عبارات مورد جستجو در ۳۷۸۶۴ گوهر پیدا شد:
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۲۱۱
قربان نگه کردن پنهان تو گردم
گرد سر دستار پریشان تو گردم
در خواب من آییّ و بماند مژه‌ام باز
از بس که در آن واقعه حیران تو گردم
گشتم ز خیال تو به حالی که نخواهم
گرد دل نابوده پشیمان تو گردم
تا منفعل از من نشوی، چشم ببندم
آگه چو ز بگذشتن پنهان تو گردم
فریاد ازان حسن که میلی چو نظر کرد
فریاد برآورد که قربان توگردم!
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۲۱۲
رفتم کز التفات تو کامی نداشتم
در نامه وصال تو نامی نداشتم
صد بار بازگشتم ازان کوی و هیچ بار
خرسندی جواب سلامی نداشتم
ناکامی‌ام چرا ز تو نومید کرده است
چون من امیدواری کامی نداشتم
ظاهر نکرده‌ام به تو وارستگی هنوز
چون بر خود اعتماد تمامی نداشتم
نومیدی از تغافل قاصد مرا فزود
با آنکه انتظار پیامی نداشتم
چون میلی رمیده دل، از صیدگاه وصل
هرگز به دست، آهوی رامی نداشتم
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۲۲۰
آن رفت که وصلت به دعا می‌طلبیدم
در هجر تو مردن ز خدا می‌طلبیدم
آن رفت که در خیل غزالان من مجنون
چشم از همه پوشیده ترا می‌طلبیدم
آن رفت که افسردگی بوالهوسان را
از گرمی بازار جفا می‌طلبیدم
آن رفت که از بهر سخنهای نهانی
در بزم به پهلوی تو جا می‌طلبیدم
آن رفت که پیش تو چو میلی دل خود را
در سلسله زلف دو تا می‌طلبیدم
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۲۲۲
هلاک جان خود زان غمزه خونخوار فهمیدم
به جانم کار دارد، از هوای کار فهمیدم
خراب مجلس دوشم، که از اغیار در مستی
شکایت گونه‌ای کردی که صد آزار فهمیدم
گمان وعده دیدار او با کس نمی‌بردم
ز تاب انتظار آوردن اغیار فهمیدم
چنان امیدواری پشتگرمم داشت در بزمش
که صد عذر صریحم گفت و من دشوار فهمیدم
نگاهی کردی و انداختی در بیم و امیدم
چه بود این حرف کز وی مدعا بسیار فهمیدم
ز بدخویی چه کردی با دل آزرده میلی
که امشب داشت آزاری که بی‌اظهار فهمیدم
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۲۳۰
ترا به کام رقیبان شنوده آمده‌ام
سر هزار شکایت گشوده آمده‌ام
دگر ز کف ندهم دامن وصال ترا
که خویش را به فراق آزموده آمده‌ام
ازان ستیزه‌گریها که دیدم و رفتم
کنون ز شوق تغافل نموده آمده‌ام
ز هجر و وصل فزاید زمان زمان غم دل
به جان ز دست دل غم فزوده آمده‌ام
به جرم هجر ضروری، کم التفات مباش
که عذرخواه گناه نبوده آمده‌ام
منم که در سر میدان عشق چون میلی
ز خصم، گوی محبت ربوده آمده‌ام
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۲۳۳
از خون، پس از هلاک رقم کن به سنگ من
کاین خون گرفته است شهید خدنگ من
هر چند وقت کشته شدن دست و پا زدم
یک بار دامن تو نیامد به چنگ من
در آتشم ز شوق و به سویش نمی‌روم
تا یار شرمسار نگردد ز ننگ من
صد بار رنجه گشته‌ام و صلح کرده‌ام
کان مه خبر نداشته از صلح و جنگ من
نام تو برد میلی و دریافت حالتم
از آه بیخودانه و تغییر رنگ من
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۲۳۵
ز اظهار نیازم برفروزد، از عتاب است این
ولی از غایت امید گویم کز حجاب است این
نیامد گر به یادت انتظار آرزومندی
دمی ننشسته پیش ما، چه آغاز شتاب است این
من دیوانه هنگام سلام از غایت حیرت
ز دشنام تو خرسندم،‌ که پندارم جواب است این
کمال ناامیدیها ببین کز وعده مستی
خوشم، با آنکه می‌دانم ز تاثیر شراب است این
