عبارات مورد جستجو در ۶۰۳۴ گوهر پیدا شد:
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٢١٣
ایخسرویکه خسرو سیارگان سزد
در پیش رای انورت از جمله عبید
در خانقاه عالم امر و جهان نهی
رای تو هست شیخ و قضا و قدر مرید
یاجوج ظلم راه نیابد بسوی خلق
تا در جهان ز عدل تو سدی بود سدید
در کار دهر پیر تصرف روا بود
بخت ترا از آنکه جوانیست بس رشید
حاسد ز بوی فضل تو گر جان دهد رواست
یابد جعل ز نفحه گل زحمتی شدید
خصمت برنج سکته حیرت اسیر شد
خونش بریز چون بود این سکته را مفید
بشکاف آهنین دل دشمن بنوک تیغ
قد یقطع الحدید کما قیل بالحدید
هر لحظه میرسان المی نو بجان خصم
زیرا که لذتی بدل آید زهر جدید
هر دم ز تاب حادثه تازه دشمنت
بادا چو بایزید گه زندگی قدید
آن بایزید نام ولیکن یزید فعل
فعل یزید نیست مناسب ز با یزید
شیعی زید بظاهر و از خبث باطنش
بهتر ز خونش خون سگ درگه یزید
کج خلقتی است علت ضم ورنه از چه کرد
ترک رضای من ز پی تاج دین حمید
هان تا بقول او نشوی غره زانکه او
ظاهر شود مرید و بباطن بود مرید
از گفته مجیر یکی بیت آبدار
بشنو زمن که نیست خرد را بر آن مزید
شاها روا مدار که مفعول من اراد
گردد بروزگار تو فعال ما یرید
هر چند کشتنی است ولی خون او مریز
کافسوس باشد آنکه بود ناصبی شهید
ای خسرویکه فائده لطف و عنف تست
هر نیک و بد که میرسد از وعد و از وعید
خورشید رای تو نظر دوستی نکرد
بر دشمن شقی که نشد تا ابد سعید
دریاب بنده را که گروهی دو روی چهر
یکدل شدند با هم و من در میان وحید
گر یابم از تو تربیت از دشمنان چه باک
آمد فزون ز صد شبه یک گوهر فرید
تا در جهان ز عید و ز نوروز خرمی است
روزت بخرمی همه نوروز بادوعید
بادا حسود تو چون خیمه چار میخ
در گردنش طناب شده رشته ورید
در پیش رای انورت از جمله عبید
در خانقاه عالم امر و جهان نهی
رای تو هست شیخ و قضا و قدر مرید
یاجوج ظلم راه نیابد بسوی خلق
تا در جهان ز عدل تو سدی بود سدید
در کار دهر پیر تصرف روا بود
بخت ترا از آنکه جوانیست بس رشید
حاسد ز بوی فضل تو گر جان دهد رواست
یابد جعل ز نفحه گل زحمتی شدید
خصمت برنج سکته حیرت اسیر شد
خونش بریز چون بود این سکته را مفید
بشکاف آهنین دل دشمن بنوک تیغ
قد یقطع الحدید کما قیل بالحدید
هر لحظه میرسان المی نو بجان خصم
زیرا که لذتی بدل آید زهر جدید
هر دم ز تاب حادثه تازه دشمنت
بادا چو بایزید گه زندگی قدید
آن بایزید نام ولیکن یزید فعل
فعل یزید نیست مناسب ز با یزید
شیعی زید بظاهر و از خبث باطنش
بهتر ز خونش خون سگ درگه یزید
کج خلقتی است علت ضم ورنه از چه کرد
ترک رضای من ز پی تاج دین حمید
هان تا بقول او نشوی غره زانکه او
ظاهر شود مرید و بباطن بود مرید
از گفته مجیر یکی بیت آبدار
بشنو زمن که نیست خرد را بر آن مزید
شاها روا مدار که مفعول من اراد
گردد بروزگار تو فعال ما یرید
هر چند کشتنی است ولی خون او مریز
کافسوس باشد آنکه بود ناصبی شهید
ای خسرویکه فائده لطف و عنف تست
هر نیک و بد که میرسد از وعد و از وعید
خورشید رای تو نظر دوستی نکرد
بر دشمن شقی که نشد تا ابد سعید
