عبارات مورد جستجو در ۹۶۷۱ گوهر پیدا شد:
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۳۹۴
تیر از فراق شست تو می کرد ناله دوش؟
یا بال عندلیب پر این خدنگ بود
از آبیاری عرق شرم، روی او
تا آفتاب زرد خزان لاله رنگ بود
امشب که شوخی هوسش آرمیده بود
جان شراب بر لب ساغر رسیده بود
درد طلب بلاست، وگرنه رفیق خضر
لب تشنگی خویش در آیینه دیده بود
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۴۱۱
نسیم از چمن و مشک از ختن گوید
گل شکفته ازان چاک پیرهن گوید
دلم نشست به خون تا به اشک شد همراز
کسی به طفل چرا راز خویشتن گوید؟
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۴۱۲
رونق ز لاله زار تو خط سیاه برد
این هاله روشنی ز شبستان ماه برد
ای ناخدای موج به فریاد من برس
باد مراد کشتی ما را ز راه برد
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۴۱۳
گفتار او غم از دل ناکام می برد
این قند سوده تلخی بادام می برد
رعنا قدان باغ، برآورده تواند
نام ترا نهال به اندام می برد
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۴۲۲
بال و پر محیط ز موج آشکاره شد
گردد یکی هزار چو دل پاره پاره شد
بالیدگی است لازمه التفات خلق
فربه به یک دو هفته هلال از اشاره شد
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۴۵۰
گریه ما دل به طوفان می دهد
ناله ما جان به افغان می دهد
بلبلان را داغ دارد باغبان
کاو سزای هرزه گویان می دهد
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۴۵۵
آشیان بلبلان پر گل شد از جوش بهار
خوش وصالی قسمت بلبل شد از جوش بهار
از در گلشن به دشواری برون می آورد
بس که دامان صبا پر گل شد از جوش بهار
سبزه پشت لبت چون ریشه در دلها دواند
گوشه دستار پر سنبل شد از جوش بهار
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۴۵۷
ای ز رویت هر نظر محو تماشای دگر
در دل هر ذره ای خورشید سیمای دگر
چون رود بیرون ز باغ آن یوسف گل پیرهن
می شود هر شاخ گل دست زلیخای دگر
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۴۸۵
بازآ که بی تو رنگ نیاید به روی گل
در جیب غنچه زنگ برآورد بوی گل
در گلستان حسن تو از جوش عندلیب
تنگ است جای بال فشانی به بوی گل
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۴۸۷
می تراود وحشت از بوم و بر کاشانه ام
دارد از چشم غزالان حلقه در خانه ام
دام زیر خاک سازد سیل بی زنهار را
بس که باشد گرد کلفت فرش در کاشانه ام
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۴۹۲
تیغ کوه همتم، دامن ز صحرا می کشم
می روم تا اوج استغنا، دگر وا می کشم
تا دهن بازست چون پیمانه می نوشم شراب
چون سبو تا دست بر تن هست صهبا می کشم
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۴۹۳
پرده بر حسن عمل از دامن تر می کشم
چون صدف دامان تر در آب گوهر می کشم
مهر گل را بر گلاب انداختن کار من است
ناز آن لبهای میگون را ز ساغر می کشم
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۵۰۱
چون به دریا روی با این دیده پر نم کنیم
حلقه گرداب ها را حلقه ماتم کنیم
پیش ازان کز یکدگر ریزیم چون قصر حباب
خیز تا چون موجه دریا وداع هم کنیم
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۵۰۶
نمی کردم به نیرنگ خزان ترک وفاداری
اگر روی دلی از غنچه این باغ می دیدم
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۵۱۵
خدنگ او نظری دوخته است بر بالم
امید هست گشادی ز شست اقبالم
در آشیان به خیال تو آنقدر ماندم
که غنچه شد گل پرواز در پر و بالم
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۵۴۳
درگذشت از خاکساری دشمن از آزار من
شد حصار عافیت کوتاهی دیوار من
سخت جانی داردم از شکوه گردون خموش
خنده کبک است شور سیل در کهسار من
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۵۴۹
زبان شانه را از حرف زلفش کی توان بستن؟
پریشان گوی را نتوان ز غمازی زبان بستن
کسی تا چند ریزد خار در چشم تماشایی؟
خدا فرصت دهد، خواهیم نخل باغبان بستن
ز پرکاری نظر می پوشد از عشاق سودایی
دکان داری است در جوش خریداران دکان بستن
غنیمت می شمارم صحبت گل، نیستم بلبل
که عمرم بگذرد ایام گل در آشیان بستن
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۵۵۶
راز عشق از دل بی تاب نیاید بیرون
گل از آتش، شکر از آب نیاید بیرون
نگه از چشم کبود تو چه خوش می آید
یوسف از نیل به این آب نیاید بیرون
در چنین فصل بهاری که گل از سنگ دمید
زاهد از گوشه محراب نیاید بیرون
نیست از ورطه افلاک خلاصی ممکن
به شنا موج ز گرداب نیاید بیرون
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۵۵۹
خوش است چاشنی سود در زیان دیدن
رخ بهار در آیینه خزان دیدن
چه خوب کرد که بلبل خزان ز گلشن رفت
شکسته رنگی گل را نمی توان دیدن
رویت که شست چهره به آتش نقاب ازو
شد مشرق ستاره و مه آفتاب ازو
چشم حیا مدار ز خوبان، که آینه است
امروز دیده ای که نرفته است آب ازو
جرات نگر که در قدح موم کرده ایم
آن باده ای که هست بط می کباب ازو
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۵۶۰
ای غنچه زر خرید گلستان بوی تو
خورشید خانه زاد شبستان موی تو
سرگشتگی و تیره سرانجامی مرا
غیر از خط سیاه که آرد به روی تو؟