اگر ناخوانده می‌آیم به بزمت، رو متاب از من
تو هم دانسته باشی کز کمال اضطراب است این
دهد کیفیت می،‌ گفته میلی بحمداللّه
که در بزم بهشت آیین شاه کامیاب است این
سپهر قدر، ابراهیم دریادل که ماه نو
چنان افتاده درپایش که پنداری رکاب است این
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۲۳۸
نباشد چاره‌ای درآرزویش غیر جان دادن
که باشد عیب پیش غمزه‌اش رسم امان دادن
ز غوغای هوسناکان به این امید خرسندم
که خواهد بدگمانیها به یادش امتحان دادن
ز بی‌تابی هلاک مردنم، هرچند می‌دانم
که غم دست از گریبانم نمی‌دارد به جان دادن
به کویش چون روم، بیگانهای همره برم با خود
که دل را از تغافل کردنش تسکین توان دادن
به وقت شکوه‌اش جرمم یقین از بی‌گناهی شد
مرا میلی تو می‌بایست حرفی بر زبان دادن
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۲۳۹
غمزه زنان بر جهانیان گذری کن
قتل جهانی ز ناوک نظری کن
صید خودم دان و جمع دار دل از من
فکر گرفتاری دل دگری کن
تا نشوم بی‌خبر چو بی‌خبر آیی
پیشتر از آمدن مرا خبری کن
زان مژه در دل هزار تیر شکسته
رحم به مرغ شکسته‌بال و پری کن
میلی اگر عاشقی، مرن ز خوشی دم
مایه راحت، جراحت جگری کن
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۲۴۰
خیال آشنایی چون کند بیگانه خوی من؟
که صد جا بنگرد تا یک نظر بیند به سوی من
ز من در پیش دشمن بس که روی از ناز می‌تابی
به هرجا می‌نشینم، می‌نشیند رو‌به‌روی من
ز بس بی‌اعتبارم،‌ گر فرستم قاصدی سویش
نیارد بر زبان از شرمساری گفت‌وگوی من
به پیش غیر، دایم می‌نشینم بر سر راهش
که ذوقش بیشتر باشد، اگر بیند به سوی من
همان بهتر که چون میلی مرا ناکام بگذاری
که وصلت برنیاید با دل پر آرزوی من
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۲۴۴
به راه آرزو خاکم، طریق خاکساری بین
مرا سرگشته دارد صرصر غم بی‌قراری بین
دم نظاره بر چشم آستین هرچند می‌مالم
همان دم دیده پر خون می‌شود، بی‌اختیاری بین
جفایت گرچه دارد هر زمانم ناامید از جان
به امید وفایت خوشدلم، امیدواری بین
به امید نگاهی مانده جان، ور باورت ناید
گذر کن بر سر بیمار عشق و جانسپاری بین
به صد خواری چو دامنگیر آن گل می‌شود میلی
به خواری بر سرش پا می‌نهد،‌ خواریّ و زاری بین
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۲۴۵
ای مایه آزار دل، فکر دل‌زاری بکن
شکرانه آزادگی، یاد از گرفتاری بکن
غمزه‌زنان، جولان‌کنان،‌ با این و با آن همعنان
ز افتادگان چون بگذری، رو در قفا باری بکن
ای قتل مردم کار تو، باقی‌ست چندین جان هنوز
بیکار منشین جان من، تا می‌توان کاری بکن
... آزرده‌دل می‌بینمت
با من گذار این درد دل، ترک دل‌آزاری بکن
در راندن هر بوالهوس، گشتی به بدخویی مثل
چون با ستم خو کرده‌ای، با عاشق زاری بکن
بیماری میلی مگر یابد علاج از تیغ تو
چون می‌توانی، رحمتی برحال بیماری بکن
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۲۴۷
چنان شد همنشینم چشم مست فتنه‌بار تو
که آمد پیشتر از من به راه انتظار تو
کجا می می‌کشیدی با حریفان دوش، کامروزم
خبر از صحبت شب داد چشم پرخمار تو
کنی سرگشته هر دم قاصدی، گویا نمی‌دانی
که آرامی نمی‌دارد به یک جا بی‌قرار تو
چو بیرون آید از یک شرمساری این دل دشمن
کند بی‌تابیی تا بازگردم شرمسار تو
به خود صد وجه پیدا کرده‌ام هر سرگرانی را
ز بس کز سادگیها بوده‌ام امیدوار تو
به رغمت غیرپرور گر شود، خواری مکش میلی