دریاب بنده را که گروهی دو روی چهر
یکدل شدند با هم و من در میان وحید
گر یابم از تو تربیت از دشمنان چه باک
آمد فزون ز صد شبه یک گوهر فرید
تا در جهان ز عید و ز نوروز خرمی است
روزت بخرمی همه نوروز بادوعید
بادا حسود تو چون خیمه چار میخ
در گردنش طناب شده رشته ورید
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٢١۵
آمد مه صیام که بر آصف زمان
این و چنین هزار دگر هم خجسته باد
والا علاء دولت و ملت که جاودان
دست فنا ز دامن جاهش گسسته باد
در بندگیش صف زده آزادگان دهر
زینسان که هست تا به ابد رسته رسته باد
هر کام دل که حاسد او آرزو برد
دستش بآب دیده از آنجمله شسته باد
بهر نشاط خاطر او شیر آسمان
بوزینه وش ز چنبر افلاک جسته باد
زنگار و خون گرفته و سر با سر آژده
چشم و دل عدوش چو بادام و پسته باد
از بیم لشگرش که چو موراند بیشمار
دشمن ملخ صفت پس زانو نشسته باد
دائم ز گوشه جگر خصم جغد فال
بهر عقاب رایتش آماده مسته باد
نیهای نیزه های سپاه مظفرش
در جویبار دیده اعداش رسته باد
ای سرور زمانه ز زلف عروس فتح
پرچم فراز رایت عالیش بسته باد
تیغ ترا چو آهنش از کان نصرتست
دندان ماهی فلکش نیز دسته باد
شیر سپهر اگر ننهد سر برو بهیت
از تیغ آفتاب دلش ریش و خسته باد
چون شمع آسمان بجهان نور در دهد
پروانه از ضمیر منیر تو جسته باد
پیوسته در زمانه ز خیل سخای تو
پشت سپاه فاقه چو اکنون شکسته باد
ابن یمین بیمن مساعی دولتت
از محنت نوایب ایام رسته باد
این و چنین هزار دگر هم خجسته باد
والا علاء دولت و ملت که جاودان
دست فنا ز دامن جاهش گسسته باد
در بندگیش صف زده آزادگان دهر
زینسان که هست تا به ابد رسته رسته باد
هر کام دل که حاسد او آرزو برد
دستش بآب دیده از آنجمله شسته باد
بهر نشاط خاطر او شیر آسمان
بوزینه وش ز چنبر افلاک جسته باد
زنگار و خون گرفته و سر با سر آژده
چشم و دل عدوش چو بادام و پسته باد
از بیم لشگرش که چو موراند بیشمار
دشمن ملخ صفت پس زانو نشسته باد
دائم ز گوشه جگر خصم جغد فال
بهر عقاب رایتش آماده مسته باد
نیهای نیزه های سپاه مظفرش
در جویبار دیده اعداش رسته باد
ای سرور زمانه ز زلف عروس فتح
پرچم فراز رایت عالیش بسته باد
تیغ ترا چو آهنش از کان نصرتست
دندان ماهی فلکش نیز دسته باد
شیر سپهر اگر ننهد سر برو بهیت
از تیغ آفتاب دلش ریش و خسته باد
چون شمع آسمان بجهان نور در دهد
پروانه از ضمیر منیر تو جسته باد
پیوسته در زمانه ز خیل سخای تو
پشت سپاه فاقه چو اکنون شکسته باد
ابن یمین بیمن مساعی دولتت
از محنت نوایب ایام رسته باد
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٢٢۴
آصف ثانی علاء دولت و دین
چون سلیمان جهان بکام تو باد
تا بود عمر جاودانت چو خضر
چشمه آبحیات جام تو باد
زهره ازهر کنیز مجلس تست
خسرو سیارگان غلام تو باد
زینت و زیب و بهای سکه ملک
از لقب فرخ و ز نام تو باد
گفته قضا تیغ آبدار ترا
جفن عدو کمترین نیام تو باد
خصم جگر تشنه را در آتش غم
آبخور از چشمه حسام تو باد
هر شفق و صبح کز افق بدمد
فرخی فال صبح و شام تو باد
تا که بود سبز خنک چرخ شموس
