عبارات مورد جستجو در ۵۹۵۱۸ گوهر پیدا شد:
جمالالدین عبدالرزاق : مقطعات
شمارهٔ ۲۱ - وجود حاضر و غایب
جمالالدین عبدالرزاق : مقطعات
شمارهٔ ۲۴ - قناعت
جمالالدین عبدالرزاق : مقطعات
شمارهٔ ۲۶ - پیری
وقت است دلا اگر بترسی
گر آدمی از عدم بترسد
اینک بدمید صبح پیری
و اختر ز سپیده دم بترسد
چون تهمت مرگ هست بر تو
میترس که متهم بترسد
ای طبل تهی حرام کم خور
تا طبل کم از شکم بترسد
گر در حرمی مباش ایمن
بس صید که در حرم بترسد
طبع ار چه بمال تشنه باشد
زافزون شدن درم بترسد
معذور بود بنزد عاقل
مستسقی ار از ورم بترسد
هر کس که نترسد او زمحشر
در محشر لجرم بترسد
از مرگ همی نترسی ای شیر
از وی نه تو روستم بترسد
از مرگ ترا چه باک باشد
مرگ از چو تو محتشم بترسد
گیرم که ز گور می نترسی
خود شیر ز گور کم بترسد
شوخی مکن و بترس از آتش
کز آتش شیر هم بترسد
گر آدمی از عدم بترسد
اینک بدمید صبح پیری
و اختر ز سپیده دم بترسد
چون تهمت مرگ هست بر تو
میترس که متهم بترسد
ای طبل تهی حرام کم خور
تا طبل کم از شکم بترسد
گر در حرمی مباش ایمن
بس صید که در حرم بترسد
طبع ار چه بمال تشنه باشد
زافزون شدن درم بترسد
معذور بود بنزد عاقل
مستسقی ار از ورم بترسد
هر کس که نترسد او زمحشر
در محشر لجرم بترسد
از مرگ همی نترسی ای شیر
از وی نه تو روستم بترسد
از مرگ ترا چه باک باشد
مرگ از چو تو محتشم بترسد
گیرم که ز گور می نترسی
خود شیر ز گور کم بترسد
شوخی مکن و بترس از آتش
کز آتش شیر هم بترسد
جمالالدین عبدالرزاق : مقطعات
شمارهٔ ۲۷ - موی سپید
موی سپید چیست ندانی زبان مرگ
زیرا که هر که دید ز خود ناامید شد
دی از زبان حال همیگفت با دلم
چیزی که جان ز ترس چو از باد بید شد
گفتا که برگ مرگ بساز ارنخفته
تا چند گویمت که زبانم سفید شد
اوحدالدین توئی آنکس که ملوک
از تو جز لطف کفایت نکنند
آن تنجنج بسخنهات کنند
که در اخبار و حکایت نکنند
بلبلان وقت گل از شاخ درخت
جز ثنای تو روایت نکنند
نه ز تقصیرست ار حق ترا
دوستان تو رعایت نکنند
آری آن از عدم توفیق است
از سر عقل و درایت نکنند
دوستان را چو نخواهید آزرد
جرم تا کرده خیانت نکنند
ورچه صد جرم کنند از سر عفو
شکر گویند و شکایت نکنند
چون نباشد گنه از حد بیرون
گله بیرون ز نهایت نکنند
زیرا که هر که دید ز خود ناامید شد
دی از زبان حال همیگفت با دلم
چیزی که جان ز ترس چو از باد بید شد
گفتا که برگ مرگ بساز ارنخفته
تا چند گویمت که زبانم سفید شد
اوحدالدین توئی آنکس که ملوک
از تو جز لطف کفایت نکنند
آن تنجنج بسخنهات کنند
که در اخبار و حکایت نکنند
بلبلان وقت گل از شاخ درخت
جز ثنای تو روایت نکنند
نه ز تقصیرست ار حق ترا
دوستان تو رعایت نکنند
آری آن از عدم توفیق است
از سر عقل و درایت نکنند
دوستان را چو نخواهید آزرد
جرم تا کرده خیانت نکنند
ورچه صد جرم کنند از سر عفو
