
نجم‌الدین رازی : رباعیات
شمارهٔ ۶۱
تا ظن نبری که ما ز آدم بودیم
کان دم که نبود آدم آن دم بودیم
بی زحمت عین و شین و قاف و گل و دل
معشوقه و ما و عشق همدم بودیم
نجم‌الدین رازی : رباعیات
شمارهٔ ۶۲
ماییم ز خود وجود پرداختگان
و آتش به وجود خود در انداختگان
پیش رخ چون شمع تو شبهای وصال
پروانه صفت وجود خود باختگان.
نجم‌الدین رازی : رباعیات
شمارهٔ ۶۵
فردا که مقدسان خاکی مسکن
چون روح شوند راکب مرکب تن
چون لاله به خون جگر آلوده کفن
از خاک سر کوی تو بر خیزم من.
نجم‌الدین رازی : رباعیات
شمارهٔ ۶۶
افراز ملوک را نشیبی است مکن
در هر دلکی از تو نهیبی است مکن
بر خلق ستم اگر به سیبی است مکن
کز هر سیبی با تو حسیبی است مکن.
نجم‌الدین رازی : رباعیات
شمارهٔ ۶۸
دل مغز حقیقت است تن پوست ببین
در کسوت روح صورت دوست ببین
هر چیز که آن نشان هستی دارد
یا سایهٔ نور اوست یا اوست ببین.
نجم‌الدین رازی : رباعیات
شمارهٔ ۷۰
ای دل بیدل به نزد آن دلبر رو
در بارگه وصال او بی سر رو
پنهان ز همه خلق چو رفتی به درش
خود را به درش بمان و آنگه در رو.
نجم‌الدین رازی : رباعیات
شمارهٔ ۷۲
ای ساقی خوش بادهٔ ناب اندر ده
مستان شده ایم هین شراب اندر ده
کس نیست ز ما که نه خراب است و یباب
آواز بدین ده خراب اندر ده.
نجم‌الدین رازی : رباعیات
شمارهٔ ۷۳
ای پیر مغان می مغانی درده
و آن جام گران خسروانی درده
حیف است که باده و میش می خوانند
آن مایهٔ آب زندگانی درده.
نجم‌الدین رازی : رباعیات
شمارهٔ ۷۴
شمع ازلی دل منت پروانه
جان همه عالمی مرا جانانه
از شور سر زلف چو زنجیر تو خاست
دیوانگی دل من دیوانه.
نجم‌الدین رازی : رباعیات
شمارهٔ ۷۷
در دام میا که مرغ این دانه نه ای
در شمع میاز چونکه پروانه نه ای
دیوانه کسی بود که گردد بر ما
کم گرد به گرد ما که دیوانه نه ای.