ابلق تند زمانه رام تو باد
وز کرمت زیر پای ابن یمین
باره رهوار خوش لکام تو باد
چون سلیمان جهان بکام تو باد
تا بود عمر جاودانت چو خضر
چشمه آبحیات جام تو باد
زهره ازهر کنیز مجلس تست
خسرو سیارگان غلام تو باد
زینت و زیب و بهای سکه ملک
از لقب فرخ و ز نام تو باد
گفته قضا تیغ آبدار ترا
جفن عدو کمترین نیام تو باد
خصم جگر تشنه را در آتش غم
آبخور از چشمه حسام تو باد
هر شفق و صبح کز افق بدمد
فرخی فال صبح و شام تو باد
تا که بود سبز خنک چرخ شموس
ابلق تند زمانه رام تو باد
وز کرمت زیر پای ابن یمین
باره رهوار خوش لکام تو باد
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٢۴٧
بشمس دولت و دین مفخر زمان و زمین
سلام من که رساندم پیام من که برد
لطیف طبع جهان آنکه گر رسد سوی گل
نسیم لطف وی از رشک پیرهن بدرد
روان ز نفحه اخلاق او بیاساید
چو از نسیم بهاری که بر چمن گذرد
بگویدش که بساطی بتو نشان دادند
که دل بجانب او همچون جان ز تن بپرد
بسیط خاک بجست و چنان بساط نیافت
رهی که تا ز پی نرد خویشتن بخرد
گرش بابن یمین از ره کرم بخشی
تر از فرط سخا حاتم ز من شمرد
سلام من که رساندم پیام من که برد
لطیف طبع جهان آنکه گر رسد سوی گل
نسیم لطف وی از رشک پیرهن بدرد
روان ز نفحه اخلاق او بیاساید
چو از نسیم بهاری که بر چمن گذرد
بگویدش که بساطی بتو نشان دادند
که دل بجانب او همچون جان ز تن بپرد
بسیط خاک بجست و چنان بساط نیافت
رهی که تا ز پی نرد خویشتن بخرد
گرش بابن یمین از ره کرم بخشی
تر از فرط سخا حاتم ز من شمرد
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٢۴٨
بوستان گل فضل و گل بستان هنر
سیف دین ای ز وجود تو هنرها موجود
بکر فکرت دل صاحبنظران برباید
چون زکتم عدم آید سوی صحرای وجود
مهر رایت چو بر اقلیم هنر سایه فکند
طالع اهل هنر شد متوجه بسعود
ذهن وقاد تو از سلک معانی گه نظم
بسرانگشت بیان باز گشادست عقود
تا در اقلیم هنر نوبت شادیت زدند
بنده گشت از دل و جان همچو ایازت محمود
گر زند تیر فلک با تو دم از شعر بلند
خرد از بانگ دهل فرق کند نغمه عود
ور حسد میبرد از رای تو خورشید رواست
بی هنر آنکه در آفاق کسش نیست حسود
پیش صاحبنظران بر سر بازار هنر
گوهری کو نبود نظم تو باشد مردود
قطعه ئی نزد من آوردی و از غایت لطف
روی بر خاک نهاد آبحیاتش بسجود
گر چه یک قافیه ذالست ولی گوهر خود
سیف از آنقطعه غرا بهمه خلق نمود
التماس فرجی کرده و دستار زمن
بخدائی که جز او نیست خرد را معبود
بحکیمی که درین خیمه نه پشت فلک
قرص خورشید کماجش بود و صبح عمود
کز تو جان باز ندارم ز مروت لیکن
چکنم نیست مرا دسترسی در خود جود
سیف دین ای ز وجود تو هنرها موجود
بکر فکرت دل صاحبنظران برباید
چون زکتم عدم آید سوی صحرای وجود
مهر رایت چو بر اقلیم هنر سایه فکند
طالع اهل هنر شد متوجه بسعود
ذهن وقاد تو از سلک معانی گه نظم
بسرانگشت بیان باز گشادست عقود
تا در اقلیم هنر نوبت شادیت زدند
بنده گشت از دل و جان همچو ایازت محمود
گر زند تیر فلک با تو دم از شعر بلند
خرد از بانگ دهل فرق کند نغمه عود
