عبارات مورد جستجو در ۵۹۵۱۸ گوهر پیدا شد:
اوحدالدین کرمانی : الفصل الاول - فی الطامات
شمارهٔ ۲
ما دوش در مغانه بی‌باک زدیم
عالی علم کفر بر افلاک زدیم
از بهر بت مغانه‌ای کافرکیش
صد بار کلاه توبه بر خاک زدیم
اوحدالدین کرمانی : الفصل الاول - فی الطامات
شمارهٔ ۴
ماییم [و] حدیث زهد و طامات امشب
شب روز کنیم در خرابات امشب
بگذر تو ز زهد وز کرامات امشب
تا برگذریم بر خرابات امشب
اوحدالدین کرمانی : الفصل الاول - فی الطامات
شمارهٔ ۵
مستم دارد زباده ساقی پیوست
مستی که بود جام میش اندر دست
این کار نگر که مر مرا افتاده است
یاران همه از می و من از ساقی مست
اوحدالدین کرمانی : الفصل الاول - فی الطامات
شمارهٔ ۶
آباد خرابات زمی خوردن ماست
خون دو هزار توبه در گردن ماست
زان می کنم این توبه و زان می شکنم
کآرایش توبَه از گنه کردن ماست
اوحدالدین کرمانی : الفصل الاول - فی الطامات
شمارهٔ ۷
پیری زخرابات برون آمد مست
سجّاده به کول و کوزهٔ باده به دست
گفتم پیرا تو را به دل ایمان هست؟
ایمان به دل اندر است و دل نیست به دست
اوحدالدین کرمانی : الفصل الاول - فی الطامات
شمارهٔ ۹
ما جامه نمازی به لب خُم کردیم
خود را به می ناب بمردم کردیم
در کنج خرابات بیابیم مگر
آن عمر که در مدرسه ها گم کردیم
اوحدالدین کرمانی : الفصل الاول - فی الطامات
شمارهٔ ۱۰
ساقی به صبوحی می ناب اندر ده
مستان شبانه را شراب اندر ده
مستیم و خراب در خرابات فنا
بانگی بده و [باز] خراب اندر ده
اوحدالدین کرمانی : الفصل الاول - فی الطامات
شمارهٔ ۱۱
در میکده چون جمال معشوقهٔ ماست
باز آمدن از کعبه به بتخانه رواست
هر کعبه کزو بوی ندارد کنش است
با او همه بتخانه شده کعبهٔ ماست
اوحدالدین کرمانی : الفصل الاول - فی الطامات
شمارهٔ ۱۲
از خوردن باده دوش حالم بگرفت
ساقی به دو دست هر دو بالم بگرفت
زین پس من و شاهدان و میخانه و می
کز خرقه و خانقه ملالم بگرفت
اوحدالدین کرمانی : الفصل الاول - فی الطامات
شمارهٔ ۱۴
اسرار خرابات کسانی دانند
خود را زوجود خویش بیرون دانند
بر صدر خرابات نشیند هشیار
پر کرده شراب وصل می گردانند
اوحدالدین کرمانی : الفصل الاول - فی الطامات
شمارهٔ ۱۵
ماییم که آیت صواب از ما شد
ما غرقه در آتشیم و آب از ما شد
از بهر تفرّجی به میخانه شدیم
صد کوی خرابات خراب از ما شد
اوحدالدین کرمانی : الفصل الاول - فی الطامات
شمارهٔ ۱۶
هان ای ساقی درافکن آن باده به جام
باشد که شوم پخته از آن بادهٔ خام
سرمست به کام دل بپویم دو سه گام
تا کی غم نام و ننگ و مه ننگ و مه نام
اوحدالدین کرمانی : الفصل الاول - فی الطامات
شمارهٔ ۱۷
هر خسته که در مصطبه مسکن دارد
دودی زمن سوخته خرمن دارد
هر جا که سیه گلیم و آواره دلی است
شاگرد من است و خرقه از من دارد
اوحدالدین کرمانی : الفصل الاول - فی الطامات
شمارهٔ ۱۸
زین سان که منم گر تو تویی آخر کار
ما را بَدَل سجاده باشد زنّار
در پای خودم فتاده بینی یکبار
از دست قدح فتاده ور سر دستار
اوحدالدین کرمانی : الفصل الاول - فی الطامات
شمارهٔ ۲۰
ای ساقی از آن بادهٔ دوشینه بیار
کاندر سر من هست از آن باده خمار
مستی چو مرا زخویشتن برهاند
آن به که من البته نباشم هشیار
اوحدالدین کرمانی : الفصل الاول - فی الطامات
شمارهٔ ۲۱
ای ساقی از آن راح خوش روح افراز
کاو شیشه به بوی او کند جان پرواز
بی خویشتنم بکن که بیگانه چنانک
جام از می و می زجام نشناسم باز
اوحدالدین کرمانی : الفصل الاول - فی الطامات
شمارهٔ ۲۲
ای کرده مرا عشق تو در عالم فاش
افکنده مرا تو در میان اوباش
شهری خبر است که زاهدی شد قلّاش
چون پرده دریده شد کنون ما را باش
اوحدالدین کرمانی : الفصل الاول - فی الطامات
شمارهٔ ۲۳
گر نام نباشد به جهان ننگ اینک
ور صلح نباشد به جهان جنگ اینک
ساقی می لعل و ارغوان رنگ اینک
ای هر که نمی خورد سر و سنگ اینک
اوحدالدین کرمانی : الفصل الثانی - فی الاقاویل المختلفة خدمة السلطان
شمارهٔ ۳
در خدمت مخلوق امانی نبود
جز دردسر و کندن جانی نبود
مخلوق پرست جز گدایی نبود
آزادی به و گرچه نانی نبود
اوحدالدین کرمانی : الفصل الثانی - فی الاقاویل المختلفة خدمة السلطان
شمارهٔ ۶
تا بتوانی ضد خداوندی گیر
با صبر بکوش و کنج خرسندی گیر
خواهی که همیشه نیک باشد کارت
از بد ببُر و به نیک پیوندی گیر