عبارات مورد جستجو در ۲۳۵۹۳ گوهر پیدا شد:
محتشم کاشانی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۸
گردون که به امر کن فکان چاکرتست
فرمانده از آنست که فرمانبر توست
در سایه محال نیست خورشید که تو
خورشیدی و سایهٔ خدا بر سر توست
محتشم کاشانی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۹
چون داد قضا صیقل مرآت وجود
در شرم تو اغراق به نوعی فرمود
کاندر عقبت چشمی اگر باشد باز
عکست شود اندر رخ از آیننه نمود
محتشم کاشانی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۴۲
آن طبع که چون آینهٔ پاکست زغش
از بس که به فعل بوالعجب دارد خوش
آب آمده از طبیعت خویش برون
در تحت بفوق می‌رود چون آتش
محتشم کاشانی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۸۲
این حوض که در دیده هر نکته رسی
از جام جهان نماسبق برده بسی
آیینهٔ صد صورت گوناگونست
آیینهٔ بدین گونه ندیدست کسی
شیخ بهایی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۹
آنها که ربودهٔ الستند
از عهد الست باز مستند
تا شربت بیخودی چشیدند
از بیم و امید، باز رستند
چالاک شدند، پس به یک گام
از جوی حدوث، باز جستند
اندر طلب مقام اصلی
دل در ازل و ابد نبستند
خالی ز خود و به دوست باقی
این طرفه که نیستند و هستند
این طایفه‌اند، اهل توحید
باقی، همه خویشتن پرستند
شیخ بهایی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۱۸
من آینهٔ طلعت معشوق وجودم
از عکس رخش مظهر انوار شهودم
ابلیس نشد ساجد و مردود ابد شد
آن دم که ملائک همه کردند سجودم
تا کس نبرد ره به شناسایی ذاتم
گه مؤمن و گه کافر و گه گبر و یهودم
شیخ بهایی : مثنویات پراکنده
شمارهٔ ۱
گر نبود خنگ مطلی لگام
زد بتوان بر قدم خویش گام
ور نبود مشربه از زر ناب
با دو کف دست، توان خورد آب
ور نبود بر سر خوان، آن و این
هم بتوان ساخت به نان جوین
ور نبود جامهٔ اطلس تو را
دلق کهن، ساتر تن بس تو را
شانهٔ عاج ار نبود بهر ریش
شانه توان کرد به انگشت خویش
جمله که بینی، همه دارد عوض
در عوضش، گشته میسر غرض
آنچه ندارد عوض، ای هوشیار
عمر عزیزیست، غنیمت شمار
شیخ بهایی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱
ای صاحب مسئله! تو بشنو از ما
تحقیق بدان که لامکان است خدا
خواهی که تو را کشف شود این معنی
جان در تن تو، بگو کجا دارد جا؟
شیخ بهایی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۸
دنیا که از او دل اسیران ریش است
پامال غمش، توانگر و درویش است
نیشش، همه جانگزاتر از شربت مرگ
نوشش، چو نکو نگه کنی، هم نیش است
شیخ بهایی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۰
دنیا که دلت ز حسرت او زار است
سرتاسر او تمام، محنت‌زار است
بالله که دولتش نیرزد به جوی
تالله که نام بردنش هم عار است
شیخ بهایی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۵
تا منزل آدمی سرای دنیاست
کارش همه جرم و کار حق، لطف و عطاست
خوش باش که آن سرا چنین خواهد بود
سالی که نکوست، از بهارش پیداست
شیخ بهایی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۸
هر تازه گلی که زیب این گلزار است
گر بینی، گل و گر بچینی، خار است
از دور نظر کن و مرو پیش که شمع
هر چند که نور می‌نماید، نار است
شیخ بهایی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۹
آن کس که بدم گفت، بدی سیرت اوست
وان کس که مرا گفت نکو خود نیکوست
حال متکلم از کلامش پیداست
از کوزه همان برون تراود که در اوست
شیخ بهایی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۰
علم است برهنه شاخ و تحصیل، بر است
تن، خانهٔ عنکبوت و دل، بال و پر است
زهر است دهان علم و دستت شکر است
هر پشه که او چشید، او شیر نر است
شیخ بهایی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۸
با دل گفتم: به عالم کون و فساد
تا چند خورم غم؟ تنم از پا افتاد
دل گفت: تو نزدیک به مرگی، چه غم است
بیچاره کسی که این دم از مادر زاد
شیخ بهایی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۰
خوش آن که صلای جام وحدت در داد
خاطر ز ریاضی و طبیعی آزاد
در منطقهٔ فلک نزد دست خیال
در پای عناصر، سر فکرت ننهاد
شیخ بهایی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۳
تا نیست نگردی، ره هستت ندهند
این مرتبه با همت پستت ندهند
چون شمع قرار سوختن گر ندهی
سر رشتهٔ روشنی به دستت ندهند
شیخ بهایی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۴
فردا که محققان هر فن طلبند
حسن عمل از شیخ و برهمن طلبند
از آنچه دروده‌ای، جوی نستانند
وز آنچه نکشته‌ای، به خرمن طلبند
شیخ بهایی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۴۰
کاری ز وجود ناقصم نگشاید
گویی که ثبوتم انتفا می‌زاید
شاید ز عدم، من به وجودی برسم
زان رو که ز نفی نفی، اثبات آید
شیخ بهایی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۴۲
از دام دفینه، خوب جستیم آخر
بر دامن فقر خود نشستیم آخر
مردانه گذشتیم، زآداب و رسوم
این کنده ز پای خود شکستیم آخر