ور حسد میبرد از رای تو خورشید رواست
بی هنر آنکه در آفاق کسش نیست حسود
پیش صاحبنظران بر سر بازار هنر
گوهری کو نبود نظم تو باشد مردود
قطعه ئی نزد من آوردی و از غایت لطف
روی بر خاک نهاد آبحیاتش بسجود
گر چه یک قافیه ذالست ولی گوهر خود
سیف از آنقطعه غرا بهمه خلق نمود
التماس فرجی کرده و دستار زمن
بخدائی که جز او نیست خرد را معبود
بحکیمی که درین خیمه نه پشت فلک
قرص خورشید کماجش بود و صبح عمود
کز تو جان باز ندارم ز مروت لیکن
چکنم نیست مرا دسترسی در خود جود
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٢۵۵
تا شتابان بر فراز خاک خواهد بود باد
تا ز آب آتش نخواهد هیچ وقتی دید داد
داور هر چیز کین زینچار میاید پدید
خسرو عادل محمد بیگ ارغونشاه باد
آنکه تا شد صیت عدل او بگیتی منتشر
منطوی شد نامه اعمال کسری و قباد
وانکه تا ذاتش برادی در جهان مشهور گشت
شد جهانرا ذکر جود حاتم طائی زیاد
ما در ارکان نزاید تا ابد چون او پسر
زانکه تا اکنون ز اغاز و ازل باری نزاد
در هنر با او عدو گر لاف همرنگی زند
هر که را عقلی بود شهباز بشناسد ز خاد
شاد باش از لطف ایزد تا ابد لابد بود
زانکه چون ابن یمین خلقی ازو هستند شاد
تا ز آب آتش نخواهد هیچ وقتی دید داد
داور هر چیز کین زینچار میاید پدید
خسرو عادل محمد بیگ ارغونشاه باد
آنکه تا شد صیت عدل او بگیتی منتشر
منطوی شد نامه اعمال کسری و قباد
وانکه تا ذاتش برادی در جهان مشهور گشت
شد جهانرا ذکر جود حاتم طائی زیاد
ما در ارکان نزاید تا ابد چون او پسر
زانکه تا اکنون ز اغاز و ازل باری نزاد
در هنر با او عدو گر لاف همرنگی زند
هر که را عقلی بود شهباز بشناسد ز خاد
شاد باش از لطف ایزد تا ابد لابد بود
زانکه چون ابن یمین خلقی ازو هستند شاد
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٢۶۴
جهان کشور دانش شه ممالک فضل
جمال دولت و دین صاحب کریم نژاد
توئی که منشی گردون بسان شاگردان
خطابت از ره تعظیم میکند استاد
چو کلکت از پی نظم جهان میان دربست
چه عقده بود که از کار مملکت نگشاد
بهیچ دور بجز ذات پر فضائل تو
نشان نداد کسی آدم فرشته نهاد
بپیش نفحه اخلاق روحپرور تو
بیان معجز عیسی بود سراسر باد
به بندگیت کسی کو چو نی میان بربست
بسان سرو شد از بند بندگی آزاد
کمینه بنده داعی جاهت ابن یمین
که هست مهر تو از بدو فطرتش همزاد
بحضرت تو فرستاد یک سفینه چنانک
ازو شود دل غمناک اهل دانش شاد
بدان امید که چون بگذرد برو نظرت
ز حال بنده درگاه خویشت آید یاد
چو بحر فضل توئی زان سفینه داد بتو
که کس سفینه بجز سوی بحر نفرستاد
همیشه تا اثر فضل در جهان باشد
بجز جناب تو مأوی اهل فضل مباد
جمال دولت و دین صاحب کریم نژاد
توئی که منشی گردون بسان شاگردان
خطابت از ره تعظیم میکند استاد
چو کلکت از پی نظم جهان میان دربست
چه عقده بود که از کار مملکت نگشاد
بهیچ دور بجز ذات پر فضائل تو
نشان نداد کسی آدم فرشته نهاد
بپیش نفحه اخلاق روحپرور تو
بیان معجز عیسی بود سراسر باد
به بندگیت کسی کو چو نی میان بربست
بسان سرو شد از بند بندگی آزاد
