عبارات مورد جستجو در ۵۹۵۱۸ گوهر پیدا شد:
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۴۶٨
بلبل گلشن قدسم شده از جور فلک
بیگنه بسته زندان و گرفتار قفس
آمده روضه فردوس برین مانده بجای
گل سیراب و سمن ساخته از خار و ز خس
نه چو بلبل منم آن سدره نشیمن شهباز
کز هوای ملکوت آمدم اینجا بهوس
باز خواهم بسوی مسکن عقبی رفتن
چکنم گلخن دنیا پس ازینم بس و بس
گر پیاپی شود احداث فلک بر سر من
تا بحدی که مرا روز بود بیم عسس
نیست اندیشه ز ارعاد و ز ارعاب ویم
کاروانی بود آمیخته بر بانگ جرس
از کمان فلک ار تیر حوادث بارد
التجای دل من غیر خدا نیست بکس
نکنم رغبت دنیا که متاعیست قلیل
شاهبازان بگه صید نگیرند مگس
چه دهد ابن یمین دل بجهانی که ازو
رفت اگر باز نیاید بتن این رفته نفس
بیگنه بسته زندان و گرفتار قفس
آمده روضه فردوس برین مانده بجای
گل سیراب و سمن ساخته از خار و ز خس
نه چو بلبل منم آن سدره نشیمن شهباز
کز هوای ملکوت آمدم اینجا بهوس
باز خواهم بسوی مسکن عقبی رفتن
چکنم گلخن دنیا پس ازینم بس و بس
گر پیاپی شود احداث فلک بر سر من
تا بحدی که مرا روز بود بیم عسس
نیست اندیشه ز ارعاد و ز ارعاب ویم
کاروانی بود آمیخته بر بانگ جرس
از کمان فلک ار تیر حوادث بارد
التجای دل من غیر خدا نیست بکس
نکنم رغبت دنیا که متاعیست قلیل
شاهبازان بگه صید نگیرند مگس
چه دهد ابن یمین دل بجهانی که ازو
رفت اگر باز نیاید بتن این رفته نفس
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۴۶٩
پنج روزی که درین توده خاکت وطنست
بتف آتش سودا چه پزی دیک هوس
طوطی روح ترا سدره نشیمن زیبد
بهر شکر مکنش بسته درین تیره قفس
تا بصد سال دگر زین همه خلقان جهان
از نوادر بود ارزنده بماند یک کس
چون ترا رحلت ازین دار فنا در پیش است
جهد کن تا همه نیکی تو گویند ز پس
گر ترا هست هنر عیب کسان باز مجوی
کاندرین ملک چو طاوس بکارست مگس
بشنو از ابن یمین یک سخن نغز مفید
از بدی دور شو اینست ره جنت و بس
بتف آتش سودا چه پزی دیک هوس
طوطی روح ترا سدره نشیمن زیبد
بهر شکر مکنش بسته درین تیره قفس
تا بصد سال دگر زین همه خلقان جهان
از نوادر بود ارزنده بماند یک کس
چون ترا رحلت ازین دار فنا در پیش است
جهد کن تا همه نیکی تو گویند ز پس
گر ترا هست هنر عیب کسان باز مجوی
کاندرین ملک چو طاوس بکارست مگس
بشنو از ابن یمین یک سخن نغز مفید
از بدی دور شو اینست ره جنت و بس
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۴٧٠
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۴٧١
دیگر نروم بر در مخلوق ازین پس
آسیمه سری تا بکی امبارم ازین پس
جمعیت خاطر چو بود کنج خرابم
خرمتر ازین قبه مینای مقرنس
زین پس من و یاری که قدر است چو تیرم
از بار غمش گشت چو ابروی مقوس
منشور لطافت رخ آن کبک خرامست
طغرای وی از غالیه خطیست مطوس
سوگند بدان صانع قادر که بحکمت
کردست شفاخانه زنبور مسدس
کز نیک و بد کار جهان فارغ و فردم
المنته لله تعالی و تقدس
آسیمه سری تا بکی امبارم ازین پس
جمعیت خاطر چو بود کنج خرابم
خرمتر ازین قبه مینای مقرنس
زین پس من و یاری که قدر است چو تیرم
از بار غمش گشت چو ابروی مقوس
منشور لطافت رخ آن کبک خرامست
طغرای وی از غالیه خطیست مطوس
سوگند بدان صانع قادر که بحکمت
کردست شفاخانه زنبور مسدس
کز نیک و بد کار جهان فارغ و فردم
المنته لله تعالی و تقدس
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۴٧٢
دوش خرد گفت بروح القدس
