عبارات مورد جستجو در ۲۵۹۸۲ گوهر پیدا شد:
سنایی غزنوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۲۶
غمهای تو در میان جان دارم من
شادی ز غم تو یک جهان دارم من
از غایت غیرتت چنان دارم من
کز خویشتنت نیز نهان دارم من
سنایی غزنوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۲۹
چون آمد شد بریدم از کوی تو من
دانم نرهم ز گفت بد گوی تو من
بر خیره چر آنگ ه کنم سوی تو من
بر عشق تو عاشقم نه بر روی تو من
سنایی غزنوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۳۰
از عشوهٔ چرخ در امانم ز تو من
و آزاد ز بند این و آنم ز تو من
هر چند ز غم جامه‌درانم ز تو من
والله که نمانم ار بمانم ز تو من
سنایی غزنوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۴۰
جز گرد دلم گشت نداند غم تو
در بلعجبی هم به تو ماند غم تو
هر چند بر آتشم نشاند غم تو
غمناک شوم گرم نماند غم تو
سنایی غزنوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۴۱
ای مفلس ما ز مجلس خرم تو
دل مرد رهی را که برآمد دم تو
شد بر دو کمان سنایی پر غم تو
یا ماتم دل دارد یا ماتم تو
سنایی غزنوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۴۳
چون موی شدم ز رشک پیراهن تو
وز رشک گریبان تو و دامن تو
کاین بوسه همی دهد قدمهای ترا
وآنرا شب و روز دست در گردن تو
سنایی غزنوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۴۴
دل سوخته شد در تف اندیشهٔ تو
بفکند سپر در صف اندیشهٔ تو
دل خود چه کند سنگ خاره و آهن سرد
چون موم شود در کف اندیشهٔ تو
سنایی غزنوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۴۶
ای همت صد هزار کس در پی تو
وی رنگ گل و بوی گلاب از خوی تو
ای تعبیه جان عاشقان در پی تو
ای من سر خویش کشته‌ام در پی تو
سنایی غزنوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۵۰
اندر ره عشق دلبران صادق کو
عذر است همه زاویه‌ها وامق کو
یک شهر همه طبیب شد حاذق کو
گیتی همه نطقست یکی ناطق کو
سنایی غزنوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۵۱
باز آن پسر چه زنخ خوش زن کو
آن کودک زن فریب مردافکن کو
گیرم دل مرده ریگم او برد و برفت
آن صبر که بازماند آن از من کو
سنایی غزنوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۵۷
با من ز دریچه‌ای مشبک دلخواه
از لطف سخن گفت و من استاده به راه
گفتی که ز نور روی آن بت ناگاه
صد کوکب سیاره بزاد از یک ماه
سنایی غزنوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۶۰
جز یاد تو دل بهر چه بستم توبه
بی ذکر تو هر جای نشستم توبه
در حضرت تو توبه شکستم صدبار
زین توبه که صد بار شکستم توبه
سنایی غزنوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۶۱
با من دو هزار عشوه بفروخته‌ای
تا این دل من بدین صفت سوخته‌ای
تو جامهٔ دلبری کنون دوخته‌ای
این چندین عشوه از که آموخته‌ای
سنایی غزنوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۶۴
تا نقطهٔ خال مشک بر رخ زده‌ای
عشق همه نیکوان تو شهرخ زده‌ای
طغرای شهنشاه جهان منسوخ‌ست
تا خط نکو بر رخ فرخ زده‌ای
سنایی غزنوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۶۵
هر چند به دلبری کنون آمده‌ای
در بردن دل تو ذوفنون آمده‌ای
آلوده همه جامه به خون آمده‌ای
گویی که ز چشم من برون آمده‌ای
سنایی غزنوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۶۶
در حسن چو عشق نادرست آمده‌ای
در وعده چو عهد خویش سست آمده‌ای
در دلبری ار چند نخست آمده‌ای
رو هیچ مگو که سخت چست آمده‌ای
سنایی غزنوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۶۹
گفتم که ببرم از تو ای بینایی
گفتی که بمیر تا دلت بربایی
گفتار ترا به آزمایش کردم
می بشکیبم کنون چه میفرمایی
سنایی غزنوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۷۲
غم کی خورد آنکه شادمانیش تویی
یا کی مرد آنکه زندگانیش تویی
در نسیهٔ آن جهان کجا بندد دل
آنرا که به نقد این جهانیش تویی
سنایی غزنوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۷۶
خود ماه بود چنین منور که تویی
یا مهر بود چنین سمنبر که تویی
گفتی که برو نکوتری گیر از من
الله الله ازین نکوتر که تویی
سنایی غزنوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۸۰
در عشق تو ای شکر لب روح افزای
نالان چو کمانچه‌ام خروشان چون نای
تا چون بر بط بسازیم بر بر جای
چون چنگ ستاده‌ام به خدمت بر پای