کمینه بنده داعی جاهت ابن یمین
که هست مهر تو از بدو فطرتش همزاد
بحضرت تو فرستاد یک سفینه چنانک
ازو شود دل غمناک اهل دانش شاد
بدان امید که چون بگذرد برو نظرت
ز حال بنده درگاه خویشت آید یاد
چو بحر فضل توئی زان سفینه داد بتو
که کس سفینه بجز سوی بحر نفرستاد
همیشه تا اثر فضل در جهان باشد
بجز جناب تو مأوی اهل فضل مباد
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٢٧٢
خدیو کشور را دی بهاء دولت و دین
توئی که ابر کفت لؤلؤ خوشاب دهد
اگر نه فیض تو باشد محیط با همه آب
به تشنگان امل وعده سراب دهد
چو نیست ساقی ما را ز بیم طعنه خلق
مجال آنکه بما جرعه شراب دهد
چه باشد از کرم شاملت که چون دریا
بهر نفس که زند مایه سحاب دهد
بلفظ خویش ز معجون دلگشای بدین
گرفته دل قدری از پی ثواب دهد
توئی که ابر کفت لؤلؤ خوشاب دهد
اگر نه فیض تو باشد محیط با همه آب
به تشنگان امل وعده سراب دهد
چو نیست ساقی ما را ز بیم طعنه خلق
مجال آنکه بما جرعه شراب دهد
چه باشد از کرم شاملت که چون دریا
بهر نفس که زند مایه سحاب دهد
بلفظ خویش ز معجون دلگشای بدین
گرفته دل قدری از پی ثواب دهد
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٢٧٣
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٢٩۶
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٣٠۵
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٣٠۶
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٣١٠
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٣۵۶
محیط و مرکز افضال زین ملت و دین
توئیکه چون تو جوانبخت چرخ پیر ندید
سپهر اگر چه بهر سو هزار دیده گشاد
بجز بدیده احول ترا نظیر ندید
خیال در همه عالم بگشت و همچو توئی
بچار بالش امکان درون امیر ندید
قیاس کلک تو با تیر میگرفت سپهر
شکوه کلک ترا هیچ کم ز تیر ندید
ز راه بنده نوازی اشارتی کردی
به بنده ئی که ز فرمانبری گزیر ندید
خلاف رأی تو چندانکه عقل صورت بست
بهیچ روی در آئینه ضمیر ندید
شکسته بسته مدیحی چنین که میبینی
بر این جریده نبشت ار چه دلپذیر ندید
مگیر خرده بر آن بنده ئی که طاعت خویش
بجز متابعت خاطر خطیر ندید
توئیکه چون تو جوانبخت چرخ پیر ندید
سپهر اگر چه بهر سو هزار دیده گشاد
بجز بدیده احول ترا نظیر ندید
خیال در همه عالم بگشت و همچو توئی
بچار بالش امکان درون امیر ندید
قیاس کلک تو با تیر میگرفت سپهر
شکوه کلک ترا هیچ کم ز تیر ندید
ز راه بنده نوازی اشارتی کردی
به بنده ئی که ز فرمانبری گزیر ندید
خلاف رأی تو چندانکه عقل صورت بست
بهیچ روی در آئینه ضمیر ندید
شکسته بسته مدیحی چنین که میبینی
بر این جریده نبشت ار چه دلپذیر ندید
مگیر خرده بر آن بنده ئی که طاعت خویش
بجز متابعت خاطر خطیر ندید
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٣۶۴
نسیم باد صبا کیست جز تو کز بر من
بنزد خواجه رسالت گذار خواهد بود
بگویدش که گرم بر قرار کار نماند
کدام کار که آن برقرار خواهد بود
مرا که فخر نبودست تا کنون بعمل
قیاس کن که زعزلم چه عار خواهد بود
دو چیز موجب شکرست بنده را گه غزل