کز تو سؤالم همه اینست و بس
کاهل سخن را چو تو دانی بحق
راست بگو تا که گزین است و بس
گفت کنون قدوه اهل سخن
طبع خوش ابن یمین است و بس
اوست که در مجلس روحانیان
گفته او صدر نشین است و بس
عذب مبین نیست بجز شعر او
شعر همین عذب مبین است و بس
عیب وی اینست که در باب او
دور فلک بر سر کین است و بس
آنکه خلاصش دهد از کین او
مهر شه روی زمین است و بس
کز تو سؤالم همه اینست و بس
کاهل سخن را چو تو دانی بحق
راست بگو تا که گزین است و بس
گفت کنون قدوه اهل سخن
طبع خوش ابن یمین است و بس
اوست که در مجلس روحانیان
گفته او صدر نشین است و بس
عذب مبین نیست بجز شعر او
شعر همین عذب مبین است و بس
عیب وی اینست که در باب او
دور فلک بر سر کین است و بس
آنکه خلاصش دهد از کین او
مهر شه روی زمین است و بس
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۴٧۴
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۴٧۵
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۴٨٠
آن دل که داشتم ز وی آزادگی طمع
در چار میخ طبع گرفتار دیدمش
چون نقطه تا نهاد قدم در میان کار
سرگشته گرد خویش چو پرگار دیدمش
وقتست اگر چو سایه نشیند بگوشه ئی
ز آنک آفتاب بر سر دیوار دیدمش
حاجت بگلشنش نبود چون ز روی و موی
بشکفته شنبلید و سمنزار دیدمش
با اینهمه چو ابن یمین گر چه مجرم است
واثق بعفو شامل دادار دیدمش
در چار میخ طبع گرفتار دیدمش
چون نقطه تا نهاد قدم در میان کار
سرگشته گرد خویش چو پرگار دیدمش
وقتست اگر چو سایه نشیند بگوشه ئی
ز آنک آفتاب بر سر دیوار دیدمش
حاجت بگلشنش نبود چون ز روی و موی
بشکفته شنبلید و سمنزار دیدمش
با اینهمه چو ابن یمین گر چه مجرم است
واثق بعفو شامل دادار دیدمش
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۴٨٩
چه طالع است مرا یا رب ایدل قلاش
که هیچ می نکند روزگار جز پرخاش
چه روزها بشب آورده ام درین فکرت
که سر حکمت این نکته کرد ما را فاش
که نوک خامه تقدیر بر بیاض وجود
چه نقشهاست که آورد قدرت نقاش
یکی ز اهل هنر در رمانه نتوان یافت
که از زمانه ندارد بدل هزار خراش
مرا چنین بسر آید که نقد مدت عمر
تمام صرف کنم در بهای وجه معاش
من از زمانه کفافی فزون نخواهم از آن
که زله بند نباشند مردم قلاش
بساط حرص و طمع را چو نشر می نکنم
جهان ز حاتم طی گر پرست گو میباش
نه همچو دیک سیه رو شوم ز بهر شکم
نه دست کفچه کنم از برای کاسه آش
کجاست حضرت شاه جهان طغایتمور
که یابد ابن یمین ساعتی مگر تنهاش
کند شکایت ایام یکبیک معروض
بر آستانه آن زر فشان گوهر باش
جهان لطف که در جنت نعیمست آن
که هست معتکف آستانش منهم کاش
که هیچ می نکند روزگار جز پرخاش
چه روزها بشب آورده ام درین فکرت
که سر حکمت این نکته کرد ما را فاش
که نوک خامه تقدیر بر بیاض وجود
چه نقشهاست که آورد قدرت نقاش
یکی ز اهل هنر در رمانه نتوان یافت
که از زمانه ندارد بدل هزار خراش
مرا چنین بسر آید که نقد مدت عمر
تمام صرف کنم در بهای وجه معاش
من از زمانه کفافی فزون نخواهم از آن
که زله بند نباشند مردم قلاش
بساط حرص و طمع را چو نشر می نکنم
جهان ز حاتم طی گر پرست گو میباش
نه همچو دیک سیه رو شوم ز بهر شکم
نه دست کفچه کنم از برای کاسه آش
کجاست حضرت شاه جهان طغایتمور
که یابد ابن یمین ساعتی مگر تنهاش
کند شکایت ایام یکبیک معروض
بر آستانه آن زر فشان گوهر باش
جهان لطف که در جنت نعیمست آن
که هست معتکف آستانش منهم کاش
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۴٩١
