عبارات مورد جستجو در ۲۵۹۸۲ گوهر پیدا شد:
سنایی غزنوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۷۹
گیرم ز غمت جان و خرد پیر کنم
خود را ز هوس ناوک تقدیر کنم
بر هر دو جهان چهار تکبیر کنم
شایستهٔ تو نیم، چه تدبیر کنم
سنایی غزنوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۸۰
دارد پشتم ز وعدهٔ خام تو خم
بارد چشمم ز بردن نام تو نم
تا کرد قضا حدیثم از کام تو کم
هرگز نروم به گام در دام تو دم
سنایی غزنوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۸۱
ای چون شکن زلف تو پشتم خم خم
وی چون اثر خلق تو صبرم کم کم
در مهر و وفایت آزمودم دم دم
با این همه تو بهی و آخر هم هم
سنایی غزنوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۸۸
گفتم که مگر دل ز تو برداشته‌ایم
معلوم شد ای صنم که پنداشته‌ایم
امروز که بی روی تو بگذاشته‌ایم
دل را به بهانه‌ها فرو داشته‌ایم
سنایی غزنوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۹۰
یک چند در اسلام فرس تاخته‌ایم
یک چند به کفر و کافری ساخته‌ایم
چون قاعدهٔ عشق تو بشناخته‌ایم
از کفر به اسلام نپرداخته‌ایم
سنایی غزنوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۹۲
از دیده درم خرید روی تو شدیم
وز گوش غلام های و هوی تو شدیم
بی روی تو بر مثال روی تو شدیم
بازیچهٔ کودکان کوی تو شدیم
سنایی غزنوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۹۳
ما شربت هجر تو چشیدیم و شدیم
هجران تو بر وصل گزیدیم و شدیم
در جستن وصل تو ز نایافتنت
دل رفت و طمع ز جان بریدیم و شدیم
سنایی غزنوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۹۴
زان یک نظر نهان که ما دزدیدیم
دور از تو هزار درد و محنت دیدیم
اندر هوست پردهٔ خود بدریدیم
تو عشوه فروختی و ما بخریدیم
سنایی غزنوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۹۵
کاری که نه با تو بی‌نظام انگاریم
صبحی که نه با تو، وقت شام انگاریم
نادیدن تو هوای کام انگاریم
بی تو همه خرمی حرام انگاریم
سنایی غزنوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۹۸
با خوی بد تو گر چه در پرخاشیم
باری به غمت به گرد عالم فاشیم
چون نزد تو ما ز جملهٔ اوباشیم
سودای تو می‌پزیم و خوش می‌باشیم
سنایی غزنوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۰۱
قلاشانیم و لاابالی حالیم
فتنه‌شدگان چشم و زلف و خالیم
جان داده فدای رطل مالامالیم
روشن بخوریم و تیره بر سر مالیم
سنایی غزنوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۰۵
یک شب غم هجران تو ای جان جهان
با هشت زبان بگفتم ای کاهش جان
موسوم همه جان شد آن راز جهان
با هشت زبان راز نماند پنهان
سنایی غزنوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۱۲
گر شاد نخواهی این دلم شاد مکن
ور یاد نیایدت ز من یاد مکن
لیکن به وفا بر تو که این خسته دلم
از بند غم عشق خود آزاد مکن
سنایی غزنوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۱۴
تا با خودی ارچه همنشینی با من
ای بس دوری که از تو باشد تا من
در من نرسی تا نشوی یکتا من
اندر ره عشق یا تو گنجی یا من
سنایی غزنوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۱۵
گه بردوزی به دامنم بر دامن
گه نگذاری که گردمت پیرامن
گه دوست همی شماریم گه دشمن
تا من کیم از تو ای دریغا تو به من
سنایی غزنوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۱۶
اکنون که ستد هوای تو داد از من
گر جان بدهم نیایدت یاد از من
مسکین من مستمند کاندر غم تو
می‌سوزم و تو فارغ و آزاد از من
سنایی غزنوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۱۷
گه یار شوی تو با ملامت‌گر من
گه بگریزی ز بیم خصم از بر من
بگذار مرا چو نیستی در خور من
تو مصلح و من رند نداری سر من
سنایی غزنوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۲۱
ای یار قلندر خراباتی من
با من تو به بند دامن اندر دامن
من نیز قلندرانه در دادم تن
هر دو به خرابات گرفتیم وطن
سنایی غزنوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۲۳
بد کمتر ازین کن ای بت سیمین‌تن
کایزد به بدت باز دهد پاداشن
یکباره مکن همه بدیها با من
لختی بنه ای دوست برای دشمن
سنایی غزنوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۲۵
بی تیر غمت پشت کمان دارم من
دادم به تو دل ترا چو جان دارم من
پیش تو اگر چه بر زمین دارم پای
دستی ز غمت بر آسمان دارم من