عبارات مورد جستجو در ۵۹۵۱۸ گوهر پیدا شد:
اوحدالدین کرمانی : الفصل الثانی - فی الاقاویل المختلفة خدمة السلطان
شمارهٔ ۸
تا در پی این فزون و آن کم باشی
حاصل همه آن بود که با غم باشی
بیهوده چه در غصّهٔ عالم باشی
می کوش که تا چگونه خرّم باشی
اوحدالدین کرمانی : الفصل الثانی - فی الاقاویل المختلفة خدمة السلطان
شمارهٔ ۹
چندانک تو را به خود بود دسترسی
مگذار که آزرده شود از تو کسی
بر مال و بقا تکیه مکن زیرا هست
آن جمله منالی به مثل و این نفسی
اوحدالدین کرمانی : الفصل الثانی - فی الاقاویل المختلفة خدمة السلطان
شمارهٔ ۱۰
بر نفس خودت نئی به کلّی ظالم
آن کن که دلی از تو بماند سالم
پهلوی تو باید که پر از علم بود
در پهلوی تو چه سود دارد ظالم
اوحدالدین کرمانی : الفصل الثانی - فی الاقاویل المختلفة خدمة السلطان
شمارهٔ ۱۱
در راه کرم کوه به کاهی بخشند
صد گونه گناه را به آهی بخشند
آن روز که خلعت سعادت پوشند
صد مجرم را به بی گناهی بخشند
اوحدالدین کرمانی : الفصل الثانی - فی الاقاویل المختلفة خدمة السلطان
شمارهٔ ۱۲
در راه توَم گر زیم و گر میرم
دل بر که نهم چون زتو دل برگیرم
پیری بر رحمت تو قدری دارد
چون بر در تو پیر شدم بپذیرم
اوحدالدین کرمانی : الفصل الثانی - فی الاقاویل المختلفة خدمة السلطان
شمارهٔ ۱۶
هر چند کسی نیست که هست الّا او
باید که تو فرق بینی از خود تا او
با او بودن خوش است لیکن بی خود
بی خود بودن خوش است لیکن با او
اوحدالدین کرمانی : الفصل الثانی - فی الاقاویل المختلفة خدمة السلطان
شمارهٔ ۱۷
چون می ناید زما دمی درخور او
ما را نبود هیچ مقامی بر او
تدبیر همان است که بر خاک درش
دریوزه همی کنیم ما از در او
اوحدالدین کرمانی : الفصل الثانی - فی الاقاویل المختلفة خدمة السلطان
شمارهٔ ۱۹
این راز درونی مشمر کاری خرد
کاین جای نه صاف می گذارند و نه دُرد
دنیاداری و آخرت خواهی برد
آن به باشد چو آخرت خواهی مرد
اوحدالدین کرمانی : الفصل الثانی - فی الاقاویل المختلفة خدمة السلطان
شمارهٔ ۲۱
هر کاو به وفا گرفته مسکن دارد
وز عقل درون خویش خرمن دارد
داند به یقین که باغبان زحمت خار
از بهر گلاب و گل و گلشن دارد
اوحدالدین کرمانی : الفصل الثانی - فی الاقاویل المختلفة خدمة السلطان
شمارهٔ ۲۳
او را خواهی، بگیر یک دم کم خود
در عالم او کی رسی از عالم خود
هر دم گویی که من ملولم چه کنم
ای بی معنی دعوی او و غم خود
اوحدالدین کرمانی : الفصل الثانی - فی الاقاویل المختلفة خدمة السلطان
شمارهٔ ۲۶
اشکم ز دو دیده تا به دریا برسد
این نالهٔ من تا به ثریّا برسد
این گریه به خنده گردد و سوز به سور
گر بار دگر عروهٔ وثقی برسد
اوحدالدین کرمانی : الفصل الثانی - فی الاقاویل المختلفة خدمة السلطان
شمارهٔ ۳۰
آن قوم که راه بین فتادند و شدند
کس را ز یقین نشان ندادند و شدند
آن بند که هیچ کس ندانست گشود
یک بند دگر برو نهادند و شدند
اوحدالدین کرمانی : الفصل الثانی - فی الاقاویل المختلفة خدمة السلطان
شمارهٔ ۴۱
بر حرف دم از دل چو نقط می افتد
افسوس که خواجه در غلط می افتد
آن کس که اشارت دل ما با اوست
معنی است و خواجه نقش خط می افتد
اوحدالدین کرمانی : الفصل الثانی - فی الاقاویل المختلفة خدمة السلطان
شمارهٔ ۴۲
جان را دگر اقبال ز در باز آمد
دل را دگر آبی به جگر باز آمد
حاسد چو مرا بدید اکنون گوید
کان «اوحد» شوریده دگر باز آمد
اوحدالدین کرمانی : الفصل الثانی - فی الاقاویل المختلفة خدمة السلطان
شمارهٔ ۴۴
آن یافت که بودم به ملولی گم شد
صد گونه فضایل به فضولی گم شد
من بودم و یک دل که خدا را می جست
آن نیز به شومی رسولی گم شد
اوحدالدین کرمانی : الفصل الثانی - فی الاقاویل المختلفة خدمة السلطان
شمارهٔ ۴۸
بخشش نکند به جز که مولای دگر
جان دل ندهد به جز دلارای دگر
گنجشک صفت جز به پر خویش مپر
پرواز مکن به بال عنقای دگر
اوحدالدین کرمانی : الفصل الثانی - فی الاقاویل المختلفة خدمة السلطان
شمارهٔ ۴۹
گر دیدهٔ تو بتافت کامل مردی
باید که تو را ازو نشیند گردی
این قدر یقین دان که در اینجا کس نیست
کاو درخور حال خود ندارد دردی
اوحدالدین کرمانی : الفصل الثانی - فی الاقاویل المختلفة خدمة السلطان
شمارهٔ ۵۴
گفتم طربی به صد دل و دین بخرم
هان تا که فروشد، من مسکین بخرم
جایی برسید درد دل، گر یابم
مرگی به هزار جان شیرین بخرم
اوحدالدین کرمانی : الفصل الثانی - فی الاقاویل المختلفة خدمة السلطان
شمارهٔ ۵۷
من معذورم اگر شوم هرزه درای
با عشق تو عقل کی بماند برجای
چون مظهر مظهرت منم در همه جای
شاید که به من فخر کند خلق خدای
اوحدالدین کرمانی : الفصل الثانی - فی الاقاویل المختلفة خدمة السلطان
شمارهٔ ۵۸
پرسید زدل دیده که گر ناشادی
در من ره خونابه چرا نگشادی
دل گفت تو جرم خویش بر ما چه نهی
در دام بلا به پای خود افتادی