خسروا بنده را اجازت ده
تا بگویم حکایت دل ریش
مدتی شد که در ره اخلاص
کرده ام بندگیت از کم و بیش
جان ز بهر تو میکنم قربان
ور نباشد چنین ندارم کیش
حال اخلاص بنده را مخدوم
میشناسد برای دور اندیش
این زمان کآسمان ز بد مهری
میچشاند به جای نوشم نیش
فاقه تا جان من کند قربان
تیر محنت همی کشد از کیش
روز آنست کآفتاب کرم
سایه ئی افکند برین درویش
مال کز دیگری حواله بدوست
چه شود گر دهد به بنده خویش
تا بگویم حکایت دل ریش
مدتی شد که در ره اخلاص
کرده ام بندگیت از کم و بیش
جان ز بهر تو میکنم قربان
ور نباشد چنین ندارم کیش
حال اخلاص بنده را مخدوم
میشناسد برای دور اندیش
این زمان کآسمان ز بد مهری
میچشاند به جای نوشم نیش
فاقه تا جان من کند قربان
تیر محنت همی کشد از کیش
روز آنست کآفتاب کرم
سایه ئی افکند برین درویش
مال کز دیگری حواله بدوست
چه شود گر دهد به بنده خویش
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۴٩۵
در مجلسی که همدم آزادگان شوی
صافی و دلگشای بکردار باده باش
مهمان خویش را بنواز و بجای نیک
بنشان و بهر خدمت او ایستاده باش
صد بند اگر زمانه بکارت در افکند
ضجرت مکن بخدمت و ابرو گشاده باش
مانند خوشه گر هوس سرکشیت هست
چون دانه از طریق تواضع فتاده باش
خواهی که شاه خطه آزادگان شوی
ز اسب مراد خویش برغبت پیاده باش
ور بایدت چو ابن یمین کنج عافیت
زنهار دور از طلب نا نهاده باش
صافی و دلگشای بکردار باده باش
مهمان خویش را بنواز و بجای نیک
بنشان و بهر خدمت او ایستاده باش
صد بند اگر زمانه بکارت در افکند
ضجرت مکن بخدمت و ابرو گشاده باش
مانند خوشه گر هوس سرکشیت هست
چون دانه از طریق تواضع فتاده باش
خواهی که شاه خطه آزادگان شوی
ز اسب مراد خویش برغبت پیاده باش
ور بایدت چو ابن یمین کنج عافیت
زنهار دور از طلب نا نهاده باش
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۴٩۶
روزی بخرد ابن یمین از غم دل گفت
آندم که فلک بستد ازو هر کم و بیشش
پرسید که آیا بجهان هیچ کریمی
باشد که کند چاره درد دل ریشش
گفتا که بلی شاه ابوبکر علی کوست
شاهی که بود جود و کرم عادت و کیشش
خورشید صفت ذره نوازست از آنست
چون سایه دوان خلق جهان از پس و پیشش
چون مرحمت او همه را شامل حالست
بیگانه همان لطف ازو دید که خویشش
بر ظلم فلک داد ازو خواه که امروز
نوش کرم او شکند تلخی نیشش
رو معتکف درگه او باش که آنست
جائیکه کنند اهل جهان قبله خویشش
آندم که فلک بستد ازو هر کم و بیشش
پرسید که آیا بجهان هیچ کریمی
باشد که کند چاره درد دل ریشش
گفتا که بلی شاه ابوبکر علی کوست
شاهی که بود جود و کرم عادت و کیشش
خورشید صفت ذره نوازست از آنست
چون سایه دوان خلق جهان از پس و پیشش
چون مرحمت او همه را شامل حالست
بیگانه همان لطف ازو دید که خویشش
بر ظلم فلک داد ازو خواه که امروز
نوش کرم او شکند تلخی نیشش
رو معتکف درگه او باش که آنست
جائیکه کنند اهل جهان قبله خویشش
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۵٠٠
صفت کیمیا اگر خواهی
با تو گویم که چیست اکسیرش
کیمیا میکشد بقلابی
نیست توفیر او چو تقصیرش
گر ترا گنج سیم و زر باید
من بگویم که چیست تدبیرش
دهقنت پیشه گیر و قانع باش
تا ببینی که چیست تأثیرش
آن فوائد که اندرین کارست
عقل عاجز شود ز تقریرش
از یکی هفتصد شود حاصل
نیک بنگر باصل و توفیرش
بیش ازین نیز هست رحمت حق
هم ز تقصیر تست تأخیرش
با تو گویم که چیست اکسیرش
کیمیا میکشد بقلابی
نیست توفیر او چو تقصیرش