که نزد زنده دلانش اعتبار خواهد بود
یکی که هیچ نکردست در زمان عمل
که وقت عزل از آن شرمسار خواهد بود
دوم کتابت ارکان دولتت پس از آن
شد آن فسانه که در هر دیار خواهد بود
چه میکنم عملی را که عزل در پی آن
ز بی ثباتی این روزگار خواهد بود
مرا ثنای تو گفتن نکوترین کاریست
همین بسم به از اینم چه کار خواهد بود
من و رسالت صیتت بشش جهات جهان
علی الدوام که این پنج و چار خواهد بود
بنزد خواجه رسالت گذار خواهد بود
بگویدش که گرم بر قرار کار نماند
کدام کار که آن برقرار خواهد بود
مرا که فخر نبودست تا کنون بعمل
قیاس کن که زعزلم چه عار خواهد بود
دو چیز موجب شکرست بنده را گه غزل
که نزد زنده دلانش اعتبار خواهد بود
یکی که هیچ نکردست در زمان عمل
که وقت عزل از آن شرمسار خواهد بود
دوم کتابت ارکان دولتت پس از آن
شد آن فسانه که در هر دیار خواهد بود
چه میکنم عملی را که عزل در پی آن
ز بی ثباتی این روزگار خواهد بود
مرا ثنای تو گفتن نکوترین کاریست
همین بسم به از اینم چه کار خواهد بود
من و رسالت صیتت بشش جهات جهان
علی الدوام که این پنج و چار خواهد بود
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٣۶۶
نهال باغ وزارت علاء دولت و دین
چو سرو بر چمن ملک سر فراز افتاد
عروس فضل که بودی اسیر فاقه و فقر
بروزگار وی اندر نعیم و ناز افتاد
سپهرش ار چه ز عین الکمال نقصی جست
و گر چه پایه قدرش در اهتزاز افتاد
و گر چه ماه معالیش در محاق نشست
و گر چه شمع بزرگیش در گداز افتاد
چو آفتاب ز جاهش نکاست یکذره
نه ماه نیز بصف النعال باز افتاد
چو سرو بر چمن ملک سر فراز افتاد
عروس فضل که بودی اسیر فاقه و فقر
بروزگار وی اندر نعیم و ناز افتاد
سپهرش ار چه ز عین الکمال نقصی جست
و گر چه پایه قدرش در اهتزاز افتاد
و گر چه ماه معالیش در محاق نشست
و گر چه شمع بزرگیش در گداز افتاد
چو آفتاب ز جاهش نکاست یکذره
نه ماه نیز بصف النعال باز افتاد
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٣۶٧
ناصر دولت و دین شاه ابوبکر علی
که بحال دل محنت کش ما باز رسد
شک ندارم که بمن از پس این مکرمتش
چون ازین پیش صد اکرام و صد اعزاز رسد
دل دریا صفت او چو زند موج سخا
ای بسا در که بدست أمل و آز رسد
نرسد ابر بهاری بکفش وقت عطا
بوم را همت آن کو که بشهباز رسد
وعده ئی ابن یمین را ز کرم فرمودست
وقت اینست که آن وعده بانجاز رسد
که بحال دل محنت کش ما باز رسد
شک ندارم که بمن از پس این مکرمتش
چون ازین پیش صد اکرام و صد اعزاز رسد
دل دریا صفت او چو زند موج سخا
ای بسا در که بدست أمل و آز رسد
نرسد ابر بهاری بکفش وقت عطا
بوم را همت آن کو که بشهباز رسد
وعده ئی ابن یمین را ز کرم فرمودست
وقت اینست که آن وعده بانجاز رسد
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٣٧٠
وزیر کشور چارم غیاث دولت و دین
توئی که رای تو صد ملک را بیاراید
بهر چه بخت جوان تو حکم جزم کند
سپهر پیر بر آن نکته ئی نیفزاید
فضایل تو گر از خود نهان کند حاسد
چنان بود که بگل آفتاب انداید
هزار عقده اگر بر امور ملک افتد