شکر گویند و شکایت نکنند
چون نباشد گنه از حد بیرون
گله بیرون ز نهایت نکنند
جمالالدین عبدالرزاق : مقطعات
شمارهٔ ۲۹ - پوزش و سپاس
دوش عقلم که نیست گفت ای آن
کت خرد عمر بی وفا گوید
تو که در وجود تاشه فضل
از کرم مدح تو گدا گوید
دولتست ار نه ریشخند که او
شعر گویدت وز ابتدا گوید
آنکه گر قدر او برآرد سر
قاب قوسینش مرحبا گوید
وانکه وقت رویت و فکرت
با دلش غیب ماجری گوید
وانکه در پرده چون سخن راند
شیوه رمز انبیا گوید
کلک او وقت معجز الفاظ
سخن از موسی و عصا گوید
قدرش از برتری سخن با چرخ
همچو با چاه مرتضی گوید
هر کجا لفظ عذب اوست کسی
زاب حیوان و کیمیا گوید؟
هر کجا بوی خلق او آید
کس حدیث گل و صبا گوید؟
قاف با قدرتست نقطه قاف
قافیه بهر تو چرا گوید
بحر چون خطبه شمر خواند
شمس کی مدحت سها گوید
رو دعای نکو بخدمت بر
بل کت احسنت برملا گوید
گفتم الحق صواب فرمودی
مثل تو خود کجا خطا گوید
لیک با لفظ گوهر افشانش
خاطر ما سخن کجا گوید
او همی طبع را دهد جلوه
نه همه از برای ما گوید
از سر فضل و از تفضل خویش
نه بپاداش ماجرا گوید
سخن اندر مقابل این شعر
جان گویا کجاست تا گوید
مگر آن گفته باز گوید هم
همچنان کز هوا صبا گوید
بلبلی زاغ را نوائی گفت
زاغ چون صوت آن نوا گوید
شمس لعلی بخاره بخشید
بکدامش بیان ثنا گوید
ماه از آفتاب گیرد نور
بچه دل شرح آن ضیا گوید
پادشاهی بسگ دهد طوقی
سگ کجا شکر پادشا گوید
آنکه از نکته اش بیابد روح
از خرافات ما چه وا گوید
بر دعا اقتصار باید کرد
که دعا به چو بی ریا گوید
کت خرد عمر بی وفا گوید
تو که در وجود تاشه فضل
از کرم مدح تو گدا گوید
دولتست ار نه ریشخند که او
شعر گویدت وز ابتدا گوید
آنکه گر قدر او برآرد سر
قاب قوسینش مرحبا گوید
وانکه وقت رویت و فکرت
با دلش غیب ماجری گوید
وانکه در پرده چون سخن راند
شیوه رمز انبیا گوید
کلک او وقت معجز الفاظ
سخن از موسی و عصا گوید
قدرش از برتری سخن با چرخ
همچو با چاه مرتضی گوید
هر کجا لفظ عذب اوست کسی
زاب حیوان و کیمیا گوید؟
هر کجا بوی خلق او آید
کس حدیث گل و صبا گوید؟
قاف با قدرتست نقطه قاف
قافیه بهر تو چرا گوید
بحر چون خطبه شمر خواند
شمس کی مدحت سها گوید
رو دعای نکو بخدمت بر
بل کت احسنت برملا گوید
گفتم الحق صواب فرمودی
مثل تو خود کجا خطا گوید
لیک با لفظ گوهر افشانش
خاطر ما سخن کجا گوید
او همی طبع را دهد جلوه
نه همه از برای ما گوید
از سر فضل و از تفضل خویش
نه بپاداش ماجرا گوید
سخن اندر مقابل این شعر
جان گویا کجاست تا گوید
مگر آن گفته باز گوید هم
همچنان کز هوا صبا گوید
بلبلی زاغ را نوائی گفت
زاغ چون صوت آن نوا گوید
شمس لعلی بخاره بخشید
بکدامش بیان ثنا گوید
ماه از آفتاب گیرد نور
بچه دل شرح آن ضیا گوید
پادشاهی بسگ دهد طوقی
سگ کجا شکر پادشا گوید
آنکه از نکته اش بیابد روح
از خرافات ما چه وا گوید
