عبارات مورد جستجو در ۹۹۳۹ گوهر پیدا شد:
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۳۵۹
کجا به سیر چمن با رخ گشاده نشد
که گل ز شاخ به تعظیم او پیاده نشد
هزار ناخن الماس ریشه کرد و هنوز
ز زلف طالع ما یک گره گشاده نشد
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۳۶۱
سحر که پرده ز رخ گلرخان براندازند
( ) زلزله در ملک خاور اندازند
حذر ز گرمی این ره مکن که آبله ها
به هر قدم که نهی فرش گوهر اندازند
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۳۶۵
ز هر نهال به قد سرو اگر زیاده بود
نظر به قامت رعنای او پیاده بود
حریص بیش ز اندازه رزق می طلبد
همیشه لقمه مور از دهن زیاده بود
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۳۶۹
فیض در دامن صحرای جنون می باشد
خاک این بادیه آغشته به خون می باشد
از جوان بیش بود طول امل پیران را
ریشه نخل کهنسال فزون می باشد
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۳۷۹
عاشقانی که دل از گریه سبکبار کنند
شکوه خود چه ضرورست که اظهار کنند؟
بوی پیراهن گلزار ازان شوخترست
که نظربند ز خار سر دیوار کنند
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۳۸۳
می خرامید و صبوح از می بی غش زده بود
لاله ای بود که سر از دل آتش زده بود
ای مه عید کجا گم شده بودی دیروز؟
که کمان ابروی من دست به ترکش زده بود
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۳۹۰
چندان که ممکن است کسی مردمی کند
دم را چرا علم کند و کژدمی کند؟
نان جوی به سفره هر کس که هست ازوست
آدم زبان خویش اگر گندمی کند
طوفان نوح، کودک دریا ندیده ای است
جایی که آب دیده ما قلزمی کند
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۳۹۴
تیر از فراق شست تو می کرد ناله دوش؟
یا بال عندلیب پر این خدنگ بود
از آبیاری عرق شرم، روی او
تا آفتاب زرد خزان لاله رنگ بود
امشب که شوخی هوسش آرمیده بود
جان شراب بر لب ساغر رسیده بود
درد طلب بلاست، وگرنه رفیق خضر
لب تشنگی خویش در آیینه دیده بود
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۴۱۱
نسیم از چمن و مشک از ختن گوید
گل شکفته ازان چاک پیرهن گوید
دلم نشست به خون تا به اشک شد همراز
کسی به طفل چرا راز خویشتن گوید؟
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۴۱۲
رونق ز لاله زار تو خط سیاه برد
این هاله روشنی ز شبستان ماه برد
ای ناخدای موج به فریاد من برس
باد مراد کشتی ما را ز راه برد
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۴۱۳
گفتار او غم از دل ناکام می برد
این قند سوده تلخی بادام می برد
رعنا قدان باغ، برآورده تواند
نام ترا نهال به اندام می برد
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۴۲۲
بال و پر محیط ز موج آشکاره شد
گردد یکی هزار چو دل پاره پاره شد
بالیدگی است لازمه التفات خلق
فربه به یک دو هفته هلال از اشاره شد
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۴۵۰
گریه ما دل به طوفان می دهد
ناله ما جان به افغان می دهد
بلبلان را داغ دارد باغبان
کاو سزای هرزه گویان می دهد
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۴۵۵
آشیان بلبلان پر گل شد از جوش بهار
خوش وصالی قسمت بلبل شد از جوش بهار
از در گلشن به دشواری برون می آورد
بس که دامان صبا پر گل شد از جوش بهار
سبزه پشت لبت چون ریشه در دلها دواند
گوشه دستار پر سنبل شد از جوش بهار
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۴۵۷
ای ز رویت هر نظر محو تماشای دگر
در دل هر ذره ای خورشید سیمای دگر
چون رود بیرون ز باغ آن یوسف گل پیرهن
می شود هر شاخ گل دست زلیخای دگر
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۴۸۵
بازآ که بی تو رنگ نیاید به روی گل
در جیب غنچه زنگ برآورد بوی گل
در گلستان حسن تو از جوش عندلیب
تنگ است جای بال فشانی به بوی گل
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۴۸۷
می تراود وحشت از بوم و بر کاشانه ام
دارد از چشم غزالان حلقه در خانه ام
دام زیر خاک سازد سیل بی زنهار را
بس که باشد گرد کلفت فرش در کاشانه ام
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۴۹۲
تیغ کوه همتم، دامن ز صحرا می کشم
می روم تا اوج استغنا، دگر وا می کشم
تا دهن بازست چون پیمانه می نوشم شراب
چون سبو تا دست بر تن هست صهبا می کشم
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۴۹۳
پرده بر حسن عمل از دامن تر می کشم
چون صدف دامان تر در آب گوهر می کشم
مهر گل را بر گلاب انداختن کار من است
ناز آن لبهای میگون را ز ساغر می کشم
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۵۰۱
چون به دریا روی با این دیده پر نم کنیم
حلقه گرداب ها را حلقه ماتم کنیم
پیش ازان کز یکدگر ریزیم چون قصر حباب
خیز تا چون موجه دریا وداع هم کنیم