عبارات مورد جستجو در ۵۹۵۱۸ گوهر پیدا شد:
اوحدالدین کرمانی : الباب السادس: فی ما هو جامع لشرایط العشق و المشاهَده و الحسن و الموافقه و ما یلیق بهذا الباب
شمارهٔ ۲۳۵
گفتم که زرخ پردهٔ عزّت بردار
بسیار کس اند منتظر آن دیدار
نیکو سخنی بگفت آن زیبا یار
دیدار قدیم است برو دیده بیار
اوحدالدین کرمانی : الباب السادس: فی ما هو جامع لشرایط العشق و المشاهَده و الحسن و الموافقه و ما یلیق بهذا الباب
شمارهٔ ۲۴۷
گر ماه شوی به جز محاقی نبود
ور زهره شوی جز احتراقی نبود
این صحبتها که در جهان می بینی
چون در نگری به جز فراقی نبود
اوحدالدین کرمانی : الباب السادس: فی ما هو جامع لشرایط العشق و المشاهَده و الحسن و الموافقه و ما یلیق بهذا الباب
شمارهٔ ۲۵۷
سرمایهٔ عمر عاقلان یک نفس است
پس همنفسی جو که جهان یک نفس است
با همنفسی گر نفسی دست دهد
مجموع حساب عمر آن یک نفس است
اوحدالدین کرمانی : الباب السادس: فی ما هو جامع لشرایط العشق و المشاهَده و الحسن و الموافقه و ما یلیق بهذا الباب
شمارهٔ ۲۶۳
ای دل همه آن بکن که رایت باشد
جایی منشین که آن نه جایت باشد
تا بتوانی رفیق درویش گزین
کاو در همه عمر خاک پایت باشد
اوحدالدین کرمانی : الباب السادس: فی ما هو جامع لشرایط العشق و المشاهَده و الحسن و الموافقه و ما یلیق بهذا الباب
شمارهٔ ۲۶۷
هرگه که تو با فرشته بین بنشینی
چون او باشی گر آشنای دینی
گیرم که فرشته را نبینی آخر
آن کس که فرشته بیند او را بینی
اوحدالدین کرمانی : الباب السادس: فی ما هو جامع لشرایط العشق و المشاهَده و الحسن و الموافقه و ما یلیق بهذا الباب
شمارهٔ ۲۷۱
مقصود ز روزگار این یک نفس است
جویندهٔ این حدیث بسیار کس است
تذکیر مذکّران بی حاصل را
در خانه اگر کس است یک حرف بس است
اوحدالدین کرمانی : الباب السادس: فی ما هو جامع لشرایط العشق و المشاهَده و الحسن و الموافقه و ما یلیق بهذا الباب
شمارهٔ ۲۷۳
گفتم که مگر تخم هوس کاشتنی است
معلومم شد که جمله بگذاشتنی است
بگذاشتنِی است ملک عالم یکسر
الّا عزّت که آن نگه داشتنی است
اوحدالدین کرمانی : الباب السادس: فی ما هو جامع لشرایط العشق و المشاهَده و الحسن و الموافقه و ما یلیق بهذا الباب
شمارهٔ ۲۷۹
خوبان همه گردن نفرازند آخر
یکباره چنین به بر نتازند آخر
هر چند که دلفریب و دلبر باشند
با خسته دلان نیز نسازند آخر
اوحدالدین کرمانی : الباب السادس: فی ما هو جامع لشرایط العشق و المشاهَده و الحسن و الموافقه و ما یلیق بهذا الباب
شمارهٔ ۲۸۱
مادام که جویی تو حقیقت زمجاز
بر خود در هر درد سری کردی باز
خواهی که بود کار تو پیوسته به ساز
با هرک بود، به هرچه باشد می ساز
اوحدالدین کرمانی : الباب السادس: فی ما هو جامع لشرایط العشق و المشاهَده و الحسن و الموافقه و ما یلیق بهذا الباب
شمارهٔ ۲۸۵