بر دعا اقتصار باید کرد
که دعا به چو بی ریا گوید
جمالالدین عبدالرزاق : مقطعات
شمارهٔ ۳۲ - آب بجای می
ای بزرگی که پایه قدرت
اولش غایت کمال بود
آفتاب سعادتت آن نیست
کش پس استوار زوال بود
زین تحیت پس از دعا و ثنا
غرض بنده یک سوال بود
بارها با خواص خود گفتی
دست تحقیق چون جمال بود
پس ز بهر یکی قرابه می
که مرا بر تو رسم سال بود
چون پس از انتظار یکساله
آب بدهی مرا چه حال بود؟
تا ندیدم من آن ندانستم
کاب هرگز چنان زلال بود
هر که زینگونه می دهد بکسی
راستی جای قاف و دال بود
تو نفرموده من این دانم
کز تو این موصلت محال بود
یا غرض این بدست تا باری
بهمه مذهبی حلال بود
اولش غایت کمال بود
آفتاب سعادتت آن نیست
کش پس استوار زوال بود
زین تحیت پس از دعا و ثنا
غرض بنده یک سوال بود
بارها با خواص خود گفتی
دست تحقیق چون جمال بود
پس ز بهر یکی قرابه می
که مرا بر تو رسم سال بود
چون پس از انتظار یکساله
آب بدهی مرا چه حال بود؟
تا ندیدم من آن ندانستم
کاب هرگز چنان زلال بود
هر که زینگونه می دهد بکسی
راستی جای قاف و دال بود
تو نفرموده من این دانم
کز تو این موصلت محال بود
یا غرض این بدست تا باری
بهمه مذهبی حلال بود
جمالالدین عبدالرزاق : مقطعات
شمارهٔ ۳۳ - اشتیاق
جمالالدین عبدالرزاق : مقطعات
شمارهٔ ۳۷ - آدمی و دنیا
جمالالدین عبدالرزاق : مقطعات
شمارهٔ ۳۸ - تهنیت عید
ای لقای تو عید اهل کرم
عید اضحی ترا همایون باد
گوش این چرخ از مناقب تو
چون صدف پرز در مکنون باد
رایت قدر تو چو همت تو
از خم هفت چرخ بیرون باد
دست خصمت بتیغ گشته قلم
پشت او از شکستگی نون باد
چرخ اگر جز بحکم تو گردد
از شفق تیغ صبح گلگون باد
فیض دست تو همچو قطره ابر
سبب رزق ربع مسکون باد
هر که او برخلاف تو دم زد
ور بود مشگ غرقه در خون باد
ریش او زیر دست موسی به
مال او پایمال قارون باد
طبع من گاه شغل مدحت تو
همچو لفظ تو پاک و موزون باد
گردش چرخ و سیر اختر او
جمله و بر وفق رای میمون باد
از قضا نامزد بفرمانت
بره چرخ و گاو گردون باد
همه روزیت عید باد و همه
خوشتر و بهترت از اکنون باد
عید اضحی ترا همایون باد
گوش این چرخ از مناقب تو
چون صدف پرز در مکنون باد
رایت قدر تو چو همت تو
از خم هفت چرخ بیرون باد
دست خصمت بتیغ گشته قلم
پشت او از شکستگی نون باد
چرخ اگر جز بحکم تو گردد
از شفق تیغ صبح گلگون باد
فیض دست تو همچو قطره ابر
سبب رزق ربع مسکون باد
هر که او برخلاف تو دم زد
ور بود مشگ غرقه در خون باد
ریش او زیر دست موسی به
مال او پایمال قارون باد
طبع من گاه شغل مدحت تو
همچو لفظ تو پاک و موزون باد
گردش چرخ و سیر اختر او
جمله و بر وفق رای میمون باد
از قضا نامزد بفرمانت
بره چرخ و گاو گردون باد
همه روزیت عید باد و همه
خوشتر و بهترت از اکنون باد
جمالالدین عبدالرزاق : مقطعات
شمارهٔ ۳۹ - زاده سپاهان
ای که همای کرم طبع تو
