عبارات مورد جستجو در ۵۹۵۱۸ گوهر پیدا شد:
اهلی شیرازی : غزلیات
شمارهٔ ۱۱۲۱
از جهان چون لاله داغت ایسهی قد میبریم
از ازل آورده ایم این داغ و با خود میبریم
میرویم ازین چمن با دست خالی همچو گل
داغ دل کاورده ایم اینجا یکی صد میبریم
جان من با عاشقان گر بد کنی نیکو بود
با رقیبان گر نکویی میکنی بد میبریم
ساقیا از غمزه ما را می بحد خود بده
ورنه عیب ما مکن گر مستی از حد میبریم
غلغل عیش حریفان است در طاس فلک
ما همین درد سر از طاق زبرجد میبریم
غم مخور اهلی که آخر در حریم وصل دوست
ره بیمن دولت آل محمد میبریم
اهلی شیرازی : غزلیات
شمارهٔ ۱۱۲۲
ایهمه آرزوی تو فکر من و خیال هم
چند بر آرزو زیم آرزوی محال هم
لعبت چنین مگر تویی کز هوس تو بت پرست
صوفی سالخورده شد کودک خردسال هم
شامگهی ببام خود جلوه ناز اگر کنی
ناز تو ماه بشکند چین جبین هلال هم
ای بکمال نیکویی رشگ فرشته و پری
نیست برین جمال کس کیست بدین کمال هم
شد به سپهر دلبری حسن رخ تو مهر و مه
ماه تو بیکمی ولی مهر تو بی زوال هم
ناز تو میکشد مرا نام وصال چون برم
قطع امید کرده ام از خود و از وصال هم
در حرم وصال تو روح قدس نمیرسد
اهلی خاکسار را جا که دهد مجال هم
اهلی شیرازی : غزلیات
شمارهٔ ۱۱۲۴
ما پیش تیغ سربارادت نهاده ایم
قربانی توایم و بدین کار زاده ایم
بر ما چو شانه تیغ زبانها کشیده اند
تا یک گره ز سنبل زلفت گشاده ایم
گر دیگران ز آتش خشمت گریختند
ما همچو شمع تا دم مردن ستاده ایم
با ما چو چشم خویش تو در نقش بازیی
ما با تو همچو آینه یک لخت و ساده ایم
امشب که گریه نیست به آهیم مبتلا
از آب جسته ایم و در آتش فتاده ایم
ای ابر لطف مرحمتی کن که غنچه وار
پژمرده ایم و دل بشکفتن نهاده ایم
از ذره کمتریم چو اهلی بکوی تو
لیکن بمهرت از همه عالم زیاده ایم
اهلی شیرازی : غزلیات
شمارهٔ ۱۱۲۵
چند نالم ز غم و شهر پر آوازه کنم
چون سگان ریش کهن را بزبان تازه کنم
شوقم اندازه حسن تو ندارد ایمه
کی توانم که نظر بر تو به اندازه کنم
چشم بستم ز تو و عشق نه آنست که من
تکیه بر ملک دل از بستن دروازه کنم
گر تو ای تازه خط از زلف نبخشی تاری
نسخه جان پریشان بچه شیرازه کنم
اهلی از عشق چو بلبل نکنم ناله که من
عشقبازی نه پی شهرت و آوازه کنم
اهلی شیرازی : غزلیات
شمارهٔ ۱۱۲۶
بگذر ز آب خضر و دم از جام جم مزن
اینها حکایتی است قدح نوش و دم مزن
دوزخ نه زان ماست دلا فال بد مزن
در عیش کوش و قرعه همت بغم مزن
ای آه سینه سوز مکن شعله را بلند
بر بام بی نشانی ما این علم مزن
خوبان ز خلق نازک خود کم نمی کنند
ای بی نصیب طعنه بر اهل کرم مزن
ما از کدورت این نفس سرد می زنیم
ایچشمه حیات تو خود را بهم مزن
چون ذره نا امید مشو ز آفتاب وصل
همت بلند دار و به پستی قدم مزن