گر ترا گنج سیم و زر باید
من بگویم که چیست تدبیرش
دهقنت پیشه گیر و قانع باش
تا ببینی که چیست تأثیرش
آن فوائد که اندرین کارست
عقل عاجز شود ز تقریرش
از یکی هفتصد شود حاصل
نیک بنگر باصل و توفیرش
بیش ازین نیز هست رحمت حق
هم ز تقصیر تست تأخیرش
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۵٠٧
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۵١۶
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۵١٧
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۵١٨
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۵٢٣
ای سپهر بیحفاظ دون نواز
صرفه میکن گاهگاهی در صروف
کارهائی کز تو میآید برون
اهل دانش را نمیباشد وقوف
تربیتها میکنی نا اهل را
چشم شهبازی همیداری ز کوف
سگ نخواهد کرد شیری در شکار
گر کنی ز اطلس جل او را یا ز صوف
از تو گر یابند زخم اهل هنر
عیب نبود ماه تابان را خسوف
گر تو با ابن یمین باشی بکین
ز آن چه باک او را چو هست ایزد رئوف
صرفه میکن گاهگاهی در صروف
کارهائی کز تو میآید برون
اهل دانش را نمیباشد وقوف
تربیتها میکنی نا اهل را
چشم شهبازی همیداری ز کوف
سگ نخواهد کرد شیری در شکار
گر کنی ز اطلس جل او را یا ز صوف
از تو گر یابند زخم اهل هنر
عیب نبود ماه تابان را خسوف
گر تو با ابن یمین باشی بکین
ز آن چه باک او را چو هست ایزد رئوف
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۵٢٨
آنرا که بخت یار و سعادت بود رفیق
باشد گشاده سوی مراد دلش طریق
منت خدایرا که مرا کرد کامکار
بر چشمه سار کوثر و برهاند از حریق
ناخوانده همچو روزی نیک اختران رسید
با طلعتی چو روز شب قیرگون غسیق
برجستم از نشاط و صراحی گرفته پیش
بر دست او نهاده یکی ساغر رحیق
می خورد و مست گشت و بخفت و بخواب رفت
ذکر اللتی و ما فعلت به بعد لا یلیق
هنگام صبحدم چو سر از خواب برگرفت
بگشاد لب بخنده و پس گفت ای صدیق
در حیرتم ز ابن یمین و شطارتش
تا ره چگونه برد شب تیره در مضیق
باشد گشاده سوی مراد دلش طریق
منت خدایرا که مرا کرد کامکار
بر چشمه سار کوثر و برهاند از حریق
ناخوانده همچو روزی نیک اختران رسید
با طلعتی چو روز شب قیرگون غسیق
برجستم از نشاط و صراحی گرفته پیش
بر دست او نهاده یکی ساغر رحیق
می خورد و مست گشت و بخفت و بخواب رفت
ذکر اللتی و ما فعلت به بعد لا یلیق
هنگام صبحدم چو سر از خواب برگرفت
بگشاد لب بخنده و پس گفت ای صدیق
در حیرتم ز ابن یمین و شطارتش
تا ره چگونه برد شب تیره در مضیق
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۵٣١
دلا تا میتوان کردن منه پیش سران گردن
ترا خود وجه نان خوردن رساند قادر مطلق
ببر شاخ طمع از پی که باشد بار آن لاشی
طمع اسمی بود کزوی شود صدر شور و شر مشتق
بمجلس پسته خندان کن زبانرا شکر افشان کن
چو گل برگت پریشان کن که تا جذرت شود منطق
کسی کو شد بزر شهره و ز او اصحاب بی بهره
از آنسان بیدل و زهره چه خواند عاقلش احمق
مجوی ابن یمین زین پس نظام کار خود از کس
ترا در سازگاری بس توکل کردنت بر حق
ترا خود وجه نان خوردن رساند قادر مطلق
ببر شاخ طمع از پی که باشد بار آن لاشی
طمع اسمی بود کزوی شود صدر شور و شر مشتق
بمجلس پسته خندان کن زبانرا شکر افشان کن
چو گل برگت پریشان کن که تا جذرت شود منطق
کسی کو شد بزر شهره و ز او اصحاب بی بهره
از آنسان بیدل و زهره چه خواند عاقلش احمق
مجوی ابن یمین زین پس نظام کار خود از کس
ترا در سازگاری بس توکل کردنت بر حق