عالم در سایه پر پرورد
بهر نثار قدمت آفتاب
در دل کان گوهر و زر پرورد
مردمک دیده شرعی ازان
عقلت در دیده سر پرورد
کر زچه خوانند صد فراازانک
لفظ تو نشنیده گهر پرورد
با خوشی لفظ تو طرفی نی است
تا بچه امید شکر پرورد
والله اگر مادر فضل و هنر
مثل تو یکشخص دگر پرورد
رسم قدر داری در تربیت
کان پدر این نیز پسر پرورد
چون تو کنی تربیت از شرم تو
شاخ سرافکنده ثمر پرورد
سایه فکن بر من حیران که شاخ
از نظر چشمه خور پرورد
جز تو مرا در همه عالم کسی
بالله والله اگر پرورد
مثل توئی تربیت من کند
قرصه خورشید قمر پرورد
زاد مراد خاک سپاهان ولیک
خوی ندارد که پسر پرورد
گر چه شرر زاید ز آتش همی
نیست بر آتش که شرر پرورد
خصم من ار گوید صدر جهان
مردم را بهر هنر پرورد
نز هنر ذره بود کافتاب
دایم در ظل نظر پرورد
آهوی آنکس چکند کو چو مشک
مدح تو در خون جگر پرورد
فیض کف تست که طبعم چنین
لفظ و معانی خوش و تر پرورد
گل همه زان دارد این رنگ و بوی
کش نفس باد سحر پرورد
قدر من از مدح تو افزون شود
ماه ز تأثیر سفر پرورد
عقل اگر مدح چو تو سروری
در من بی قدر و خطر پرورد
دور نباشد ز خرد کافتاب
لعل اندر حجر حجر پرورد
چرخ زمن عمر بر شوت ستد
بر طمع بوک و مگر پرورد
رفت جوانی و نپرورد هیچ
بعد خزان شاخ چه بر پرورد
ور بقضا فایت باز آورد
گیر کز این پس چقدر پرورد
تا که درین مهد بتحریک باد
نامیه را شیر قدر پرورد
بادی در غنچه عصمت که چرخ
از گلت افروخته تر پرورد
فرخت اینعید که گردون عدوت
از پی قربان تو بر پرورد
عالم در سایه پر پرورد
بهر نثار قدمت آفتاب
در دل کان گوهر و زر پرورد
مردمک دیده شرعی ازان
عقلت در دیده سر پرورد
کر زچه خوانند صد فراازانک
لفظ تو نشنیده گهر پرورد
با خوشی لفظ تو طرفی نی است
تا بچه امید شکر پرورد
والله اگر مادر فضل و هنر
مثل تو یکشخص دگر پرورد
رسم قدر داری در تربیت
کان پدر این نیز پسر پرورد
چون تو کنی تربیت از شرم تو
شاخ سرافکنده ثمر پرورد
سایه فکن بر من حیران که شاخ
از نظر چشمه خور پرورد
جز تو مرا در همه عالم کسی
بالله والله اگر پرورد
مثل توئی تربیت من کند
قرصه خورشید قمر پرورد
زاد مراد خاک سپاهان ولیک
خوی ندارد که پسر پرورد
گر چه شرر زاید ز آتش همی
نیست بر آتش که شرر پرورد
خصم من ار گوید صدر جهان
مردم را بهر هنر پرورد
نز هنر ذره بود کافتاب
دایم در ظل نظر پرورد
آهوی آنکس چکند کو چو مشک
مدح تو در خون جگر پرورد
فیض کف تست که طبعم چنین
لفظ و معانی خوش و تر پرورد
گل همه زان دارد این رنگ و بوی
کش نفس باد سحر پرورد
قدر من از مدح تو افزون شود
ماه ز تأثیر سفر پرورد
عقل اگر مدح چو تو سروری
در من بی قدر و خطر پرورد
دور نباشد ز خرد کافتاب
لعل اندر حجر حجر پرورد
چرخ زمن عمر بر شوت ستد
بر طمع بوک و مگر پرورد
رفت جوانی و نپرورد هیچ
بعد خزان شاخ چه بر پرورد
ور بقضا فایت باز آورد