کو عقل که بندی زهوس بگشاید
یا صبر که هنگام بلا برناید
یا راهبری که راهکی بنماید
یا همراهی که همدمی را شاید
اوحدالدین کرمانی : الباب السادس: فی ما هو جامع لشرایط العشق و المشاهَده و الحسن و الموافقه و ما یلیق بهذا الباب
شمارهٔ ۲۸۷
آن را که دمی دمی به جانی ارزد
یک ساعته صحبتش جهانی ارزد
هم آدمیی بود که از دیدن او
نا دیدن او ملک جهانی ارزد
اوحدالدین کرمانی : الباب السادس: فی ما هو جامع لشرایط العشق و المشاهَده و الحسن و الموافقه و ما یلیق بهذا الباب
شمارهٔ ۲۸۸
کامل نشوی تو با قرین ناقص
ناقص مانی زهمنشین ناقص
مستان شراب عشق گفتند و شدند
کفری به کمال به که دین ناقص
اوحدالدین کرمانی : الباب السابع: فی خصال الحمیده عن العقل و العلم و ما یحذو جذو هذا النمط
شمارهٔ ۱
این راه طریقت نه به پای عقل است
خاک قدم عشق ورای عقل است
سرّی که زسر فرشته زان بی خبر است
ای عقلک بی عقل چه جای عقل است
اوحدالدین کرمانی : الباب السابع: فی خصال الحمیده عن العقل و العلم و ما یحذو جذو هذا النمط
شمارهٔ ۲
در جُستن راه شرع عقل اولی تر
وز منزل طبع خویش نقل اولی تر
شک نیست که چون رسد ودادی باشد
شاهد باشد ولیک عقل اولی تر
اوحدالدین کرمانی : الباب السابع: فی خصال الحمیده عن العقل و العلم و ما یحذو جذو هذا النمط
شمارهٔ ۳
گفتم که شود به عقل پیدا حالم
تا من به زبان حال بَر وی نالم
آنجا که رسید عقل گفتا زنهار
گر بیشترک روم بسوزد بالم
اوحدالدین کرمانی : الباب السابع: فی خصال الحمیده عن العقل و العلم و ما یحذو جذو هذا النمط
شمارهٔ ۵
با اهل خیال اگر در آویزد عقل
شاید که همیشه خون جان ریزد عقل
با عاشق گرم رو کجا دارد پای
چون رخت نهاد عشق بگریزد عقل
اوحدالدین کرمانی : الباب السابع: فی خصال الحمیده عن العقل و العلم و ما یحذو جذو هذا النمط
شمارهٔ ۷
آن چیست زهستی به جهان در که جز اوست
یا کیست نه نیست لطفش از دشمن و دوست
اندر ره معرفت تو بی چشم کسی
تو گم شده ای وگرنه عالم همه اوست
اوحدالدین کرمانی : الباب السابع: فی خصال الحمیده عن العقل و العلم و ما یحذو جذو هذا النمط
شمارهٔ ۸
این علم حقیقتی به جز حرفی نیست
وین عالم بی خودی به جز طرفی نیست
زان علم که در مدرسه ها می خوانند
در مدرسهٔ فقر از آن حرفی نیست
اوحدالدین کرمانی : الباب السابع: فی خصال الحمیده عن العقل و العلم و ما یحذو جذو هذا النمط
شمارهٔ ۹
هر چند به قدرت و به علم او با ماست
دانم که به ذات از همهٔ خلق جداست
خواهی که تو حق را به سخن بنُمایی
خود را بنمای گر نه او خود پیداست
اوحدالدین کرمانی : الباب السابع: فی خصال الحمیده عن العقل و العلم و ما یحذو جذو هذا النمط
شمارهٔ ۱۰
نقاش ازل چو نقش ما انشا کرد
بر ما زنخست درس عشق املا کرد
وآنگاه قراضه ریزهٔ عقل مَرا
مفتاح در خزینهٔ معنی کرد