عبارات مورد جستجو در ۸۴۵۶ گوهر پیدا شد:
عنصری بلخی : بحر متقارب
شمارهٔ ۵۶
به پیشش بغلتید وامق بخاک
ز خون دلش خاک همرنگ لاک
عنصری بلخی : بحر متقارب
شمارهٔ ۵۷
همی گفت و پیچید بر خشک خاک
ز خون دلش خاک همرنگ لاک
عنصری بلخی : بحر متقارب
شمارهٔ ۷۴
پدر گفت هر مس چرائی دژم
نه همچون منی دلت مانده بغم
که این آلت من که شد ساخته
نگردد همی هیچ پرداخته
عنصری بلخی : بحر متقارب
شمارهٔ ۷۸
مرا در دل این بود رای و گمان
که کار من و تو بود همچنان
کجا پیش از این کار افروتشال
که بود الفتیشش هماره همال
عنصری بلخی : بحر متقارب
شمارهٔ ۸۹
نه از خواب و از خورد بودش مزه
نه بگسست از چشم او نایزه
عنصری بلخی : بحر متقارب
شمارهٔ ۹۱
پدر داده بودش گه کودکی
به آذار طوس آن حکیم نکی
به مرگ خداوندش آذار طوس
تبه کرد مر خویشتن بر فسوس
عنصری بلخی : بحر خفیف
شمارهٔ ۴۵
مهر ایشان بود فیا وارم
غمتان من بهر دو بگسارم
ازرقی هروی : مقطعات
شمارهٔ ۳
گر چه ما از جزغ نیاساییم
جان پاکت ز غم بیاسوده است
مثلست این که : آفتاب بگل
کس نیندود و سخت بیهوده است
زیر هر پشته ای ز صورت تو
آفتابی بکه گل اندوده است
ازرقی هروی : مقطعات
شمارهٔ ۷
گر شاه جهان قصۀ من بنده بخواند
زین قصه همی حالت من بنده بداند
داند که میان دو سفر بندۀ درویش
بی یاوری شاه چه بیچاره بماند
زان همت چون دریا ، وز آن کف چون ابر
گه گاه بدین بندۀ بیچاره چکاند
ازرقی هروی : رباعیات
شمارهٔ ۲
تا هجر تو کرد بر وصال تو شتاب
دارم دل جوشان چو بر آتش سیماب
ترسم که دگر نبینم ، ای در خوشاب
اندر شب هجر خویش روی تو به خواب
ازرقی هروی : رباعیات
شمارهٔ ۷
چون بدعهدی گشت از تو این عهد درست
در سستی دست از تو چرا دارم سست ؟
گر دست نشستمی ز تو روز نخست
امروز به خون روی خود باید شست
ازرقی هروی : رباعیات
شمارهٔ ۱۱
در عشق بتی دلم گرفتار شدست
وز فرقت او رخم چو دینار شدست
این قصه مرا ز دوست دشوار شدست
دل در کف یار و از کفم یار شدست
ازرقی هروی : رباعیات
شمارهٔ ۱۹
در چشم من از آتش عشق تو نمیست
در جان من از شادی خصم تو غمیست
با خصم منت همیشه دمسازی چیست ؟
یا رب ، مپسند ، کآشکارا ستمیست
ازرقی هروی : رباعیات
شمارهٔ ۲۴
ای گشته پراکنده سپاه و حشمت
گرینده ندیمان و غریوان خدمت
بر کوس و سپاه تو ز تیمار غمت
خون می بارد ز دیده شیر علمت
ازرقی هروی : رباعیات
شمارهٔ ۶۰
صد لابه و صد بند حیل کردی باز
تا با تو چنان شدم که بودم ز آغاز
آن روز مرا بود بروی تو نیاز
آن روز شد و روز شده ناید باز
ازرقی هروی : رباعیات
شمارهٔ ۹۲
ای همت من رسیده پاک از پی تو
در چشم خرد فکنده خاک از پی تو
هر لحظه دلم کند تراک از پی تو
ای بی معنی ، شدم هلاک از پی تو
ازرقی هروی : رباعیات
شمارهٔ ۹۶
ای شمع ، که پیش نور دود آوردی
یعنی خط اگر چه خوش نبود آوردی
گر دود دل منست دیرت بگرفت
ور خط به خون ماست زود آوردی
ازرقی هروی : رباعیات
شمارهٔ ۱۰۱
بی آنکه ز من بتو بدی گفت کسی
بر کشتن من چه تیز کردی هوسی؟
زین کار همی نیایدم باک بسی
صد کشته چو من به که تو غمگین نفسی
ازرقی هروی : رباعیات
شمارهٔ ۱۰۳
دردا و دریغا که چنین در هوسی
کردیم تن عزیز خس بهر خسی
زهر غم روزگار خوردیم بسی
از دست دل خویش ، نه از دست کسی
امیر معزی : غزلیات
شمارهٔ ۱۵
مشک نقاب قمر خویش ‌کرد
سیم‌ حجاب حجر خویش کرد
تا من بیچارهٔ دل خسته را
عاشق اندوه بر خویش کرد
عیش من از ناخوشی آن خوش پسر
همچو شرنگ از شکر خویش‌کرد
دید دلم ناوک مژگان او
حلقهٔ زلفش سپر خویش کرد
کردم با او ز لطافت بسی
آنچه پدر با پسر خویش کرد