گیر کز این پس چقدر پرورد
تا که درین مهد بتحریک باد
نامیه را شیر قدر پرورد
بادی در غنچه عصمت که چرخ
از گلت افروخته تر پرورد
فرخت اینعید که گردون عدوت
از پی قربان تو بر پرورد
جمالالدین عبدالرزاق : مقطعات
شمارهٔ ۴۲ - عذر تقصیر خدمت
ای کریمی که همای نظرت
بر ولی تو همایون آمد
از پی شرم سخای تو حباب
چون عرق بر رخ جیحون آمد
قبه هفتم با رفعت خویش
پیش قدر تو چو هامون آمد
چرخ در خون عدویت شد ازان
صبح با جامه پر خون آمد
بنده گر کرد بخدمت تقصیر
تا نگوئی تو که بس دون آمد
مانعی بود مر او را ظاهر
بشنو این عذر که موزون آمد
چاکرت چون ز قبول کرمت
لایق حضرت میمون آمد
سربرافراشت بگردون شرف
وینخبر چونسوی گردون آمد
خواست حالی که نثاری سازد
ورچه زان قدر من افزون آمد
همه بر بنده فشاند اختر خویش
وین نثاریست که اکنون آمد
همه پروین و نبات النعش است
که زاشکال دگرگون آمد
نه خطا گفتم به زین باید
این خطا در سخنم چون آمد
طبع من کز گهر مدحت تو
صدف لؤلؤ مکنون آمد
در جهاداشت در او در که ازان
هر یکی مایه قارون آمد
چون ز مدح تو براندیشیدم
بعضی از پوست به بیرون آمد
سر تو سبز و دلت خرم باد
که رخ بخت تو گلگون آمد
بر ولی تو همایون آمد
از پی شرم سخای تو حباب
چون عرق بر رخ جیحون آمد
قبه هفتم با رفعت خویش
پیش قدر تو چو هامون آمد
چرخ در خون عدویت شد ازان
صبح با جامه پر خون آمد
بنده گر کرد بخدمت تقصیر
تا نگوئی تو که بس دون آمد
مانعی بود مر او را ظاهر
بشنو این عذر که موزون آمد
چاکرت چون ز قبول کرمت
لایق حضرت میمون آمد
سربرافراشت بگردون شرف
وینخبر چونسوی گردون آمد
خواست حالی که نثاری سازد
ورچه زان قدر من افزون آمد
همه بر بنده فشاند اختر خویش
وین نثاریست که اکنون آمد
همه پروین و نبات النعش است
که زاشکال دگرگون آمد
نه خطا گفتم به زین باید
این خطا در سخنم چون آمد
طبع من کز گهر مدحت تو
صدف لؤلؤ مکنون آمد
در جهاداشت در او در که ازان
هر یکی مایه قارون آمد
چون ز مدح تو براندیشیدم
بعضی از پوست به بیرون آمد
سر تو سبز و دلت خرم باد
که رخ بخت تو گلگون آمد
جمالالدین عبدالرزاق : مقطعات
شمارهٔ ۴۳ - این قطعه از دیگری است در مدح جمال الدین
شعر مخدوم من جمال الدین
که چو گل بردم سحر گه بود
آنکه از ضبط یک دقیقه آن
عقل و ادراک نیک گمره بود
لفظ و معنیش چونگل دوروی
خوش و نغز و تر و موجه بود
معنی روشنش ز خط سیاه
صورت یوسف از دل چه بود
یا شبی بد بروز آبستن
یا کلف گشته برقع مه بود
عقل و جان بود از متانت و لطف
کز همه عیبها منزه بود
معنی آن چو موی و زاندیشه
خاطر مستمع مرفه بود
چون بخادم رسید خدمت را
صد کمر بسته همچو خر گه بود
خواندم آنرا وزان فضای همه
پر ز احسنت و پر زخه خه بود
مر ثنایش بصد زبان گفتند
وانچه گفتند هر یکی ده بود
لیکن از دامن معانی آن
دست ادراک بنده کوته بود
کردم آنرا جواب والله اگر