ساقی ز بیش و کم نظرش بر صلاح ماست
اهلی شراب نوش و دم از بیش و کم مزن
اهلی شیرازی : غزلیات
شمارهٔ ۱۱۲۸
ایکه دین و دلم ایثار تو خواهد بودن
یار من شو که خدا یار تو خواهد بودن
بیتو جایی که قراری بودم ای خورشید
هم مگر سایه دیوار تو خواهد بودن
آن حلاوت دل من از مگس شهد تو دید
که همه عمر گرفتار تو خواهد بودن
کشتن من که هم از جرم خریداری نیست
عاقبت در سر بازار تو خواهد بودن
اهلی آنروز که در بحر فنا غرقه بود
همچنان تشنه دیدار تو خواهد بودن
اهلی شیرازی : غزلیات
شمارهٔ ۱۱۲۹
ایکه میسوزد رخت دلها بداغ خویشتن
بر فروز امروز ازین آتش چراغ خویشتن
اینک اینک میوزد باد خزان ای نوبهار
خیز و فرصت دان گلی چیدن ز باغ خویشتن
ساقیا امروز و فردایی که دوران زان تست
تشنه یی را جرعه یی ده از ایاغ خویشتن
با پریشان بودن عاشق خود او را دل خوش است
نیست عاشق هرکه میجوید فراغ خویشتن
از نسیم زلف او اهلی مجو بوی وفا
این خیال کج برون کن از دماغ خویشتن
اهلی شیرازی : غزلیات
شمارهٔ ۱۱۳۱
شبی در آ ز در ایشمع و خانه روشن کن
چراغ طلعت خود نور دیده من کن
اگر چو خرمن گل در کنار من نایی
بیک دو بوسه مرا خوشه چین خرمن کن
سگ توام چو نیاری بگردنم دستی
کمند موی سیه باری ام بگردن کن
مرا ز بخت گران جان نصیب گلخن گشت
تو چون نسیم سبکروح گشت گلشن کن
ز دشمنان چه غم ایدل چو دوست با تو بود
زمانه گو همه آفاق با تو دشمن کن
دلیل زندگیش اهلی از رخ تو بود
بیا و بر همه چون آفتاب روشن کن
بعد ازین پا بر سر سنگ بلا خواهم زدن
هرچه خواهم دید بر وی پشت پا خواهم زدن
عاشق دیوانه را پروای خان و مان کجاست
گلخنی خواهم شد آتش در سرا خواهم زدن
من که نتوانم ز خوی نازک او آه زد
آه اگر یابم مجالی نعره ها خواهم زدن
خواهم آخر سر بپای بوته خاری نهاد
همچو مجنون خیمه در دشت فنا خواهم زدن
چند پیش او حریف او شود با من رقیب
بعد ازین اهلی بخونخوردن صلا خواهم زدن
اهلی شیرازی : غزلیات
شمارهٔ ۱۱۳۲
پرسشی کن ایطبیب و جان ما را شاد کن
دردمندان توایم از دردمندان یاد کن
خسرو خوبان که شیرین کام باد از جام عیش
رحم گو بر تلخی جان کندن فرهاد کن
شکر این شادی که کردت بخت چون یوسف عزیز
مستمندان غم از بند ستم آزاد کن
گوشه گیران را ز حسرت خانه دل شد خراب
گوشه چشمی فکن صد خانه را آباد کن
ناله کرد از بخت خود اهلی چه خوبش گفت بخت
بنده آن شاه حسنی پیش او فریاد کن
اهلی شیرازی : غزلیات
شمارهٔ ۱۱۳۳
چند باشی با بدان یاد از نکو خواهی بکن
یاد تنها ماندگان کنج غم گاهی بکن
تابکی چونشمع باشی شب نشین بزم غیر
جان من اندیشه از آه سحرگاهی بکن
بر منت چون ماه نو از گوشه ابرو نظر
گر بهر روزی میسر نیست درماهی بکن
عاشقان از پیش میرانی و میخوانی رقیب
