عبارات مورد جستجو در ۳۷۸۶۴ گوهر پیدا شد:
فیاض لاهیجی : رباعیات
شمارهٔ ۴۰
چون برق نگاه تو به من می‌تازد
رخسارة جان رنگ عدم می‌بازد
گر نازش من به تست یارب چه عجب
آیینه به آیینه نما می‌نازد
فیاض لاهیجی : رباعیات
شمارهٔ ۴۴
هر گاه که آن زهره جبین می‌رقصد
از بسکه لطیف و دلنشین می‌رقصد
از بهر نثار سروِ قدش همه را
دل در بر و جان در آستین می‌رقصد
فیاض لاهیجی : رباعیات
شمارهٔ ۴۶
تب رو به من از غایت بی‌شرمی کرد
وز تاب تب استخوان من نرمی کرد
تنها نگذاشت یک دمم در شب هجر
ممنوع تبم که خوش به من گرمی کرد
فیاض لاهیجی : رباعیات
شمارهٔ ۵۰
چشمان تو در فتنه‌گری یکدله‌اند
تاراج‌گر متاع صد قافله‌اند
خط تو غبار دارد از زلف مدام
با آنکه چو بنگری ز یک سلسله‌اند
فیاض لاهیجی : رباعیات
شمارهٔ ۵۴
خورشید چو ذرّه آرزوی تو کند
گردون شب و روز جستجوی تو کند
گُل در تو نمی‌رسد به خوبی هر چند
در خلوتِ غنچه مشق روی تو کند
فیاض لاهیجی : رباعیات
شمارهٔ ۶۱
در عهد تو حسن را زکاتی نبود
پیمان و وفای را ثباتی نبود
سهلست اگر روی ز من گردانی
این هم خالی ز التفاتی نبود
فیاض لاهیجی : رباعیات
شمارهٔ ۶۳
چون جبهه‌اش از ناز گرهگیر شود
وز غمزه تبسم آشتی سیر شود
تیر نگهش بال غضب بگشاید
جوهر گرة ابروی شمشیر شود
فیاض لاهیجی : رباعیات
شمارهٔ ۷۶
در آرزوی وصال آن خوشرفتار
زان‌رو که خلا محال باشد هر بار
خلوتگه دیده از همه پردازم
شاید که به دیده‌ام درآید ناچار
فیاض لاهیجی : رباعیات
شمارهٔ ۷۸
دورم ز تو ای نگار خاکم بر سر
سیلی خور روزگار خاکم بر سر
از شعله جدا چو اخگرم زنده هنوز
خاکم بر سر هزار خاکم بر سر
فیاض لاهیجی : رباعیات
شمارهٔ ۷۹
در سایة سرو قدت ای مایة ناز
از بهر وصال دل حسرت پرداز
خواهم شبکی چون شب هجران بی‌صبح
با فرصتکی چون سر زلف تو دراز
فیاض لاهیجی : رباعیات
شمارهٔ ۸۱
تا چند ز کس تاب جفا آرد کس
گفتم به تو بس جفا و، بیرحمی، بس
آخر تن و جان خسته‌ای چند کشد
در عشق تو بار ناله بر دوش نفس
فیاض لاهیجی : رباعیات
شمارهٔ ۸۲
نوروز شد و شکفت گلزار هوس
گفتن به تو ای معلّم هرزه نفس
بر نوگل من جفا و بیرحمی بس
گل را به قفس نگه نمی‌دارد کس
فیاض لاهیجی : رباعیات
شمارهٔ ۹۱
ای گل شده بی‌رخ نکویت بدنام
وز شرم لب تو باده گردیده حرام
ابروی ترا هلال گفتم، مه نو
بالید به خود چنانکه شد ماه تمام
فیاض لاهیجی : رباعیات
شمارهٔ ۹۴
هر چند که دور از درت می‌گردم
برگرد دل ستمگرت می‌گردم
چون معنی دوری که به خاطر گردد
دورم ز تو و گرد سرت می‌گردم
فیاض لاهیجی : رباعیات
شمارهٔ ۹۸
امروز به روی کار آبی دارم
کز خوی تو وعدة عتابی دارم
منّت‌کش خور نیم که از عکس رخت
در هر بن موی آفتابی دارم
فیاض لاهیجی : رباعیات
شمارهٔ ۱۰۰
سرگشتة اوّلم به آخر نرسم
درماندة باطنم به ظاهر نرسم
با آنکه خیالی شده‌ام در غم تو
داغم که چرا ترا به خاطر نرسم
فیاض لاهیجی : رباعیات
شمارهٔ ۱۰۱
بینم چو وفا ز بی‌وفایی ترسم
در روز وصاف از جدایی ترسم
مردم همه از روز جدایی ترسند
جز من که ز روز آشنایی ترسم
فیاض لاهیجی : رباعیات
شمارهٔ ۱۰۴
چشم سیه یار نپرسی حالم؟
بیمارم و یک بار نپرسی حالم؟
بیماران حال یکدگر می‌پرسند
ای نرگس بیمار نپرسی حالم؟
فیاض لاهیجی : رباعیات
شمارهٔ ۱۳۵
هر چند نیارم آمدن در بر تو
از ضعف فتاده‌ام به خاک در تو
شادم که به کام دل توانم گردید
در زیر لب آهسته به گرد سر تو
فیاض لاهیجی : رباعیات
شمارهٔ ۱۳۶
نوروز شد و یار به من بست گرو
کز داغ کهن به دل نماند پرتو
گفتم که ندارم چه شود پس گفتا
خوش باش که روز از نو و روزی از نو