عبارات مورد جستجو در ۱۰۷۶۰ گوهر پیدا شد:
عنصری بلخی : قطعات و ابیات پراکندهٔ قصاید
شمارهٔ ۱۴۱
فغان از آن دو سیه زلف و غمزگان که همی
بدین زره ببری و بدان ز ره ببری
عنصری بلخی : بحر متقارب
شمارهٔ ۵۲
همه دیده پر خون و رخ پر سرشک
سرشکش روان بر شکفته سرشک
عنصری بلخی : بحر متقارب
شمارهٔ ۵۶
به پیشش بغلتید وامق بخاک
ز خون دلش خاک همرنگ لاک
عنصری بلخی : بحر متقارب
شمارهٔ ۵۷
همی گفت و پیچید بر خشک خاک
ز خون دلش خاک همرنگ لاک
عنصری بلخی : بحر متقارب
شمارهٔ ۷۴
پدر گفت هر مس چرائی دژم
نه همچون منی دلت مانده بغم
که این آلت من که شد ساخته
نگردد همی هیچ پرداخته
عنصری بلخی : بحر متقارب
شمارهٔ ۷۸
مرا در دل این بود رای و گمان
که کار من و تو بود همچنان
کجا پیش از این کار افروتشال
که بود الفتیشش هماره همال
عنصری بلخی : بحر متقارب
شمارهٔ ۸۹
نه از خواب و از خورد بودش مزه
نه بگسست از چشم او نایزه
عنصری بلخی : بحر متقارب
شمارهٔ ۹۱
پدر داده بودش گه کودکی
به آذار طوس آن حکیم نکی
به مرگ خداوندش آذار طوس
تبه کرد مر خویشتن بر فسوس
عنصری بلخی : بحر خفیف
شمارهٔ ۴۵
مهر ایشان بود فیا وارم
غمتان من بهر دو بگسارم
ازرقی هروی : قصاید
شمارهٔ ۷
یک نیمه عمر خویش ببیهودگی بباد
دادیم و ساعتی نشدیم از زمانه شاد
از گشت آسمانی و تقدیر ایزدی
برکس چنین نباشد و برکس چنین مباد
یا روزگار کینه کش از مرد دانشست
یا قسم من ز دانش من کمتر اوفتاد
وین طرفه تر کجا قدری وام کرده ام
از مردم بخیل سبک بار سگ نژاد
زان پیشتر که چشم بمالم ز خواب خوش
در خانه گیردم بتقاضا ز بامداد
چون کوه بیستون بنشیند بپیش من
برجای خواب تکیه کند همچو کیقباد
ناشسته روی و تیره نشینم به پیش او
پرخشم از و چو کودک بدفهم از اوستاد
گوید هر آنچه خواهد و من در سزای او
دارم بسی جواب و نیارم جواب داد
از کیسۀ دروغ نهم پیش ریش او
تاریخ شاهنامه و اخبار سندباد
چندان دروغ زشت فرو کوبمش بسر
تا چون کدو شود سر آن قلتبان ز باد
پس حجره را بروبم و پس خاک حجره را
بندازمش ز پس ، چو پی از در برون نهاد
هر چند مبغضست و بخیلست و ناکسست
حقست و داد ازوست گریزان منم ز داد
اینست حال بنده و صد ره ازین بتر
تدبیر حال بنده بساز ، ای یگانه راد
ازرقی هروی : مقطعات
شمارهٔ ۳
گر چه ما از جزغ نیاساییم
جان پاکت ز غم بیاسوده است
مثلست این که : آفتاب بگل
کس نیندود و سخت بیهوده است
زیر هر پشته ای ز صورت تو
آفتابی بکه گل اندوده است
ازرقی هروی : مقطعات
شمارهٔ ۷
گر شاه جهان قصۀ من بنده بخواند
زین قصه همی حالت من بنده بداند
داند که میان دو سفر بندۀ درویش
بی یاوری شاه چه بیچاره بماند
زان همت چون دریا ، وز آن کف چون ابر
گه گاه بدین بندۀ بیچاره چکاند
ازرقی هروی : رباعیات
شمارهٔ ۲
تا هجر تو کرد بر وصال تو شتاب
دارم دل جوشان چو بر آتش سیماب
ترسم که دگر نبینم ، ای در خوشاب
اندر شب هجر خویش روی تو به خواب
ازرقی هروی : رباعیات
شمارهٔ ۹
سوز دل من ز بهر بار غم تست
اشک چشمم بهر نثار غم تست
این جان که ز دست او بجان آمده ام
زان می دارم که یادگار غم تست
ازرقی هروی : رباعیات
شمارهٔ ۱۱
در عشق بتی دلم گرفتار شدست
وز فرقت او رخم چو دینار شدست
این قصه مرا ز دوست دشوار شدست
دل در کف یار و از کفم یار شدست
ازرقی هروی : رباعیات
شمارهٔ ۱۹
در چشم من از آتش عشق تو نمیست
در جان من از شادی خصم تو غمیست
با خصم منت همیشه دمسازی چیست ؟
یا رب ، مپسند ، کآشکارا ستمیست
ازرقی هروی : رباعیات
شمارهٔ ۲۳
تا از برم آن یار پسندیده برفت
خونم ز دو چشم و خوابم از دیده برفت
ای دیده ، بریز خون دل ، کان دیده
بگذاشت مرا در غم و نادیده برفت
ازرقی هروی : رباعیات
شمارهٔ ۲۴
ای گشته پراکنده سپاه و حشمت
گرینده ندیمان و غریوان خدمت
بر کوس و سپاه تو ز تیمار غمت
خون می بارد ز دیده شیر علمت
ازرقی هروی : رباعیات
شمارهٔ ۶۰
صد لابه و صد بند حیل کردی باز
تا با تو چنان شدم که بودم ز آغاز
آن روز مرا بود بروی تو نیاز
آن روز شد و روز شده ناید باز
ازرقی هروی : رباعیات
شمارهٔ ۶۷
ناگاه همی زدم من ، ای شمع و چراغ
از شهر به باغ با دلی پر غم و داغ
باغ ار چه بود جای تماشا و فراغ
دوزخ بود ، ای نگار ، بی روی تو باغ