منع نیکو خواه تا کی ترک بد خواهی بکن
بیش ازین راه نظر بر مردم چشمم مبند
تا توانی در دل اهل نظر راهی بکن
خامشی سودی ندارد بیش ازین کافر دلان
اهلی از سوز جگر گاهی تو هم آهی بکن
اهلی شیرازی : غزلیات
شمارهٔ ۱۱۳۵
قد بین و رخ ببین و لب جانفزا ببین
آن چشم مست و آن نگه دلربا ببین
اجزای حسن او همه یک یک نگاه کن
وانگه بیا و حال من مبتلا ببین
من زارتر ز صورت مجنونم از غمش
هر کس که باورش نشود گو بیا ببین
ای مست ناز چند بخشم نظر کنی
یکره مرا بگوشه چشم رضا ببین
جور تو ذره وار ببادم اگر دهد
یکذره از تو روی نتابم وفا ببین
بر روی دوست سجده اهل نظر رواست
زاهد درین میانه تو روی خدا ببین
اهلی کدورتی که تو داری ز خامی است
عاشق شو و چو شمع بسوز و صفا ببین
اهلی شیرازی : غزلیات
شمارهٔ ۱۱۳۶
دو ضعیفیم من و سایه در آنراه شدن
گه منم باز پس از سایه و گه سایه ز من
ایکه چون سایه مرا مهر تو برداشت ز خاک
چونکه بر داشتیم باز بخاکم مفکن
رچه خواهی بکن آزار دل زار مکن
جام جم گر شکنی غم نبود دل مشکن
باغبان جامه درد همچو گل از دست رخت
که بدور تو نگه کس نکند سرو و سمن
بقلم هم نکشد مثل تو صورتگر چین
سرو نازی که بود لاله رخ و غنچه دهن
آفتابا بچمن گر گذری سرو صفت
سجده قد تو چون سایه کند سرو چمن
اهلی از داغ بتان شرط وفا سوختن است
یا بسوز از غم او یا ز وفا لاف مزن
اهلی شیرازی : غزلیات
شمارهٔ ۱۱۴۲
شبی با نامرادان باش و ترک خود مرادی کن
درآ چون آفتاب از در شب و تا روز شادی کن
من آخر کشته خواهم شد برسوایی زعشق تو
اگر خواهی نهانم کش وگر خواهی منادی کن
دلا گر همدمی با نو غزالان آرزو داری
چو مجنون ترک مردم گیر و رو در کوه و وادی کن
تو میخواهی مراد و نامرادت دوست میخواهد
دلا چون این مراد اوست با ما نامرادی کن
نهاد چرخ کجرو با کسی کی راست میگردد
بمهر ظاهرش منگر حذر از کج نهادی کن
بنور عقل در عالم ره شادی که میباید
درین ظلمت سرا اهلی چراغ عقل هادی کن
اهلی شیرازی : غزلیات
شمارهٔ ۱۱۴۵
زخم پنهان بردل عاشق تو میدانی زدن
هر کمان ابرو نداند تیر پنهانی زدن
تا نگردی آشنا در بحر عشقت راه نیست
گر نیی موسی قدم در نیل نتوانی زدن
عشرت آباد چمن گلبانگ بلبل را سزد
ما و کنج غم چو جغد و بانگ ویرانی زدن
می زدن از لعل شیرین در خور خسرو بود
کوهکن می بایدش بر سنگ پیشانی زدن
شرح حسنش گرچه اهلی نیک میدانی بگوی
زانکه از دانا خوش آید لاف نادانی زدن
اهلی شیرازی : غزلیات
شمارهٔ ۱۱۴۶
وه که بازار کف عنان دل برون خواهد شدن
دل که بود آسوده دیگر غرق خون خواهد شدن
اینچنین کان روی زیبا در نظر آید مرا
چهره ام زرد و سرشکم لاله گون خواهد شدن
من نظر پوشم مبادا در دلم آید درون
گر حریف اینست در جان هم درون خواهد شدن