ضمیر تو بسر انگشت فکر بگشاید
روا بود که در ایام دولت چو توئی
زمانه همچو منی را بغم بفرساید
ز گوسفند و جو و کاه و از دقیق و حطب
گزیر نیست که این پنجگانه میباید
ضمیر پاک تو چون حال بنده میداند
سزد که بنده بذکرش صداع ننماید
کنون چو کار مرا هیچ استقامت نیست
گرم اجازت رجعت دهی همی شاید
توئی که رای تو صد ملک را بیاراید
بهر چه بخت جوان تو حکم جزم کند
سپهر پیر بر آن نکته ئی نیفزاید
فضایل تو گر از خود نهان کند حاسد
چنان بود که بگل آفتاب انداید
هزار عقده اگر بر امور ملک افتد
ضمیر تو بسر انگشت فکر بگشاید
روا بود که در ایام دولت چو توئی
زمانه همچو منی را بغم بفرساید
ز گوسفند و جو و کاه و از دقیق و حطب
گزیر نیست که این پنجگانه میباید
ضمیر پاک تو چون حال بنده میداند
سزد که بنده بذکرش صداع ننماید
کنون چو کار مرا هیچ استقامت نیست
گرم اجازت رجعت دهی همی شاید
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٣٨٨
ای سروریکه از تو عدو و ولی تو
این تاج دار آمد و آن گشت تاجدار
گر چشم بد بدست درافشان تو رسید
از بنده نیک قصه اینرا تو گوش دار
چون ذوالفقار سرور نام آوران علی
بشکست و پاره پاره شد از دور روزگار
ز آن پاره بدست عدوت اوفتاده بود
چون دیده دستبرد تو در روز کار زار
گفتا مگر علی توئی از دست او بجست
و آمد بفرق و دست تو بوسید ذوالفقار
این تاج دار آمد و آن گشت تاجدار
گر چشم بد بدست درافشان تو رسید
از بنده نیک قصه اینرا تو گوش دار
چون ذوالفقار سرور نام آوران علی
بشکست و پاره پاره شد از دور روزگار
ز آن پاره بدست عدوت اوفتاده بود
چون دیده دستبرد تو در روز کار زار
گفتا مگر علی توئی از دست او بجست
و آمد بفرق و دست تو بوسید ذوالفقار
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٣٨٩
ای باد صبحدم گذری کن ز راه لطف
بر خاک آستانه سحبان روزگار
آن افصح زمانه که نفس نفیس اوست
سر دفتر اماثل و اعیان روزگار
حاجی شاعر آنکه بصد قرن گوهری
ناید برون نظیر وی از کان روزگار
با ذوقتر ز گفته او هیچ ذقه ئی
هرگز نگشت حاصلم از خوان روزگار
گو گر چه دورم از تو بدین جثه ضعیف
نزدیک تست جان من ایجان روزگار
دانم که آگهی تو هم از شوق من از آنک
پیداست بر ضمیر تو پنهان روزگار
دارد توقع ابن یمین آنکه گه گهی
یادش دهی بحضرت سلطان روزگار
دارای ملک امیر ابوبکر بن علی
کامروز اوست قدوه شاهان روزگار
تا دور روزگار بود باد دور او
کاینست و بس خلاصه دوران روزگار
بر خاک آستانه سحبان روزگار
آن افصح زمانه که نفس نفیس اوست
سر دفتر اماثل و اعیان روزگار
حاجی شاعر آنکه بصد قرن گوهری
ناید برون نظیر وی از کان روزگار
با ذوقتر ز گفته او هیچ ذقه ئی
هرگز نگشت حاصلم از خوان روزگار
گو گر چه دورم از تو بدین جثه ضعیف
نزدیک تست جان من ایجان روزگار
دانم که آگهی تو هم از شوق من از آنک
پیداست بر ضمیر تو پنهان روزگار
دارد توقع ابن یمین آنکه گه گهی
یادش دهی بحضرت سلطان روزگار
دارای ملک امیر ابوبکر بن علی
کامروز اوست قدوه شاهان روزگار
تا دور روزگار بود باد دور او
کاینست و بس خلاصه دوران روزگار