عبارات مورد جستجو در ۵۹۵۱۸ گوهر پیدا شد:
اوحدالدین کرمانی : الباب العاشر: البهاریات
شمارهٔ ۴۲
در مجمع عشق او صلایی باید
وین درد مرا ازو دوایی باید
رقص ارچه که عادت است این طایفه را
لکن به جز از رقص صفایی باید
اوحدالدین کرمانی : الباب العاشر: البهاریات
شمارهٔ ۴۳
ای دل به طبیعت نفسی یکتا شو
وانگه به نظاره ای تو بر بالا شو
گوهرطلبی خوش است چون پروانه
رقصی کن و بر آتش وحدت لاشو
اوحدالدین کرمانی : الباب العاشر: البهاریات
شمارهٔ ۴۴
بوی دم جان از دم نی می شنوم
از صحبت بی نکتهٔ وی می شنوم
آن نکته که قوت جان بی جانان است
بی زحمت حرف از دم نی می شنوم
اوحدالدین کرمانی : الباب العاشر: البهاریات
شمارهٔ ۴۵
ای دل تو ز نی نالَه و افغان بشنو
در هفت نوا رموز پنهان بشنو
ای صوفی صفّهٔ صفا یعنی دل
برخیز و بیا نکتهٔ جانان بشنو
اوحدالدین کرمانی : الباب العاشر: البهاریات
شمارهٔ ۴۷
بوی دم عشق از نفس نی بشنو
وانگه صفت عالم لاشی بشنو
اسرار وجود خویش در پردهٔ راز
چون دف همه گوش باش و از نی بشنو
اوحدالدین کرمانی : الباب العاشر: البهاریات
شمارهٔ ۴۸
بشنو که نی اسرار نهان می گوید
سوزی که بود درون جان می گوید
شد جمله دهان و راز دل می گوید
از نی بشنو که بی زبان می گوید
اوحدالدین کرمانی : الباب العاشر: البهاریات
شمارهٔ ۵۰
سالک چو مدام از خودی خود خیزد
نی چون جهلا در حرکت آویزد
بی قطع مسافت چو سفر باید کرد
آواز نیش ز جا چرا انگیزد
اوحدالدین کرمانی : الباب العاشر: البهاریات
شمارهٔ ۵۱
با نی گفتم تو را که فریاد زکیست
بی هیچ زبان ناله و فریاد زچیست
گفتا زشکر لبی بریدند مرا
بی ناله و فریاد نمی شاید زیست
اوحدالدین کرمانی : الباب العاشر: البهاریات
شمارهٔ ۵۳
نی بر سر آب و جویها می روید
واندر طلب عشق خدا می پوید
نی زن چو زعشق یک دم او را بدمد
بنگر که چگونه سرّها می گوید
اوحدالدین کرمانی : الباب العاشر: البهاریات
شمارهٔ ۵۴
هر ناله که نی زپرده بیرون آرد
سرّی است که اندر دل محزون آرد
وآن کس که جماد است و درو ذوقی نیست
آواز نیش در حرکت چون آرد
اوحدالدین کرمانی : الباب العاشر: البهاریات
شمارهٔ ۵۵
ای قول تو چون زنگله در عالم فاش
ورنه به عراق در خراسان می باش
آهنگ به رومی و حسینی می کن
در پردهٔ راست نغمه ای هم بخراش
اوحدالدین کرمانی : الباب العاشر: البهاریات
شمارهٔ ۵۶
ما بر لگن عشق سواریم چو شمع
نقش همه کس فراپذیریم چو شمع
عشّاق قلندریم و شرط است که ما
آن شب که نسوزیم بمیریم چو شمع
اوحدالدین کرمانی : الباب العاشر: البهاریات
شمارهٔ ۵۸
شمعی که مبارز است و تمکین دارد
بر پشت لگن زچابکی زین دارد
گفتم که چرا زرد رخی؟ گفت مرا
فرهاد دلم فراق شیرین دارد
اوحدالدین کرمانی : الباب العاشر: البهاریات
شمارهٔ ۶۱
ای خواجه اگرتو نوش لبها بینی
آشفته بسی خواب که شبها بینی
اندر سحری که راز دلها گویند
تو خفته مباش تا عجبها بینی
اوحدالدین کرمانی : الباب العاشر: البهاریات
شمارهٔ ۶۳
خواهی که برین قصّهٔ مشکل برسی
وز عالم گل به عالم دل برسی
تو خفته و پاکشیده ای بی حاصل
وانگه خو[ا]هی که شب به منزل برسی
اوحدالدین کرمانی : الباب العاشر: البهاریات
شمارهٔ ۶۴
از کار برفته چونک با کار شوی
از هر چه تو کرده ای تو بیدار شوی
امروز تو خفته ای از آنی فارغ
فردات کند غصّه که بیدار شوی
اوحدالدین کرمانی : الباب العاشر: البهاریات
شمارهٔ ۶۹
گفتم که دلم گفت پریشان باشد
ویران زبرای چه برین سان باشد
گفتا که دل تو وقف اندوه من است
رسم است همیشه وقف ویران باشد
اوحدالدین کرمانی : الباب العاشر: البهاریات
شمارهٔ ۷۱
گفتم که منم گفت بکن استغفار
گفتم نه منم گفت که شکرانه بیار
گفتم که من از وجود خود بیزارم
گفتا که همه منم تو را با تو چه کار
اوحدالدین کرمانی : الباب العاشر: البهاریات
شمارهٔ ۷۲
آهم چو شنید گفت بر من به دو جو
اشکم چو بدید گفت هر من به دو جو
جان کردم عرضه گفت صد خرمن ازین
نزدیک من ای سوخته خرمن به دو جو
اوحدالدین کرمانی : الفصل الاول - فی الطامات
شمارهٔ ۱
در گمراهی طالب راه اوییم
هرگونه که هست در پناه اوییم
بر ما رقمی نیست چنین می دانیم
ما مسخرگان بارگاه اوییم