زین کشش گر مهر او دارد دل من دور نیست
گر ز کنج عافیت دیگر برون خواهد شدن
گر کشد زین دست اهلی حلقه زلف بتان
عاقبت سر حلقه اهل جنون خواهد شدن
اهلی شیرازی : غزلیات
شمارهٔ ۱۱۴۸
گرچه هجر امشب ره اهل نظر خواهد زدن
ناگه از جایی که مقصودست سر خواهد زدن
یار رفت از شهر و اینک از سواد دیده ام
خیمه با او مردم چشمم بدر خواهد زدن
ساز مردم ساختم دانم که دور از او اجل
ناگهانم حلقه بر در بیخبر خواهد زدن
دم زدم زانشمع و برق غیرتم سوزد دهان
گر سخن میگویم آتش در جگر خواهد زدن
رخنه اندر بزم شیرین همچو خسرو کی کند
کوهکن هرچند سر بر سنگ در خواهد زدن
دور باش ایهمنشین کاینک زبان ناصح کشید
باز بر رگهای جانم نیشتر خواهد زدن
پیر شد اهلی اگر دولت جوانمردی کند
با حریف خویش دستی در کمر خواهد زدن
اهلی شیرازی : غزلیات
شمارهٔ ۱۱۵۰
ای چرخ پی مجلس او ز آب و گل من
جامی کن و بنویس بر آن حال دل من
گر دانه غم کاری و گر تخم ملامت
جز سبزه مهرت ندهد ز آب و گل من
من بنده این داغ غلامی که تو گویی
برنامه آزادی ات اینک سجل من
بیم است که آید پری از شوق و بسوزد
پروانه صفت بر سر شمع چگل من
یک عاشق بیدل نتوان یافت چو اهلی
کش دل نبود جانب پیمان گسل من
اهلی شیرازی : غزلیات
شمارهٔ ۱۱۵۵
گر بوسه دهی زان لب خندان کهه دهم جان
بوسم دهن تنگ تو چندان که دهم جان
ارزان بود از بوسه خرم از تو بجان لیک
هرگز ندهی بوسه ام ارزان که دهم جان
خضر ره من شو که درین ظلمت دوری
نزدیک شد ایچشمه حیوان که دهم جان
هرچند بعیسی نفسی جان دهیم باز
بازآ نفسی پیشتر از آن که دهم جان
بر باد دهم جان بهوای تو چو اهلی
گر باد رساند ز تو فرمان که دهم جان
اهلی شیرازی : غزلیات
شمارهٔ ۱۱۵۷
ای تو بروی همچو مه چشم و چراغ عاشقان
راحت جان بیدلان مرهم داغ عاشقان
روشنی دو دیده یی، مونس دل رمیده یی
تازه بهار این چمن نوگل باغ عاشقان
بسکه ز دیدن رخت سیر نمیشود نظر
یکنفس از نظاره ات نیست فراغ عاشقان
گرنه نسیم رحمتت روز جزا رسد بخلق
بوی بهشت کی کند تازه دماغ عاشقان
اهلی از آفت فنا غم نخوریم تا ابد
کز رخ شمع ما بود زنده چراغ عاشقان
اهلی شیرازی : غزلیات
شمارهٔ ۱۱۶۸
ساقی قدح پر از می چون سلسبیل کن
کار جهان حواله بنعم الوکیل کن
پرواز جبرییل به معراج عشق نیست
فر همای همت خود جبرییل کن
صد دل کباب از نمک خوان حسن اوست
نظاره ملاحت خوان خلیل کن
شد خط سبز نیل رخش دفع چشم زخم
مصر جمال بین و تماشای نیل کن
دوری مکن ز کبر جمال ای پری ز خلق
با خلق باش و کار بخلق جمیل کن
جنت بزهد و تقوی و خیر سبیل نیست
می نوش و جرعه یی بفقیران سبیل کن
ای میفروش، خضر رهم شو بجرعه یی
در ظلمتم چراغ هدایت دلیل کن
اهلی اگر حریف می و مطربست و عشق
گو ترک بحث مدرسه و قال و قیل کن