که این فی‌الجمله یادی می‌دهد از اعتبار تو
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۲۴۸
کو بخت کز برآمدن کام دل ازو
گردم ز ناامیدی خود منفعل ازو
قاصد ز انفعال پیامم نمی‌برد
بیند ز بس که در گله‌ام متصل ازو
با او چو همرهی کنم، از طعنه رقیب
او منفعل ز من شود و من خجل ازو
دل دعوی محبت او بس که می‌کند
شرم آیدم که شکوه کنم پیش دل ازو
باشد به رنگ میلی خونین کفن مرا
دستی به سر چو لاله و پایی به گل ازو
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۲۴۹
تا کس نیاورد سخنی بر زبان ز تو
سوزم ز اشتیاق و نپرسم نشان ز تو
از بس که بی‌تحمل و آزرده خاطرم
رنجم به هر گمان دل بدگمان ز تو
خوش آنکه عادت تو ندانسته، داشتم
تاب ستم به خوشدلی امتحان ز تو
از بس که بینمت به جدایی بهانه‌جو
صد بار از تو رنجم و دارم نهان ز تو
میلی تغافلی زند از روی اضطراب
آید به هر کجا سخنی در میان ز تو
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۲۵۰
تا نیاید به میان حرف نهان من و تو
غیر در بزم نشیند به میان من و تو
تو نیایی ز حیا در سخن و من ز حجاب
تا چه سازند رقیبان ز زبان من و تو
چون ازین رشک نسوزم، که شنیدم ز رقیب
گفت‌وگویی که گذشته‌ست میان من و تو
سوزم از رشک رقیبان تو با آنکه ز دور
می‌شوند از سر حسرت نگران من و تو
از تبسم دل قاصد نربایی زنهار
کافتد از پرده برون، راز نهان من و تو
میلی آرد خبر یار به ما ای دل زار
تا به این حیله کند رفع گمان من و تو
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۲۵۱
دلم خوش است به نومیدی عنایت تو
که باور آیدم از دیگران شکایت تو
ز ناامیدی‌ام ای ناله شرم باد ترا
کزین زیاده گمان داشتم سرایت تو
ز گفت‌وگوی خود و مدعی پشیمانم
که ناامیدی‌ام افزود از حمایت تو
به گفت‌وگوست دلم با خیالش ای ناصح
برو برو که ندارم سر حکایت تو
چو میلی‌ام به نهایت رسید عمر و هنوز
نمی‌رهم ز جفاهای بی‌نهایت تو
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۲۵۲
از بس که کرده‌ام گله هر جا ز خوی او
شرم آیدم دگر که ببینم به سوی او
شرمنده‌وار می‌گذرد چون به من رسد
تا آنچه کرده است نیارم به روی او
قاصد به من مگو خبر التفات یار
رو با کسی بگو که ندانسته خوی او
هر دم رقیب از پی تحقیق حال من
سازد بهانه‌ایّ و کند گفت‌وگوی او
مردم ز بهر یک نگه آشنای یار
تا صید کیست آهوی بیگانه خوی او
میلی چنین که برده ز راهش فریب غیر
بودن نمی‌توان به ره آرزوی او
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۲۵۳
نمی‌بیند به سویم چون روم تنها به راه او
نمی‌خواهد که خاص چون منی باشد نگاه او
درین رشکم که گویا مدعای غیر شد حاصل
که بوی آرزومندی نمی‌آید ز آه او
مرا بر حسرت امیدواری گریه می‌آید
که باشد چون تویی از سادگی امیدگاه او
چو بیند غیر، مخصوصانه در دستم عنانش را
پی رفع گمان، خود را نمایم دادخواه او
به این تقریر بی‌تابانه، میلی شکوه کمتر کن
مبادا در گریبان تو آویزد گناه او
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۲۵۴
کنم چو یاد ز بیگانه‌آشنایی تو
یکی هزار شود محنت جدایی تو
ازان ستم که کنی ز اعتماد جان نبرم
که نیم بسملم از عاشق‌آزمایی تو
جز اینکه مایه رنجیدن دگر باشد
نیافتم سبب مهربان‌نمایی تو
به غیر ازانکه فزاید تغافلش ای دل
نتیجه‌ای ندهد آرزوفزایی تو
فریب کی خورد از وعده وفا میلی
که آزموده و دانسته بی‌وفایی تو