عبارات مورد جستجو در ۵۹۵۱۸ گوهر پیدا شد:
ابوالحسن فراهانی : رباعیات
شمارهٔ ۱
ای خضر بیابان کلام حکما
ممتاز ز اهل فضل چو گل زِ گیا
امروز شفای شیخ محتاج نیست
زان گونه که بیمار پریشان به شفا
ابوالحسن فراهانی : رباعیات
شمارهٔ ۹
از آتش چهره چون برانداخت نقاب
شد آب دل سوخته اندر تب و تاب
از معجز حسن اوست ورنه هرگز
آتش نشنیدیم که مسکن کند آب
ابوالحسن فراهانی : رباعیات
شمارهٔ ۱۰
این باران ست و برق ظاهر ز سحاب
یا اشک من و آه من سینه کباب
با آن که قرار همنشینی دارند
از معدلت شاه صفی آتش و آب
ابوالحسن فراهانی : رباعیات
شمارهٔ ۱۲
ای شاهد جود از تو در زیر نقاب
می میری اگر نان تو ببینند به خواب
از غایت امساک اگر میل کشند
بیرون ناید ز چشم بی آبت آب
ابوالحسن فراهانی : رباعیات
شمارهٔ ۱۷
فردا که حیات تازه گیرند اموات
خورشید پرستان همه یابند نجات
گر عذر پرستش خود ایرا گویند
کای را قبسی شمرده ایم از قبسات
ابوالحسن فراهانی : رباعیات
شمارهٔ ۱۹
گویند کسان جمله چه هشیار و چه مست
پیوستن شیشه نیست ممکن چو شکست
حیرت دارم از شیشه دل که چرا
هرچند شکست باز با او پیوست
ابوالحسن فراهانی : رباعیات
شمارهٔ ۲۱
هرچند که گویند به من پیوست
صد شکر که لطف تو همان است که هست
آری همه راهی نتوان بست اما
راهی که زدل بدل بود نتوان بست
ابوالحسن فراهانی : رباعیات
شمارهٔ ۲۲
جز علم و عمل که همدم روز جزاست
چون نور مهست عاریت هرچه توراست
بر عاریه دل منه که رسوا گردی
به دری که هلال آگشت انگشت نماست
ابوالحسن فراهانی : رباعیات
شمارهٔ ۳۱
دانی که چرا نمی توان دید ای دوست
ذاتی که اگر تو را وجودیست ازوست
نزدیکتر از ماست به ما حضرت حق
قزب مفرط علت نادیدن اوست
ابوالحسن فراهانی : رباعیات
شمارهٔ ۳۶
حاصل از ریش وصیه جزء پشمت نیست
فرقی مابین صعت و خشمت نیست
گویند که تو زاهد خشکی، دیدم
چندان خشکی که آب در چشمت نیست
ابوالحسن فراهانی : رباعیات
شمارهٔ ۴۰
ای میر که دامن دلت غم نگرفت
زین شعر سمج دل خودت هم نگرفت
آزرده مشو چه شد از کشور وزن
شعر تو خروج کرد و عالم نگرفت
ابوالحسن فراهانی : رباعیات
شمارهٔ ۴۳
آن میر که خویش را کلامی می گفت
درسی دو برای دوسه عامی می گفت
اعجاز ازو دیده ام از من بشنو
در حاشیه درس شرح جامی میگفت
ابوالحسن فراهانی : رباعیات
شمارهٔ ۴۶
در عالم تنگ عرصه سفله نهاد
سر بر زانو بنفشه سان باید داد
گردون دونست روی او نتوان دید
گیتی تنگست راست نتوان ایستاد
ابوالحسن فراهانی : رباعیات
شمارهٔ ۵۰
آن شوخ که دل ز مهر و مه میدزدد
دل از بر شیخ و خانقه میدزدد
دزدیده دل خلق و به دزدیده نگاه
و اکنون از خویش هم نگه میدزدد
ابوالحسن فراهانی : رباعیات
شمارهٔ ۵۲
گر زان که فلک اهل دلی نگذارد
وان را بگذارد که کسان آزارد
چندان عجبی نیست فلک غربالی است
غربال نخاله را نگه میدارد
ابوالحسن فراهانی : رباعیات
شمارهٔ ۶۶
آن را که به ایزد سر و کاری باشد
رنجش از خلق سخت کاری باشد
اول دل پاک دارد آخر دامن
گر بر دل و دامنت غباری باشد
ابوالحسن فراهانی : رباعیات
شمارهٔ ۷۲
شوخی که جفا به از وفا میداند
گویند که حال دل ما میداند
من از دلش این گمان ندارم دیگر
سرّ دل هر بنده خدا میداند
ابوالحسن فراهانی : رباعیات
شمارهٔ ۸۲
دی با بُت هرزه گرد بی حاصل خود
گفتم مهی از فکر کنی با دل خود
این است میان تو و مه فرق که ماه
ماهی دو سه روز هست در منزل خود
ابوالحسن فراهانی : رباعیات
شمارهٔ ۸۳
نقش رخ او ز چشم بینا نرود
وین چشمه آب عکس اصلا نرود
آینه صورت جهان دیگریم
نقشی که درآید به دل ما نرود
ابوالحسن فراهانی : رباعیات
شمارهٔ ۸۴
از گریه اگر چه یار همدم نشود
آن نیست کزو سوز دلی کم نشود
از گریه ابر خار خشک اندر باغ
ز آتش برهد اگرچه خرّم نشود