جانم از نیم حرفش آگه بود
نو عروسی چو ماه در جلوه
لیک مشاطه وی اکمه بود
حال این گفته و روایت من
راست طوطی و قل هوالله بود
این نه مدحست حسب حالست این
تا نگوئی که مردک ابله بود
که چو گل بردم سحر گه بود
آنکه از ضبط یک دقیقه آن
عقل و ادراک نیک گمره بود
لفظ و معنیش چونگل دوروی
خوش و نغز و تر و موجه بود
معنی روشنش ز خط سیاه
صورت یوسف از دل چه بود
یا شبی بد بروز آبستن
یا کلف گشته برقع مه بود
عقل و جان بود از متانت و لطف
کز همه عیبها منزه بود
معنی آن چو موی و زاندیشه
خاطر مستمع مرفه بود
چون بخادم رسید خدمت را
صد کمر بسته همچو خر گه بود
خواندم آنرا وزان فضای همه
پر ز احسنت و پر زخه خه بود
مر ثنایش بصد زبان گفتند
وانچه گفتند هر یکی ده بود
لیکن از دامن معانی آن
دست ادراک بنده کوته بود
کردم آنرا جواب والله اگر
جانم از نیم حرفش آگه بود
نو عروسی چو ماه در جلوه
لیک مشاطه وی اکمه بود
حال این گفته و روایت من
راست طوطی و قل هوالله بود
این نه مدحست حسب حالست این
تا نگوئی که مردک ابله بود
جمالالدین عبدالرزاق : مقطعات
شمارهٔ ۴۸ - کیفر مجیرالدین بیلقانی در هجای اصفهان
جمالالدین عبدالرزاق : مقطعات
شمارهٔ ۵۳ - عشوه و تمویه
از منت شرم نیامد که پس از چندین مدح
وعده های تو همه عشوه و تمویه بود
مردریگی که مرا خواهی دادن بدو سال
چند محتاج بترویح و بتوجیه بود
من خجل میشوم از هر که بخواند شعرم
تا ازان خواندنش آسایش و ترفیه بود
که چو از اول بر خواند که فی السعد الدین
تا بآخر همه نیز و وله فیه بود
وانگهی زیبد کز خلعت و از بخشش تو
کیسه من تهی و خانه من تیه بود
رایگان مدح تو بر گفتن نز عقل بود
ورچه مدح تو چو تسبیح و چو تنزیه بود
هر چه در مدح تو گویند بدین همت وجود
همچو در حق خدا گفتن تشبیه بود
هان نمیگویم از عهده آن بیرون آی
کاینچنین بیتک ها از پی تنبیه بود
وعده های تو همه عشوه و تمویه بود
مردریگی که مرا خواهی دادن بدو سال
چند محتاج بترویح و بتوجیه بود
من خجل میشوم از هر که بخواند شعرم
تا ازان خواندنش آسایش و ترفیه بود
که چو از اول بر خواند که فی السعد الدین
تا بآخر همه نیز و وله فیه بود
وانگهی زیبد کز خلعت و از بخشش تو
کیسه من تهی و خانه من تیه بود
رایگان مدح تو بر گفتن نز عقل بود
ورچه مدح تو چو تسبیح و چو تنزیه بود
هر چه در مدح تو گویند بدین همت وجود
همچو در حق خدا گفتن تشبیه بود
هان نمیگویم از عهده آن بیرون آی
کاینچنین بیتک ها از پی تنبیه بود
جمالالدین عبدالرزاق : مقطعات
شمارهٔ ۵۴ - فضل خواجه
جمالالدین عبدالرزاق : مقطعات
شمارهٔ ۵۵ - عاقل
جمالالدین عبدالرزاق : مقطعات
شمارهٔ ۵۷ - خدمت رکن الدین
جمالالدین عبدالرزاق : مقطعات
شمارهٔ ۵۸ - قسم بمعبود
جمالالدین عبدالرزاق : مقطعات
شمارهٔ ۵۹ - تشریف
جمالالدین عبدالرزاق : مقطعات
شمارهٔ ۶۱ - جبه و دستار